Sunday, December 30, 2007
دستورالعملهايي براي كوك كردن ساعت از نگاه كورتاسار
Monday, December 17, 2007
آواز مويه زير پل سيدخندان
Sunday, December 09, 2007
در حال پوست كندن پياز اثر گونترگراس منتشر شد

Tuesday, November 27, 2007
جاده آغاز سفر است
Sunday, November 25, 2007
رمان «خانم دالاوي» با ترجمه «خجسته كيهان» منتشر شد
Wednesday, November 21, 2007
بغض و باران
Sunday, November 11, 2007
برای داریوش نظری، آوازه خوان بزرگ لرستان عزیز
Saturday, November 10, 2007
اروينگ گافمن در بازار كتاب ايران
Monday, November 05, 2007
Sunday, November 04, 2007
البته كه «كوندرا» بزرگ است
Saturday, November 03, 2007
پاييز كه نيست
Wednesday, October 31, 2007
Monday, October 29, 2007
دلبركان غمگين ماركز و يك كتاب ديگر از كورتاسار ترجمه و روانه بازار كتاب شد
Friday, October 26, 2007
خطر کن
Sunday, October 21, 2007
بورخس خوانی
Friday, October 12, 2007
نگاهی به رمان «هزار خورشید تابان» اثر تازه خالد حسینی
هزار خورشید تابان ، اثر تازه«خالد حسینی»، نویسنده افغانی تبار مقیم آمریکا با دو ترجمه به سرعت وارد بازار کتاب ایران شد. این اثر دومین اثر این نویسنده است که بعد از موفقیت کتاب قبلی این نویسنده یعنی« بادبادک باز» در ایران ترجمه و روانه بازار می شود.« هزار خورشید تابان »، روایت دیگری از زندگی مردم افغانستان در 40 یا 50 سال گذشته است. از این نظر می توان با شواهد بی شمار ثابت کرد که این رمان از سبکی تاریخی برخوردار است. با این حال نویسنده علاوه بر تاریخ موضوعات دیگری را نیز دستمایه نگارش این اثر قرار داده است. با اندکی مطالعه می توان دریافت که نویسنده زندگی زنان افغان را در جامعه ملتهب افغانستان مد نظر قرارداده تا از طریق پیوند آن با تاریخ پر فراز و نشیب این کشور بتواند وضعیت دردناک این بخش از حیات اجتماعی جامعه افغان را برای خوانندگان خود ترسیم کند. قهرمانان بخت برگشته این اثر نیز دو زن به نام لیلا و مریم هستند که نویسنده از خلال زندگی آنها از کودکی تا بزرگسالی می کوشد تا وضعیت چنین زنانی را در کشورش به نمایش بگذارد. «خالد حسینی» برای بیان این وضعیت و روایت آن از راوی دانای کل استفاده کرده و روایتش را به شکلی خطی در یک سیر تاریخی پیش می برد.زبان داستان به دور از هر گونه پیچیدگی بسیار ساده است. از این نظر داستان بسیار خوش خوان است. با این حال روایت دانای کل داستان بسیار ملال انگیز است و توی ذوق می زند. به نظرم استفاده کامل از راوی دانای کل روشی منسوخ است که نویسنده با استفاده از آن داستان خود را از یک اثر تفکر برانگیز به یک اثر متوسط تبدیل کرده است. این احساس آنجا تقویت می شود که خواننده پس از مطالعه قسمتی از داستان متوجه می شود که نویسنده داستان برای خوش خوان کردن قصه داستان عشق لیلا و طارق و علاقه این دو از زمان کودکی به همدیگر را به میان می کشد. این اتفاق با شروع فصل دوم داستان که یکسر روایتی از زندگی لیلاست آغاز می شود. به عبارتی می توان گفت که لحن روایت و نوع چینش کلمات در این بخش به روایتی عامه پسندانه از عشق دختر و پسری اختصاص دارد که در جامعه ملتهب افغان زندگی می کنند و از کودکی به نوعی به هم علاقمندند
Tuesday, October 09, 2007
تا از پا در آیی
حكايت يك دزدي
Monday, October 01, 2007
اندر احولات سپری شدن یک روز سگی
Sunday, September 30, 2007
بازی با وبلاگ
Friday, September 28, 2007
سوز ساز و آواز
Sunday, September 23, 2007
نابغهها
Saturday, September 22, 2007
كولي در بازي وطن
Friday, September 21, 2007
Thursday, September 20, 2007
جنگیدن از نگاه کوندرا
Monday, September 17, 2007
همراهی با سارتر
Sunday, September 16, 2007
بخشی از شعر بلند «علف های هرز» اثر جاودانه تی اس الیوت
Wednesday, September 05, 2007
تسلي نياب
Thursday, August 23, 2007
آن سوي سكو/ شعري از عباس صفاري
از صبح اين شهر كه پيادهروهايش
بوي زيتون كال و قهوهي شبمانده ميدهد
همان تعداد مسافر ميبرد
كه شامگاه باز ميآورد
تقصير قطار نيست اگر امشب
از هيچ دريچهاش دستي
براي تو بيرون نميآيد
قطارها كل كل كنان
راه خودشان را ميروند
باد در كريدورهاي ايستگاه
ساز خودش را ميزند
وپاره ابري كه بر بالهاي پنبهاي
به سرعت از برابر دريچهها ميگريزد
هرگز به آشيانه نخواهد رسيد
روزي دو پاكت سيگار هم كه دود كني
تنابندهاي نميفهمد
بي بادبان به جايي رسيدهاي
كه همسفر دريا دلت بايد
ضربالاجل خودش را برساند
مسافران رفتهاند
و دستي كه صاحبش را هرگز نديدهاي دريچهي گيشه را ميبندد
تو ماندهاي و بر آنسوي سكو
زني كنار چمدانش
در بي حضوري تو ايستاده است
و دم به دم ساعتش را نگاه ميكند
Thursday, August 16, 2007
داستايوفسكي خواني
داستايوفسكي
برادران كارامازوف
رفتن به سراغ داستايوفسكي و آثار بزرگش ، جسارت بالايي ميخواهد. نه از آن رو كه خوانش آثار او دشوار يا غير قابل فهم باشد. از آن رو كه با خواندن آثار او ترس اين وجود دارد كه براي هميشه در جدالي كه او خود در آن قرار داشت گرفتار شوي. جدال شك و ايمان.اين جدال، انسان را در موقعيت غريبي قرار ميدهد.موقعيتي كه خود وي در توصيف آن چنين نوشته است:« ماها آدمهاي غير معقولي هستيم، ماها ملغمه غريبي از خوبي و بدي هستيم؛ ماها عاشق روشنفكري و شيلر هستيم، و در عين حال در ميخانهها آشوب به پا ميكنيم و چنگ در ريش رفقاي مستمان ميزنيم... ماها سرشتي گسترده داريم، سرشتي كارامازوفي- يعني قادريم هر تضاد و تناقضي را در وجودمان جا دهيم و همزمان به دو نهايت مخالف بينديشيم- نهايتي در بالا، نهايت آرمانهاي بلند، و نهايتي در پايين، نهايت پستي و تباهي تهوع آور...ماها گستردهايم... ماها براي هر چيزي در وجودمان جايي پيدا ميكنيم و خودمان را با هر چيزي وفق ميدهيم.» اشاره به همين تناقضها در روح بشر است كه خواندن آثار داستايوفسكي را دشوار ميكند.بيخود نيست كه او را نويسندهاي فيلسوف قلمداد كردهاند.مواجهه با اين نويسنده بزرگ به تنها ماندن در قفس شير ميماند.سالهاي زيادي است كه كتابهايش را دارم.بعضيهاشان را خواندهام، اما هميشه از ترس قفس شير جسارت راه رفتن درست در حوالي او را نداشتهام. شايد از اين روست كه هيچ گاه از خواندني اينگونه لذت نبردهام. اما در موقعيت كنوني تصميمام را گرفتهام كه خود را اينبار در قفس شير بيندازم و زندگي با كلماتش را همراه با غرشهاي خشمگينانهاش تجربه كنم.اين تجربه را با اين دوست و اين دوست در ميان نهادهام. آنها نيز براي آمدن در قفس شير اظهار تمايل كردند.اگر زنده مانديم به گفته داستايوفسكي: شادمانه به يكديگر خواهيم گفت كه چه بر ما رفته است
Wednesday, August 15, 2007
كارشناس خر است
Sunday, August 12, 2007
سخني از سارتر
Sunday, August 05, 2007
سخني از والتر بنيامين
يك دم، فقط يك دم، حس ميكني كه در اين دنيا تنهايي و براي هميشه تنها باقي خواهي ماند
Sunday, July 29, 2007
ديو بايد بميرد/كوتاه درباره يك رمان پليسي
Monday, July 23, 2007
تونل، ارنستو ساباتو و انسان كه معماي پيچيدهاي است
Saturday, July 21, 2007
مادر كلمه، باز هم برايمان زنده بمان
Monday, July 16, 2007
كتابي تازه از فاطمه مرنيسي منتشر شد
Saturday, July 14, 2007
تو و گريز
Friday, July 06, 2007
تا بيايي و لبخند بزني
Friday, June 29, 2007
گفتاري از زيگموند باومن
زيگموند باومن
اشارتهاي پست مدرنيته
ترجمه حسن چاوشيان
انتشارات ققنوس
ص 9
Tuesday, June 26, 2007
شعري از آفرين پنهاني
و سواران آمدند
با چكمههايي كه پيشاني برخاك ميسودند
و دستاني
كه ديگر ياراي بوسيدن افسار نبود
گناه اسبان چيست؟
هرگز از خود پرسيدهايم
كه چرا
فاتحان بينام و نشان
در قاب هاي فلزي به خاك رفتند؟
هرگز از خود خواستهايم
كه باور كنيم
كوليان پير نيز از اين جهان سهمي دارند؟
چرا بايد هميشه در انتظار برگ عبوري باشيم
تا دروازههاي شهر را به رويمان نبندند؟
هرگز از قفس شنيدهايم
كه چه لذتي در اسارت قناري دارد
گناه پرندگان چيست؟
و سواري آمد
كه دستانش را
با خون مسح ميكشيد
و ماران عطشناك
به استقبالش
خاك را به رقص واداشتند
گناه بودن چيست؟
Saturday, June 23, 2007
خاطره
Friday, June 22, 2007
توصيه ساده به كاربران بلاگر
به همه دوستاني كه از سيستم بلاگر استفاده ميكنن و در حال حاضر به علت نقص يا فيلتر احتمالي اين سيستم امكان درج مطالب خود در وبلاگشان را از دست دادهاند، توصيه ميشود كه براي ورود به سيستم بلاگر از فيلتر شكن استفاده كنند. در ضمن وقتي با استفاده از فيلترشكن صفحه بلاگر باز شد، بعد از اين كه آي دي و پسورد خود را وارد كرديد ممكن است كه براي بار اول صفحه داشبورد باز نشود. در اين صورت با يك بار كليك كردن روي علامت بك و اينتر دوباره ميتوانيد وارد بلاگر خود شده و مطلبتان را تايپ كنيد
Thursday, June 21, 2007
Saturday, June 16, 2007
Thursday, June 14, 2007
در ستايش دلتنگي
Friday, June 08, 2007
عمو امان كه ميميرد
Wednesday, June 06, 2007
تو اگر بودي
Monday, June 04, 2007
بادي آرتيست، اثري از دان دليلو منتشر شد
Monday, May 28, 2007
من يوسفم پدر/شعري از محمود درويش
پدر!برادرانم دوستم نميدارند
پدر!مرا همراه خود نميخواهند
آزارم ميدهند
با سنگريزه و سخنم ميرانند
ميخواهند كه من بميرم تا به مدحم بنشينند
آنان در خانهات را به رويم بستند
از كشتزارم بيرون كردند
پدر!آنان انگورهايم را به زهر آلودند
پدر!آنان عروسكهايم را شكستند
آن گاه كه نسيم گذشت و با گيسوانم بازي كرد
آنان رشك بردند و بر من شوريدند
و بر تو شوريدند
مگر من با آنان چه كرده بودم، پدر
پروانهها بر شانههايم نشستند
خوشهها به رويم خم شدند
و پرنده بر كف دستانم فرود آمد
با آنان چه كرده بودم،پدر
و چرا من؟
تو يوسفم ناميدي
آنان به چاهم انداختند
و به گرگ تهمت بستند
حال آن كه گرگ مهربانتر از برادران من است
آي پدر
آيا من به كسي جفا كردم
وقتي كه گفتم: به رويا يازده ستاره ديدم
و خورشيد و ماه را
ديدم كه بر من سجده ميبرند
Friday, May 25, 2007
كجا ممكن است پيدايش كنم
Monday, May 14, 2007
اينترنت
Saturday, May 05, 2007
قصه زمان و زخمهاي آدمي
در حال كندن شاخههاي خشك درخت مرغ بهشت خود است. هر بار كه صداي اتومبيلي را ميشنود به آن تكيه ميزند. زن هرگز خانه قديمي را در پس پرچيني ختمي درختهاي سر به فلك كشيده در خم جاده كثيف نخواهد يافت. بخصوص يك گرينگو دومينيكني كه با اتومبيل كرايهاي و نقشهاي در دست دنبال نام خيابانها بگردد! دده امروز صبح در آن موزه كوچك به تلفن او جواب داده بود.آيا ميتواند دده را ببيند و با او درباره خواهران ميرابال گفتوگو كند؟ اينجا زاده شده اما سالها ست كه در آمريكا زندگي ميكند. براي اين متاسف است. چون اسپانيايياش خيلي خوب نيست. آن جا خواهران ميرابال را نميشناسند. براي اين موضوع نيز متاسف است، چون فراموش كردن آنها جنايت است. اين قهرمانان گمنام مخفي و چه و چه...« در زمانه پروانهها» اثر «خوليا آلوارز» شاعر و نويسنده برجسته آمريكايي دومينيكني تبار اينگونه آغاز ميشود. آلوارز در سال 1950 از خانوادهاي سياسي در شهر نيويورك آمريكا به دنيا آمده است. خانواده وي در دهه 1950 براي ادامه زندگي به جمهوري دومينيكن بازگشت ولي به دليل فعاليت سياسي پدر و عمويش از نو مجبور به مهاجرت به آمريكا شدند. خواهران ميرابال، پاتريا، ميندوا و ماريا ترسا، تنها زاده تخيل نويسنده كتاب حاضر نيستند. آنها زناني واقعياند كه در زمان ديكتاتوري سياه «تروخيو» در دومينيكن به مبارزه برخاستند و بهعنوان نماد مقاومت شناخته شدند. ديكتاتوري تروخيو در دومينيكن را براي نخستين بار در ادبيات «گراهام گرين» با كتاب «مقلدها» به جهان معرفي كرد. بعد از آن نيز «ماركز» در «پاييز پدرسالار» و «يوسا» در «سوربز» به بررسي آن پرداختند.خوليا آلوارز نيز در كتاب حاضر به زندگي خواهران ميرابال در ديكتاتوري تروخيو ميپردازد. آنها كه به پروانهها معروف بودند، در روز 25نوامبر 1960 به دست مزدوران ديكتاتور به قتل رسيدند. اين روز از سال 1991 در سراسر جهان بهعنوان روز جهاني مبارزه با خشونت عليه زنان به رسميت شناخته شده است.در زمانه پروانهها با ترجمه «حسن مرتضوي» و از سوي نشر «ديگر» چاپ و روانه بازار كتاب شده است. اين داستان برپايه واقعيتهاي تاريخي نوشته شده كه در پينوشت نويسنده به آنها اشاره كرده است. بازار كتاب در روزهايي كه جنبوجوش چنداني درآن مشاهده نميشد، شاهد چاپ و انتشار كتابهاي ديگري نيز بود. «تا تو هستي» اثر «مارك لوي» با ترجمه «مهدي طارمي (سرداني) يكي از اين كتابها است. متاسفانه مترجم هيچ مقدمهاي درباره نويسنده و كتاب او ارائه نداده است. تنها در قسمت شناسنامه كتاب اين اثر در ميان داستانهاي فرانسه در قرن بيستم قرار داده شده است. «تا تو هستي» را نشر «ني» چاپ و روانه بازار كرده است. در قسمتي از اين كتاب ميخوانيم: «آرتور من، خب، بالاخره به خانه خودت برگشتي. زمان همه زخمها را درمان ميكند. گرچه جاي بعضي از زخمها ميماند. در اين چمدان، تمام خاطرات و يادگاريهاي من جمع شدهاند كه به تو و به زماني كه هنوز تو نيامده بودي مربوط است و چيزهاي ديگري كه نميتوانستم براي تو بازگو كنم. چون هنوز كودك بودي. تو مادرت را حالا با چشم ديگري باز خواهي شناخت و خيلي چيزهاي تازه كشف خواهي كرد. من مادر تو بودم، زني با ترسها و ترديدها، شكستها، پشيمانيها و پيروزيهايش در راهنماييها و پند و اندرزهايي كه به تو دادم و چه بسا بيش از اندازه هم بود، اشتباههايي هم داشته كه شمار آن هم كم نبوده است
جستجو در خاطرات ابدي
اينجا قرار است يك قفسه كتاب باشد در ويترين يك مغازه كتابفروشي. سر كه ميچرخاني كتابها در رديف هم خودنمايي ميكنند. كتابهايي سرخ، سفيد، آبي، زرد. كتابهاي كوچك، كتابهاي بزرگ. كتابهايي با انديشههاي متراكم و لايههاي تودرتو. اينجا هزارتوي خاطرات بزرگ و ابدي است.سهمي از اين كتابها ميتواند نصيب من و تو شود. كسي در بستر مرگ به واگويه آخر خويش پرداخته است. يك جا تراژدي ديگري شكل ميگيرد. در اين قفسه كتابي براي عشقهاي خندهدار و خندههاي عاشقانه وجود دارد. كتابي هست كه انسان را در متعاليترين مفهوم آن مورد بررسي قرار داده است. بزرگان به صف ايستادهاند. تماشاي انديشهها، تماشاي دردهاي بزرگ آدمي است. يكجا كسي از تنهايي ميگويد، مورخ و اديب و شاعر و فيلسوف مجموع هم شدهاند. در اين قفسه كتابهايي است كه خواندنشان خواب از آدمي ميگيرد. يكجا گريهات ميگيرد، يك جام غمگين ميشوي. يكجا ميگريزي از همنوع خويش، يكجا به انكار برميخيزي و جاي ديگر سكوت ميكني. در پرتو چنين سكوتي است كه چيزي ميآيد و در درونت رخنه ميكند. در درونت خيمه ميزند، به روحت چنگ ميكشد، زخمه ميزند، بيقرارت ميكند. گاهي هم نوازشات ميكند. در ويترين امروز كتابهايي تازه در برابر چشم قرار گرفته است. فريدريش دورنمات و فرد اولمن در كنار اينياتسيو سيلونه قرار گرفتهاند تا تو از «سوءظن» و «دوست بازيافته» گريزي به «مكتب ديكتاتورها» بزني. اين يعني قرار گرفتن در مرز ميان مرگ و مرگ. تلاشي جانكاه براي اثبات بودن طلب ميكند. در «سوءظن» كه از سوي نشر «ماهي» و با ترجمه «محمود حسينيزاد» چاپ و روانه بازار كتاب شده است، بازرس «برلاخ» كه در بيمارستان بستري است پي ميبرد كه پزشكي از دارودسته جنايتكارهاي نازي اكنون در سوئيس در مقام پزشكي صاحبنام به جنايتهايش ادامه ميدهد. «برلاخ>»كه با مرگ فاصلهاي ندارد بايد تكليف اين سوءظن را روشن كند. «قاضي و جلادش» هم هست. اين كتاب را هم «حسينيزاد» ترجمه كرده است. اين كتاب نيز همانند كتاب قبلي از سوي نشر ماهي چاپ و روانه بازار كتاب شده است. دو رماني كه طي سالهاي هزار و نهصد و پنجاه تا 1952 نوشته شدند. اصل شناخته شده در اين دو رمان پليسي «دورنمات» همان مبارزه هميشگي ميان خير و شر است. با اين همه سبك او در اين نوشتهها با آن سبك آشنا و معمول پليسينويسها تفاوت دارد.كتاب ديگر نشر ماهي «دوست بازيافته» است. اثري از «فرد اولمن» است. كتابي كه «آرتور كوستلر»درباره آن چنين گفته است: «درباره دوراني كه جسدهاي آدميان را ذوب ميكردند تا از آنها براي پاكيزگي نژاد برتر صابون بسازند، صدها كتاب بزرگ و قطور نوشته شده است. اما يقين دارم كه اين كتاب كوچك براي هميشه جايي را در كتابخانهها از آن خود خواهد كرد.» اما ماجراي اين كتاب چيست: « در گرماگرم زمانه پرآشوب و رويدادهاي سرنوشتسازي كه به استقرار نظام هيتلري در آلمان انجاميد، دو نوجوان هم مدرسهاي زندگي به ظاهر آرام و بيدغدغهاي را ميگذرانند. از اين دو يكي يهودي و ديگري از يك خاندان برجسته اشرافي است. آشنايي و دوستي ساده دو همشاگردي دوام چنداني نمييابد و كشمكشهاي سياسي و اجتماعي، آن دو را كمكم از هم جدا ميكند. سرنوشت يكي تبعيد و گريز و مهاجرت ناخواسته است در حالي كه همه چيز ميتواند به ترقي و شهرت ديگري منتهي شود. اما رويداد دردناك و تكاندهندهاي در آخرين سطرهاي كتاب، همه آنچه را كه خواننده حدس ميزند نقش بر آب ميكند.» دوست بازيافته با قلم روان مهدي سحابي ترجمه شده است.در قفسه كتابهاي امروز، كتابي تازه از نويسندهاي به چشم ميخورد كه همه ما او را با «نان و شراب»ميشناسيم. «اينياتسيو سيلونه» نويسنده بزرگ ايتاليايي همزمان با «نان و شراب» كتاب ديگري نوشت و منتشر كرد كه به همت مهدي سحابي به تازگي ترجمه و روانه بازار كتاب شده است. مكتب ديكتاتورها در آستانه جنگ جهاني دوم اتفاق ميافتد. يك جوجه ديكتاتور آمريكايي به اروپا آمده تا از تجارت طولاني اروپاييها در زمينه ديكتاتوري درس بگيرد، به آمريكا برگردد و در آنجا هم يك نظام استبدادي برقرار كند. براي فراگيري شگردها و رموز ديكتاتوري به سراغ كسي ميرود كه عمري را در مبارزه با استبداد گذرانده است، چرا كه منطق حكم ميكند كه «حقيقت از زبان دشمن شنيده شود».«مكتب ديكتاتورها» به عنوان يكي ديگر از كتابهاي تازه انتشار يافته از سوي نشر «ماهي» به زباني شيرين و موشكافانه شرح اين جلسات درسي ديكتاتور آمريكايي است. بيان طنزآلود و در عين حال بسيار عالمانه آن از والاترين سنت استعاري سياسي اروپا پيروي ميكند و از اين نظر ميتوان آن را با برجستهترين آثار جدلي ولتر برناردشاو و نيز با شهريار و ماكياولي مقايسه كرد. هنگام جستوجو در قفسه كتابها چشممان به نامهايي ميافتد كه اين روزها چاپ نوشتههايشان يا مطالبي كه درباره آنها نوشته ميشود براي قشر كتابخوان ايراني از اهميت فراواني برخوردار است. «ميشل فوكو» و «يورگن هابرماس» دو فيلسوف نامآوري هستند كه در ميان اين دسته جاي ميگيرند. «نقد و قدرت» كتابي است درباره اين دو فيلسوف كه به تازگي با ترجمه فرزان سجودي و از سوي انتشارات اختران چاپ و روانه بازار كتاب شده است. گردآورنده و ويراستار اين اثر «مايكل كلي» نام دارد. وي درباره كتاب مورد نظر چنين ميگويد: «بخش اول اين كتاب از قطعاتي از مناظره صريح يا ضمني بين فوكو و هابرماس تشكيل شده است. قطعه اول «دو سخنراني» نام دارد كه فوكو در سال 1976 در كولژدوفرانس ارائه كرده است. اين سخنرانيها در اينجا اهميت خاصي دارند، زيرا نشاندهنده تمايزي است كه فوكو بين قدرت قضايي و قدرت انضباطي قائل ميشود و نيز روشنگر مفهوم نقد محلي و روش تبارشناختي است كه فوكو در تحليل قدرت به كار ميگيرد. قدرت و پيامدهاي هنجاري آن در نظريه انتقادي، كانون نقد هابرماس از فوكو است كه در دو فصل «گفتمان فلسفي مدرنيته»، با عناوين «نقد عقل براي افشاي علوم انساني: ميشل فوكو» و «پرسشهايي در مورد نظريه قدرت: باز هم فوكو آمده است.» بخش دوم اين كتاب البته آنگونه كه ناشر نوشته است در دست ترجمه است و به زودي در مجلدي جداگانه منتشر خواهد شد. گويا در بخش دوم مقالاتي از اكسل هانت، نانسي فريزر، ريچارد برنشتاين، تامس مككارتي، جيمز اشميت، توماس مارتينگ، ژيل دلوز، يانا ساويكي و مايكل كلي آمده است. اين نويسندگان در مقالات خود ميل به مناظرهاي را كه بين فوكو و هابرماس وجود داشت را پيگيري و دنبال كردهاند.«دگرديسي مشغوليتها» با عنوان فرعي «نفع شخصي و كنش همگاني» كتاب ديگري است كه به تازگي در قفسه كتابفروشيها جايي براي خود پيدا كرده است. نويسنده اين اثر «آلبرت هيرشمن» نام دارد. وي آنگونه كه از لابهلاي كتاب مشخص است، ظاهرا بايد در دانشگاه پرينستون نيوجرسي صاحب كرسي باشد. اين اثر با ترجمه محمد مالجو و از سوي انتشارات علمي و فرهنگي چاپ و روانه بازار كتاب شده است. آلبرت هيرشمن در اين كتاب نشان ميدهد چرا مردم گاهگداري به طور دستهجمعي از جستوجوي يك نوع خوشبختي به جستوجوي نوع ديگري تغيير جهت ميدهند، به عبارتي چرا مردم خوشبختي را زماني در عرصه سياست ميجويند و زماني ديگر در اقتصاد؟ رساله حاضر ضمن پاسخ به اين پرسشها دستاوردهاي فرعي ديگري دارد، از جمله نقدي بر نظريه مصرف متعارف و دركي عميقتر از كنش جمعي و تفسيري جديد از حق راي همگاني. شايد همين دستاوردها است كه دگرديسي مشغوليتها را سزاوار دريافت جايزه تالكوت پارسونز از آكادمي آمريكايي علوم و فنون كرده است
Wednesday, May 02, 2007
سخني از كي ير كه گور
ما از اين كه معلوم شودميرا هستيم نميترسيم،بلكه، بيشتر، از اين ميترسيم كه ناميرا باشيم
Monday, April 30, 2007
باران و شهر و روزهاي هميشگي
Saturday, April 28, 2007
بدون شرح
Thursday, April 26, 2007
Saturday, April 21, 2007
تاريخ
Wednesday, April 18, 2007
دو آلبوم از اجراهاي احمد كايا در بازار موسيقي توزيع شد
Sunday, April 08, 2007
درباره سيصد
همه آنچه گفته شد بر پايه تاريخ هرودوت و از كتاب «تاريخ شاهنشاهي هخامنشي» نوشته« ا. ت . اومستد» مورخ بزرگ غربي نقل شده است. اين كتاب سالها پيش با ترجمه دكتر« محمد مقدم» و از سوي انتشارات «امير كبير»چاپ و روانه بازار كتاب شده و اكنون در بازار موجود است. اين مورخ غربي همه نقل قولهاي اين قسمت را به تاريخ هرودوت ارجاع داده و در آن شكي وجود ندارد. حال اين روايت را با روايت حماسهگونه و سرشار از تحريف فيلم سيصد مقايسه كنيد. در هيچ كجا نيامده كه خشايارشاه با لئونيداس مذاكره ميكند. نبرد در لحظات اوليه به نفع يونانيان پيش ميرود اما با فهم موقعيت سوق الجيشي منطقه اين نيروها از بين رفته و لئونيداس كشته مي شود.سپاه ايران نيز در هنگام حمله آنقدر نيرو داشته كه قسمتي از آنها زير دست و پا له ميشود و اين هيچ ربطي به حماسه سازي مد نظر كارگردان فيلم سيصد ندارد.سيصد در مقايسه با تاريخي كه خود هرودوت نوشته تحريفي بيش نيست. روايتي سهل و ممتنع در فيلمي بسيار كودكانه است. استفاده هوشمندانه از تكنيكهاي كامپيوتري كارگردان فيلم را در به تصوير كشيدن هدف مورد نظر خود به خوبي ياري داده است تا وانموده واقعيت در مقام يك اثر سينمايي به تصوير كشيده شود.سيصد بهرهبرداري خاص از تاريخ در ربط با زمانه كنوني نيز ميتواند باشد، با اين حال پر رنگ نشان دادن وجه حماسي آن به نفع يونانيها آنقدر لوس و اغواگرانه تصوير شده كه اين اثر سينمايي را تا حد يك انيميشن كودكانه پايين آورده است. روايتي نيز كه از زبان راوي بيان ميشود كودكانه بودن بيان موضوع را تشديد ميكند
Monday, April 02, 2007
تنهايي
Thursday, March 22, 2007
يك تشكر ساده
Tuesday, March 20, 2007
بهاريه
Friday, March 09, 2007
برگردان يك ترانه لري
در غريبستان خاموش
صدايت راميشناسم
گريههايت را نيز
وقتي ميروي
وقتي نميآيي
وقتي در كنج گردابي گير افتادهاي
وقتي همه اطرافت را ديواري فرا گرفته
به جاي قدمهايت مينگرم
آنجا كه بلندي در جاي پاهايت اوج ميگيرد
در سكوت مطلق شهر خاموش
من
صدايت را ميشناسم
وقتي ميروي
وقتي نميآيي
وقتي
تو هستي و ديوار و ديوار
من
صدايت را ميشناسم
من
صدايت را ميشناسم
Monday, March 05, 2007
شعري از آفرين پنهاني
سه دقيقه مانده تا كليسا بنوازد
دقيقه اول
كسي مرا جار ميزند
دقيقه دوم
بازار حراج هنوز داغ است
دقيقه آخر
در باراندازهاي خليج
زني به فروش ميرسد
بگو
چقدر ميارزم؟
چه ميتوان كرد؟
يك فرض بسيار ساده را در اينجا مطرح ميكنم.اگر زناني كه در مقابل دادگاه انقلاب تجمع كرده بودند همان جا ميماندند. ساعتي ميگذشت، دادگاه برگزار ميشد، دوستان آنها بعد از دادگاه از در اصلي بيرون ميآمدند، تجمع تمام ميشد و همه برميگشتند. چه اتفاقي ميافتاد؟يك تجمع اعتراضي برگزار شده و بعد از ساعتي تمام شده بود. اين اتفاق باعث ميشد كه كساني به سطحي از تحمل در نزد دولتمردان نيز پي ببرند و نگرش و اميدشان نيز در اين زمينه افزايش يابد.متاسفانه اين اتفاق رخ نداد و زناني كه در تجمع شركت كرده بودند دستگيرو همه روانه اوين شدند. مگر با بالا بردن چند پلاكارد ساده چه اتفاقي ميافتاد؟ اميدوارم هر چه سريعتر به اين وضعيت رسيدگي شود.همه منتظريم. منتظريم كه تصميم درستي در اين زمينه اتخاذ شود و پرونده با ديدي مثبت مختومه اعلام شود
Thursday, March 01, 2007
تمهيداتي عليه زور
Wednesday, February 28, 2007
اين روزها
Friday, February 23, 2007
گرداب سكوت
بالای سرت نشسته ام . مرا نمی بینی . چشم هایت را می بندی .لبخند تلخی روی لبانت سنگینی می کند . آرامی
نه به اندازه ی آرامشی که در دیگران سراغ دارم . آرام در نا آرامی
موهایت ژولیده اند . هنوز از آن ها آب می چکد . چادری رویت می کشی . شاید هم می کشند و تو به راحتی می پذیری . نمی دانم چرا
این جا دیگر چه جور جایی ست . چه طور باید از آن بگذرم . چه کسی تا به حال از آن بیرون رفته است
قضاوت بی رحمانه ای ست مگر نه ؟ چهار دست و پایت را می گیرند تا وسط آب پرتاب شوی .اما قبول نمی کنی ! به اختیار میروی . پادرسردی آب که می گذاری دلت هری می ریزد و دلشوره ای مثل پیچ و تاب گرداب هولت می کند . به عقب برمی گردی فقط یک گام اما زیر آوار نگاه تاب نمی آوری . دوباره پاها را کنار هم می گذاری
زود باش ! برو برای اثبات بکارت فصول .. نه ! یک فصل ! باید از آن بگذ ری؟
آخر چه طور .... مگر نمی بینید آب می چرخد ؟
برو ... یالا .... ثابت کن ...؟
تو او را می بینی .ازاو بیش از دیگران انتظار می رود مگر نه ؟ تردید رادر نگاهش می بینی - شاید دوستم دارد.... نمی دانم . جرأتش را ندارد روبرویشان قد علم کند ! اما نگاه عمیق جسارت می آورد . جرأت می بخشد . باید کاری کند . این را نمی یابی . ازاو بیش از دیگران مأیوس می شوی . اجبار وادارت می کند یک گام دیگر به جلو برداری . جسارت می گیری و درآب پرتاب می شوی. می چرخی . تاب می خوری. موهایت باآب دست و پنجه نرم می کنند
جدال بی رحمانه ای ست مگر نه ؟
می چرخی . می چرخد . هفت بار می چرخی . هفت موج تو را درخود می خوراند و واپس می زند . روی موج اول دستانت جان می بازند . سخاوت رااز تو می گیرند . بی حس می شوی . چیزی شبیه جلبک به پاهایت می پیچد . آرامش کوچکی حس می کنی درخت را نشان می کنی . هرروز سر ساعت هفت حاضر می شوی . بایک شاخه گل ور می روی تامی آید . لبخند می زند . جلو می روی . نشانت می کند . باکلماتش نشانت می کند . راضی می شوی . قبول می کنی . هفت مرتبه در هفت روز ، سر ساعت هفت قرارتان تکرار می شود
گرداب موج می گیرد . موج سوم برمی تابد . غضبناک می شود . هنوز جدال می کنی . مقاومت می کنی . قهرش دو چندان می شود . برمی تابی . ولی زورش دو برابر توست . تاب نمی آوری
اولین سیلی رابیخ گوشت حس می کنی . کم نمی آوری . مقاومت می کنی . تامی خواهی حرفی بزنی خودت رازیر مشت و لگد پدرت می بینی . مادرت جیغ می کشد . برادرت چاقو تیز می کند و تو همچنان می ایستی . قرص و محکم ! دهانت خونی می شود . ازبینیات فواره ای راه می افتد. سیلابی از خون . دیگر چیزی حس نمی کنی . فقط له می شوی . خرد می شوی چند روز گذشت و تو دوباره سرقرار حاضر می شوی . هنوز جای زخم ها روی صورتت مانده است
چی شده ؟ کی این بلا رو سرت
لبخند می زنی . به روی خودت نمی آوری
نگاهش می کنی و سری تکان می دهی . جا نمی زنی تا می خواهی از او جدا شوی پدرت تو را می بیند . هردو رنگ می بازید . او بیشتر ! پدرت از خشم دندان هایش را به هم می ساید . هار می شود . مثل گرگ هاری حمله می کند . چند مشت به او می اندازد. خودت را جلو می اندازی . اززیر دست پدرت رم می کند و پابه فرار می گذارد . تنها می مانی . موهایت دور مچ پدر جیغ می کشند. تاخانه یک نفس می کشاندت . بی جان می شوی و شب در آغوشت می کشدگرداب به خشم می آید . پرتاب می شوی روی موج چهارم . دست وپایت بی جان می شوند . باز جدال می خواهی . لیز است . سر میخوری . دردوران یک پیچ روی موج پنجم می چرخی. تاب می خوری . می چرخی . این جا مضطربی . تقلا می کنی. شکمت بالا می آید . پرمی شوی از آب . ازموج .ازگرداب. صدای دهل می شنوی . امانت نمی دهد لبخند بزنی . تادهان باز می کنی ، موجی خودرا درشکمت می گیراند . سنگین ات می کند
با عطش اولین بوسه یک تن می شوید . نفس ها و اندام ها در هم تلاقی می شوند .یکی می شوند .درد...سکوت...بهت ..و سپیدی نگاهها در بسترت دریده می شوند. شب آرام در زفاف بی گناهی ات به خواب می رود تا صبح رسوای ات را در سرنا بدمد مادرت جیغ می کشد . دخترت متولد می شود . کمی می خواهی سبک شوی، به موج هفتم پرتاب می شوی . بی رحمانه پرتابت می کند . می چرخی . صدای دهل می شنوی . مادرت جیغ می کشد . سکوت او تکانت می دهد وخشم پدرت تنت را می لرزاند . زیر بار سنگین نگاه همه خرد می شوی . شرط می گذارند . می ترسی
برای چه ؟ من که کاری نکرده ام ؟
برای اثبات بکارتت
چطوری ! مگر می شود ؟
یا این یا هیچ وقت
اما من باید پاسخ قبیله ام را بدهم
حجله غبار می گیرد . تفنگ خاموش می شود . دهل پاره و شب در دامنت دریده می شود . گرداب می پیچد . صدای دهل می آید . شکمت بالا آمده . سبک می شوی . بالا می آیی . موج اول موهایت را می گیرد . دست هایت از تو فاصله می گیرند .شکمت نیز هم . می چرخی . تاب می خوری .صدایی نمی شنویی . روی آب را می گیری . آرامی . در ناآرامی گرداب آرامی . لبخند تلخی روی لبانت سنگینی می کند. مادرت جیغ می کشد . پدرت دوزانو به خاک ناخن می زند . صدای دهل شکسته می شود. از آب گرفته می شوی . چادری رویت کشانده می شود . او سکوت می کند . من بالای سرت نشسته ام . مرا نمی بینی . مادرت جیغ می کشد . او اشتباه کرده است . همه اشتباه می کنند . غروب شلتی از یالش را در پنجه ات می کشاند . من رها می شوم و تو در سکوتی پرآرامی