Sunday, July 13, 2008

قصه های مادربزرگ ها

ما کودکان قصه های مادربزگ ها نبودیم.مادربزرگ ها که قصه می گفتند، زمین که نرم نرم باران را در خود می کشید، بلوط ها که سیر آب ها می شدند، اسب ها که بخار از دهانشان بر می خواست،مه که از کوههای بلوط خود را پایین می کشید، ما بزرگ می شدیم.
اسب ها را دیدیم، مادربزرگ ها را دیدیم، قصه ها را شنیدیم، باران از آسمان نازل می شد و قطرات در شریان برگ ها نفوذ می کرد.خدا بر فراز ایستاده بود.در کار جهان. کوهستان در نظاره اسب ها بود و خیز باران در دره ها آغاز می شد.شریان برگها مست باران بود.ما کودکان در باران، قصه های مادربزرگ ها را شنیدیم.اسب ها را دیدیم که زیر بارانی زرد افسار گسیخته بودند.
قصه ها از دهان مادربزرگ ها که خارج می شد،کوهستان آبی بود. پادشاه اجنه زیر بارانی زرد، کوهستان آبی را دور می زد. یال اسبش تا زمین خیس کشیده می شد. اسب های باد و باران را از پاییز آن سوی دره ها با خود می آورد. با خود شیر و عسل و نان تازه می آورد، با خود طعم بابونه و بنه می آورد. بلوط می آورد. بخار برمی خواست و با دود بلوط های نیم سوخته در« تژگاه» یکی می شد. پادشاه اجنه در قصه های مادربزرگ ها از پشت مه کوهستان می آمد. ما او را نگاه می کردیم.
می گفتند:« هزار سال پیش، شبی که راه گم کرده به دنبال زائو برای کمک به طائفه اجنه گذارش به اینجا افتاده» می گفتند: « از ما فقط یکی به جرات بر زین اسبش نشست و رفت.» می گفتند: « ننه بزرگ می گفت جن هم که باشن خلقت خدان ، زن باید بچه ش رو به دنیا بیاره، کمک می خواد.»می گفتند: « طایفه اجنه اون طرف کوههای آبی تو غارها زندگی می کنن.اگه کسی کاریشون نداشته باشه ،کاریشون به کسی نیست.پی زندگی خودشونن.»
هزار سال پیش مادربزگ ها تا صبح نشسته بودند، چند تایی زیر لب دعا خوانده بودند. دم دمای صبح که اسب های باد و باران همراه پادشاه اجنه به آبادی برگشته بودند، آنکه پیش از همه ننه بزرگ را دیده قسم خورده بود که با دامنی پر از جواهر سوار بر اسب بالدار باز می گشته. با دعای خیر اجنه که زن سالم بود، بچه سالم بود.
ما کودکان قصه های مادربزگ ها نبودیم.قصه ها را می شنیدیم. پادشاه جن ها در قصه ها بود که هر سال طرفای آبادی می آمد. با خود برایمان مشک دوغ می آورد، شیر و کره و عسل می آورد،طراوت کوهستان ها را می آورد. قصه های مادربزرگ ها را می آورد. یال اسبش بر زمین خیس کشیده می شد...

Wednesday, July 09, 2008

وقتی کلمات تو ذهن آدم رژه می رن

وقتی کلمات تو ذهن آدم رژه می رن هر چیزی می تونه یه سوژه باشه. یه برگ که از درخت افتاده تا قبل این که به زمین برسه و روی آسفالت کدر بیفته و فراموش بشه، یه آقاهه که بی هوا و یه دفعه پریده وسط خیابون و بعد نیش احمقانه شو تا مرز گوشاش برات وا گذاشته تا قبل این که فحش های ناجور از دهنت بیاد بیرون و نثارش کنی، یه نفر که قاطی کرده و تو خیابون با خودش حرف می زنه تا قبل این که فکر کنی چطور می شه واسش دلسوزی کرد، یه یه یه آریای قدیمی مدل نمی دونم کی تا قبل این که تو یه کوچه بن بست اونقده بمونه که خاک شهر و زنگار کهنگی بپوسوندش، یه بذر،یه بذر قشنگ که از دست کشاورز کهنسال یه روستای اون ور خاک کویر رها شده تا برسه به زمین تا قبل این که آب بیاد و تو شیارای خاکش پرسه بزنه، یه کاج بلند وسط حیاط خونه همسایه تا قبل این که یه یا کریم بیاد و تو شاخه هاش لونه کنه، یه دیوار کهنه کهنه کهنه خشتی از اون دیوارا که هزار ساله نسلشون تو شهر ور افتاده و تو یه هو و بی هوا وسط هزار تا برج احمق چشت میفته بهش تا قبل اینکه دستت رو بکشی رو خشتای سردش،یه چای داغ تو استکان کمر باریک وسط چله زمستون تو یه قهوه خونه تا قبل اینکه دود قلیونا بیاد و با بخاری که ازش بلند می شه قاطی بشه،یه دختر که می تونه تو هر جا که پیاده قدم می زنی از روبه رو بیاد تا قبل این که چشت بیفته تو چشاش و اون احساس خرت بهت بگه که می تونستی یه روز عاشقش بشی،یه موج ، یه موج خوب که از وسطای دریا بلند شده تا قبل این که بیاد بخوره به اسکله و همه چی رو ویرون و داغون کنه، یه ماهی، یه ماهی تا قبل اینکه خر بشه و بیاد به قلاب ماهیگیر نوک بزنه، یه باد تا قبل اینکه زوزه کشون بهت برسه و موها و فکرت رو آشفته و پریشون بکنه، یه ابر تا قبل این که بباره و زمین خشک و تشنه رو سیراب کنه،یه تکه آسمون که از پشت پنجره وسط هزار تا آپارتمان واست مونده تا فرصت تماشای ماه رو یه شب از هزار شب تو اون یه ذره جا برای چند لحظه واست باقی بذاره تا قبل اینکه خوابت ببره و شب هزارم از دستت پر بکشه و بپره...

Tuesday, July 08, 2008

نشانی

این که نشسته باشی در اتاقی که که نه 9 متر تمام باشد و نه به 10 متر رسیده اتفاق خاصی نیست. اما اگر قرار باشد این اتاق 9 متری به 10 متر نرسیده بشود جهان رویاهای تو و زندگی تو با یک لامپ و حمام و دستشویی مشترک که یک گوشه اش تعبیه کرده اند، حتما کمی باید به آن فکر کرد. دختری که امروز در تاکسی نشسته بود و برای تمامی جهان حکم یک غریبه را داشت، وقتی از راننده تاکسی آدرس خیابانی حوالی یک جای دور از آن دورهای شهر را می پرسید همه آرزویش رسیدن به موقع به همان اتاق بود که برای او بشود خانه ای تا در آن زندگی کند. خانه ای که 9 متر نبود و به 10 متر هم نمی رسید. اما او برای این که خانه از دستش نرود همان طور که آدرس را در کاغذی نوشته شده در دست گرفته بود چنان عجله داشت که انگار قرار است قصری حوالی مرکز جهان را پیدا کند. او از راننده و مسافر نشانی می پرسید. نشانی جایی حوالی دورهای شهر آهن و سیمان. پیاده که شدم تاکسی پشت سرم ماند در ترافیک لعنتی روزهای پایتخت. پیش از آنکه پیاده شوم راننده از دختر قیمت خانه 9 متری نرسیده به 10 متر را پرسیده بود و آن یک گفته بود پنج و نیم رهن کامل. آفتاب سمج که بر فرق سرم خورد خود را جایی میان یکی از خیابان ها دیدم. دور از تاکسی و مسافری که داشت با عجله می رفت تا برای رسیدن به آرزوهای کوچکش با جهان بی رحم به نا عادلانه ترین شکلی بجنگد.

Saturday, July 05, 2008

تازه های کتاب

یک بسته فرهنگی می تواند شامل چند کتاب یا فیلم باشد، می تواند یک کتاب و چند فیلم یا یک فیلم و چند تا کتاب و مجله هم باشد.به هر حال من که ترجیح می دهم در یک بسته فرهنگی پیشنهادی به معرفی چند کتاب بپردازم.این کتاب ها را از میان کتاب هایی انتخاب کرده ام که این روزها در بازار کتاب توزیع شده و به نظرم آثاری ارزشمند به شمار می آیند. اول این که دوستداران « فرناندو پسوا» شاعر و نویسنده بزرگ پرتغالی می توانند این روزها یکی دیگر از آثار این نویسنده را از کتاب فروشی ها تهیه و مطالعه کنند. این اثر ارزشمند « فاوست» نام دارد. این اثر با الهام از اثر مشهور گوته نوشته شده و کتاب بسیار ارزشمندی است. « علی عبداللهی» و «علیرضا زارعی » همراه با هم این کتاب را ترجمه کرده اند. کار چاپ اثر نیز بر عهده نشر « نگاه معاصر» بوده است.نشر مرکز هم در ادامه چاپ و انتشار مجموعه « اندیشه گران انتقادی» یکی دیگر از آثار این مجموعه را با ترجمه « امیر احمدی آریان» چاپ و به بازار کتاب فرستاده است. این کتاب به بررسی اندیشه های « لویی آلتوسر» اندیشمند بزرگ فرانسوی می پردازد.نویسنده کتاب « لوک فرتر» نام دارد. کتاب دیگری که در این بسته پیشنهادی معرفی می کنم یکی دیگر از آثار « تری ایگلتون» است که به تازگی با ترجمه « علی ادیب راد» از سوی نشر « حرفه نویسنده» چاپ و روانه بازار کتاب شده است.این اثر ایگلتون« ایده فرهنگ» نام دارد. « ایگلتون» استاد ادبیات انگلیسی ( تامس وارتن) در دانشگاه آکسفورد است و تاکنون چندین اثر از آثار او به فارسی ترجمه شده است. یکی دیگر ازکتاب های بسیار مهمی که چندی پیش ترجمه و چاپ شده است« رویکرد انتقادی در جامعه شناسی ادبیات» نام دارد. این اثر در واقع مجموعه ای است از چند مقاله «لئو لوونتال».این جامعه شناس آلمانی از نخستین اعضای هسته اصلی مکتب فرانکفورت، استاد و رئیس بخش جامعه شناسی دانشگاه برکلی بود. او با دیدی تازه و انتقادی به بررسی ادبیات داستانی قرن نوزدهم و بیستم اروپا و آمریکا پرداخت و در حوزه های جامعه شناسی ادبیات، ارتباطات اجتماعی، فرهنگ همگانی و افکار عمومی کتاب ها و مقاله های بسیاری از خود به یادگار گذاشت. مترجم این اثر «محمدرضا شادرو» است و نشر « نی» نیز کار چاپ آن را بر عهده داشته است.مترجم در مقدمه ای مفصل به منظور آشنایی بهتر با اندیشه های لوونتال به بررسی مکتب فرانکفورت و افکار اندیشه گران این مکتب پرداخته است.