اين روز ها فضاي كتابفروشيها كمي بهتر شده است. يعني ميتوان رفت و كتاب تازهاي در پيشخوان مشاهده كرد. بهترين و البته تازهترين خبر از بازار كتاب هم مربوط به انتشار كتاب« گابريل گارسيا ماركز» بزرگ است. بلاخره قرق شكست و «خاطره دلبركان غمگين من» با ترجمه «كاوه مير عباسي» توسط انتشارات نيلوفر چاپ و روانه بازار شد. از دو سال پيش كه خبر انتشار كتاب تازهاي از ماركز در ميان اهل كتاب زمزمه شد تا كنون از اين طرف و آن طرف شنيده بودم كه اين اثر ، اثر بسيار زيبايي است و داستان آن هم مربوط به پيرمردي 90 ساله است كه ميخواهد براي يك شب روسپي باكرهاي را در كنار خود داشته باشد.به هر حال اسم چهار نفر هم نقل ميشد كه اين اثر را ترجمه و روانه وزارت ارشاد كرده اند . شايعات هم ميگفت كه اين اثر غير قابل چاپ تشخيص داده شده و مجوز نخواهد گرفت. خوشبختانه آن شايعات با انتشار كتاب رد شد و اكنون اهل كتاب ميتوانند با مراجعه به كتابفروشيها اين اثر را تهيه كرده و از آن لذت ببرند. در ميان آثاري كه منتشر ميشوند گاهي اوقات چشم آدم به كتابهايي ميافتد كه عليرغم اهميتي كه دارند در بازار كتاب چندان به چشم نميآيند. يكي از اين آثاري كه تازگيها روانه بازار شده ،ترجمه تازهاي از آثار« كورتاسار» است.اين اثر با عنوان«داستانهاي قر و قاطي»توسط انتشارات «مان كتاب» چاپ و روانه بازار شده است. خب، مترجم آن هم«جيران مقدم»است كه قبلا در روزنامه شرق داستانهاي كوتاهي از اين نويسنده را ترجمه ميكرد. اين كتاب، يكي از كتاب هاي مجموعهاي است كه تحت عنوان « كتابهاي مانك» منتشر ميشود. تا كنون پنج جلد از اين كتابها در قطع كوچك منتشر شده است. متاسفانه معروف نبودن ناشر و احتمالا توزيع نامناسب باعث شده كه اين آثار ارزشمند نا ديده مانده و چندان به چشم مخاطب نيايد.ضمن تشكر از تلاش مترجم و انتشارات مان كتاب، ميتوانم بعد از خواندن چند داستان زيبا كه با ترجمه خوب «مقدم» در اين اثر آمده به عنوان يك مخاطب كتاب به همه اين اطمينان را بدهم كه با خريد و تهيه اين اثر به هيچ وجه پشيمان نميشويد. واقعا ميتوانم ارزش انتشار آن را با كتاب تازه ماركز يك اندازه بدانم. نكته ديگر اين كه براي ناشران بزرگ كشورم متاسفم كه براي چاپ چنين آثاري فقط و فقط به شناخته بودن مترجم توجه كرده و لذت چاپ چنين كتابهايي را به راحتي را از دست ميدهند
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
4 weeks ago
No comments:
Post a Comment