روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه
شنبه هشتم شوال1306 هجري قمري
و هشتم ماه ژون فرنگي است، امروز يكساعت و پنجاه دقيقه از ظهر گذشته بايد از ورشو به برلن برويم،صبح زود از خواب برخاستم،لباس پوشيديم،دختر يهودي خوشگلي كه ديشب در طياطر ديده بوديم با برادرش آمده بود،دم درميرزارضاخان آنها را آورد در باغ نشستند. خيلي ميخواست پيش ما بيايد ما حقيقت نخواستيم، گفتيم برود، پنج امپريال با دو اشرفي كه صورت خودمانرا داشت با پنج شش دو هزاري ايراني به او داديم رفت، خوشگل دختري بود و زياد ميل داشت به حضور بيايد نخواستيم، بعد دختر چركسي را كه از استانبول فرستادهاند در اطاق عقب اطاق عزيزالسلطان ديديم، دختر جوان سيزده چهاردهساله است نه خوشگل است نه بدگل حد وسط است، گيسهاي زرد رنگ بلندي داشت چون ميبايست به گار برود اينطور نميشد، گفتيم حاجي حيدر زلفهاي اورا كوتاه كند شكل مردانه باشد، دختره نميخواست برود گريه ميكرد،آخر ساكت شد، لباس مردانه هم براي او حاضر كردند كه بپوشد اول قبول نميكرد آخر پوشيد، عزيزالسلطان آنجا رفت مشغول صحبت شدند آسوده شد. دختر يهودي كه پنج شش امپريال اشرفي به او داديم اصراري داشت كه به حضور بيايد و تشكر بكند،خوب بود او را مايوس نميكرديم ميآمد او را تماشا ميكرديم، دست به بازو و صورت او ميزديم و شوخي ميكرديم،بد نبود
ص 205
كتاب اول
به كوشش دكتر محمد اسماعيل رضواني-فاطمه قاضيها
سازمان ملي اسناد ايران
Wednesday, May 31, 2006
بدون شرح
به ياد بهآذين
چنين بود كه من خواه ناخواه به ارابه ترجمه بسته شدم.براي گذران زندگي.و نيز اثري كه كتابهاي ترجمه شدهام داشت. هر كدام در جاي خود مينشست و راه را كم و بيش بر روندگان روشن ميكرد. ژان كريستف،دن آرام، داستانهاي بالزاك، زمين نوآباد، جان شيفته...با اين همه، هيچگاه كارم خالي از خار خار اندوه نبود. من نويسندگي ميخواستم،-نويسندگي،كشش دردناك هستي من
م.ا.بهآذين
از هر دري
ص75
محمود اعتماد زاده يا آنگونه كه خود ميپسنديد، م.ا. بهآذين درگذشت.اطلاعات بيشتر رااينجا بخوانيد
Tuesday, May 30, 2006
مشاجره از نوع اسكارلاتي
وقتي زن هفتتير خالي را تحويل پليس ميداد گفت:زندگي كردن توي آپارتمان تكخوابه در سنهوزه با مردي كه داره ويولون زدن ياد ميگيره خيلي سخته
ريچارد براتيگان
اتوبوس پير و داستانهاي ديگر
ترجمهي عليرضا طاهري عراقي
ص56
نشر مركز
Monday, May 29, 2006
گشتي در بازار كتاب
انتشارات نيلوفر طي چند روز گذشته به تنهايي نوسانات بازار كتاب را در دست خود نگهداشت.اگر گذرتان به بازار كتابافتاده باشد،هيچ ويتريني را از كتابهاي نيلوفر خالي نميبينيد.بعد از خاطرات ويرجينيا وولف، "دگرگوني"اثر ميشل بوتور،با ترجمه مهستي بحريني، طوطيهاي سبز اثر " جينو استرادا " با ترجمه منوچهر افسري و" پير مقدس"با عنوان فرعي بازپرداختي از زندگي توماس بكت با ترجمهي محمود حدادي نيز از سوي اين ناشر روانه بازار كتاب شده است.نيلوفر همچنين چند اثر داستاني از نويسندگان ايراني را نيز روانه بازار كرده كه در مجالي ديگر به آنها پرداخته ميشود..نشر مركز نيز"زن تسخير شده" دونالد بارتلمي را با ترجمه شيوا مقانلو منتشر كرده است"كلاغ آخر از همه ميرسد"عنوان يك مجموعه داستان از ايتالو كالوينو نويسنده بزرگ ايتاليايي است كه با ترجمه مشترك رضا قيصره،اعظم رسولي و مژگان مهرگان از سوي انتشارات كتاب خورشيد چاپ و توزيع شده است."طرح نو" نيز راهنماي نظريه ادبي" رامان سلدن و پيتر ويدسون را با ويرايش جديد و ترجمه عباس مخبر تجديد چاپ كرده است. اين كتاب در حوزه نقد ادبي اثر ممتاز و برجستهاي به شمار ميآيد، كه مدتي ناياب شده بود و علاقهمندان ميتوانند با مراجعه به كتابفروشيها آن را تهيه كنند. در ضمن نويسنده كتاب پير مقدس كنراد فرديناند ماير است
Sunday, May 28, 2006
نگاهي به رمان" عقرب روي پلههاي راهآهن انديمشك" اثر حسين مرتضائيان آبكنار
عقرب روي پلههاي راهآهن انديمشك يا از اين قطار خون ميچكه قربان، تازهترين اثر داستاني "حسين مرتضائيان آبكنار" روايتي ديگر از جنگ است. با اين حال در اين روايت قرار نيست كه نشاني از قهرمانان و پيروزيها و موفقيتهاشان ببينيم. شخصيتهاي داستان در حاشيه زندگي ميكنند و تاكنون از زير سايه قهرمانان خارج نشدهاند. اين نيروهاي حاشيه يا به تعبيري بهتر سربازان اينبار در دل داستاني از "آبكنار" اين فرصت را مييابند تا از سايه خارج شده خود را در معرض ديد يكايك ما قرار دهند.شايد از اين روست كه نويسنده در ابتداي داستان تاكيد ميكند كه تمامي صحنههاي اين رمان واقعي است.نقطه آغاز گيرايي داستان با اين جمله"سرباز وظيفه مرتضا هدايتي،اعزامي برج يك شصت و پنج، از تهران، روي پلههاي راهآهن انديمشك نشسته بود و منتظر بود تا بيايند و او را هم بگيرند و ببرند."به اندازه كافي قدرت دارد تا نويسنده را به خواندن سطرها و كلمات بعدي ترغيب كند. ادامه داستان و كوتاه بودن فصول سرعت خوانش آن را بالا برده و تغيير زمان و مكان ها و موقعيتها به خوبي در هدايت مخاطب به سمت جريان كلي رمان موثر واقع ميشود. "آبكنار" در خلق فضاها خود را به سبك خاصي پايبند نكرده، گاه از رئاليسم بهره ميگيرد گاه به سيلان ذهن پناه ميبرد و در چند جا نيز از رئاليسم جادويي استفاده ميكند. اتفاقا در هر دو موقعيتي كه از اين سبك يا تكنيك استفاده كرده شكوه داستان را به اوج خويش ميرساند.سربازاني كه از دل اين تصوير نشان داده ميشوند خارج از آن كليشههاي رسمي ديكته شده معمول زندگي ميكنند. با رنجها و دردهاشان،گمنامي و زير ذرهبين نبودن همين حاشيههاباعث شده تا چهره دردناك جنگ در خاطراتشان براي هميشه ثبت شود. همين گمنامي است كه آنان را در موقعيتي تراژيك قرار داده تا سهمشان از همه اتفاقات جنگ دلخوش بودن به پذيرش نقش ضدقهرمان در بازي كلمات باشد.نويسنده تمامي داستان را حول محور اين افراد شكل داده و پيش ميبرد.آبكنار نثر خوبي دارد،بي خودي موقعيتها را كش نميدهد، در يكي از قسمتها به زيبايي با وامگيري از عناصر واقعي طنزي هوشمندانه به كار ميبرد كه به طور قطع از آن لذت ميبريد." زماني كه شيخي بدون ريش ..."با اين حال نويسنده آنجا كه ميخواهد از زبان محلي براي ديالوگهاي بعضي شخصيتها استفاده كند كارش با مشكل روبهروست. لهجه لري سرگروهبان سرشار از اشتباه است. در نوشتن به زير و بم كلمات توجه نشده و بيش از آن كه به لري نزديك باشد زباني من در آوردي نشان ميدهد.با اين حال پايان بندي داستان قوي از كار درآمده كه من يكي از اين پايان جادوئي لذت بردم"م م من...ش ش ش شهيد ش شدم!"عقرب روي پلههاي راهآهن انديمشك... را نشر ني چاپ و روانه بازار كرده است
Saturday, May 27, 2006
رمان ديكتاتور اثر" تامس كنيلي" منتشر شد
نشر "اختران" رماني از "تامس كنيلي" را با ترجمه "حسن افشار" روانه بازار كتاب كرده است. اين اثر "رمان ديكتاتور" نام دارد."تامس كنيلي" در 1935 در سيدني استراليا به دنيا آمده و در دانشگاه الاهيات خوانده تا كشيش شود. در 1960انصراف داد و معلمي پيشه كرد. نخستين رمان خود را در 1964 نوشت و منتشر كرد. چهار بار نامزد دريافت جايزه بوكر شد، تا اينكه در 1982 براي" كشتي شيندلر"اين جايزه را به دست آورد.در 1993 استيون اسپيلبرگ بر اساس اين رمان فيلم مشهور"فهرست شيندلر "را ساخت كه همين امر شهرت نويسنده را دوچندان كرد"كنيلي با بيش از40سال پيشينهي كار، صاحب آثاري در انواع گوناگون ادبي است كه بيست اثر آن را رمانهاي او تشكيل ميدهد
Friday, May 26, 2006
شبانگاه كافكا
فرو رفته در شب. همچون كسي كه گاه سر در جيب تفكر ميبرد.چنين يكسره در شب فرو رفتن. در حلقه خفتگان. اين خفتن خفتگان در خانههايشان، در بسترهاي امن و امان، دراز كشيده يا مچاله روي تشكها، لاي ملافهها، زير پتوها. اين همه بازي نمايشي ناچيزي است. اين همه خودفريبي معصومانهاي است. در حقيقت آنها فراگرد هم آمدهاند همانطور كه در قديم چنين ميكردند و بعدها چنين خواهند كرد، در واحهاي برهوت، در اردويي در هواي آزاد، بيشمار آدمياني كه چشم آنها را گم ميكند، قشوني، قومي،زير آسمان سرد، بر زمين سرد فرو افتاده در جايي كه پيش از آن ايستاده بودند. پيشانيها چسبيده بر دستها، چهرهها بر زمين، آرام نفس ميكشند و تو پاس ميدهي. تو يكي از پاسداراني. از توده هيمهاي در كنارت چوبي مشتعل برميداري و ميچرخاني و نزديكترين شخص را پيدا ميكني. چرا تو پاس ميدهي؟كسي بايد پاسداري كند. كسي بايد آنجا باشد
سيري در جهان كافكا
سياوش جمادي
انتشارات ققنوس
ص153
Thursday, May 25, 2006
صداي پشت تلفن ميگويد :ميخواهم تو را تنها بگذارم
فرويد ظاهرا تلفن را دوست نداشت گرچه حتما عاشق گوش دادن بود. شايد احساس ميكرد، شايد به فراست ميديد كه تلفن همواره چيزي مصنوعي و بدصدا خواهد بود و آنچه را كه انتقال ميدهد صدايي عوضي و ارتباطي مصنوعي است...شكي نيست كه من ميخواهم آن جدايي را كه با تلفن ايجاد ميشود نفي كنم، درست مانند آن كودك كه ميترسد مادرش را از دست دهد مرتب به سيم تلفن چنگ ميزند.(ويني كوت:"براي مادري كه فرزندش مرتب به سيم تلفن چنگ ميزد و آن را محكم ميگرفت توضيح دادم كه فرزندش چون ميترسد نكند از او جدا شوي سيم را محكم ميچسبد. همانطور كه ما جدايي از دوستمان را با تلفن زدن به او نفي ميكنيم"به نقل از كتاب بازي و واقعيت).اما سيم تلفن وسيلهي انتقالي خوبي نيست؛زيرا نبايد آن را فقط يك سيم بيجان بدانيم.آن سرشار از معنا است، معناي آن نه در وصل، بلكه در فصل و فاصله است، صداي دلپذير و خستهاي را كه از پشت تلفن ميشنويم صدايي محوشونده و سراسر اضطراب است. از همهي اينها گذشته، صدا كه به من ميرسد، وقتي اينجا در گوشم است(وقتي با تقلاي زياد)زنده ميماند تازه صدايي است كه درست نميتوانم آن را تشخيص دهم. انگار از زير نقابي به گوشم ميرسد(به همين دليل ميگويند نقابهايي كه در تراژديهاي يوناني به كار ميرفت داراي نقشي جادويي بود، زيرا ميخواستند به صدا ماهيتي بدهند كه منشا آن عالم اسفل باشد، صدايي تحريف شده و بيگانه با شنونده، صدايي كه انگار از زيرزمين به گوش ميرسد). بنابراين صدايي كه از پشت تلفن ميشنويم هميشه در حال عزيمت است. اين صدا ما را دوبار تنها ميگذارد:يكبار با آوايش و بار دوم با سكوتش:حالا نوبت كيست كه صحبت كند؟همآهنگ با هم سكوت ميكنيم:تجمع دو خلا. صداي پشت تلفن هر لحظه ميگويد:ميخواهم تو را تنها بگذارم
رولان بارت
كتاب:پروست و من
ترجمه:احمد اخوت
نشر افق
ص 122-123
Wednesday, May 24, 2006
پرسه در بازار كتاب
بازار كتاب طي چند روز گذشته از حالت رخوت چند ماهه خارج شد و اندكي رونق گرفت. اگر براي خريد كتاب حس و حالي براي مراجعه به خيابان شلوغ انقلاب نداريد، پيشنهاد ميكنم با مراجعه به خيابان كريمخان و كتابفروشيهاي اين راسته، آثار جديد مورد علاقهتان را تهيه و با خريد حداقل يك كالاي فرهنگي كمي به سبد خريد خانوارتان رنگ و بوي متفاوت ارزاني كنيد. در هر حال از شوخي گذشته اين روزها براي علاقهمندان رشتههاي مختلف علوم انساني كتابهاي تازه اي وارد بازار كتاب شده كه در اينجا تلاش ميكنم به چند مورد از اين آثار اشاره كنم. اول اينكه نشر ورجاوند دومين كتاب"سودابه اشرفي"نويسنده"ماهيها در شب ميخوابند" را چاپ و منتشر كرده است. اين اثر كه "فردا ميبينمت" نام دارد،مجموعه هجده داستان كوتاه اين نويسنده است.نشر ورجاوند كتاب ديگري نيز روانه بازار كرده كه"راز گل زرين" نام دارد و نويسنده آن"ريچارد ويلهلم "نام دارد و در اين اثر به تجسسي در نظام معرفتي چينيان پرداخته است. با اين حال براي اين كه با ديدن عنوان و موضوع كتاب به اشتباه نيفتيد و اين اثر بسيار جالب را با يك اثر عامهپسند در مورد روح و عوالم آن اشتباه نگيريد، توصيه ميكنم به مقالهاي از "كارل گوستاو يونگ" كه در انتهاي اين كتاب چاپ شده و يونگ در آن به تفسير كتاب پرداخته حتما توجه كنيد. عنوان مقاله يونگ همه چيز را روشن ميكند:"مشكلاتي كه اروپائيان در فهم شرق با آن مواجههاند".نشر" نيلوفر" نيز با چند كتاب به بازار بازگشته است. زندگينامه "ويرجينيا وولف" كه در سال 69 توسط انتشارات روشنگران در دو جلد چاپ شده و چند ساليست ناياب شد اينبار در يك جلد با طراحي و صفحهآرايي بسيار مناسب چاپ و روانه بازار كتاب شده است.به نظرم اين كتاب بهترين زندگينامهاي است كه تاكنون از اين نويسنده بزرگ انگليسي در ايران چاپ و منتشر ميشود. اگر به آثار و شخصيت وولف علاقه داريد اين كتاب را حتما بخريد و مطالعه كنيد. جنونهاي ادواري وولف و مشكلاتي كه از بدو كودكي با او همراه بود و تا زمان مرگ رهايش نكرد. كتاب اثر تلخ و دردناكي است و نويسنده تلاش كرده تا در نوشتن آن به اندازه كافي به اسناد تاريخي وفادار بماند."معامله پر سود و داستانهاي ديگر" نيز اثر ديگري است كه با ترجمه" مژده دقيقي" از سوي نيلوفر چاپ و روانه بازار شده است. اين كتاب مجموعه چند داستان كوتاه از نويسندگان بزرگي چون كالوينو،بوتزاتي،بولگاكف ، ماركز، پريمولوي و ... است
در بازارنشر ، انتشارات "اختران" و "آگه" نيز بيكار نماندهاند.اختران چند كتاب چاپ كرده كه "نوسازي در عصر مشروطه"نوشته حسن قاضي مرادي"و "مفهوم كلي تاريخ"اثر "آر.جي.كالينگود" با ترجمهي" علي اكبر مهديان" دو جلد از اين آثار به شمار ميآيند."آگه"نيز"فضيلتهاي بزرگ"اثر "آندره كنت-اسپونويل" را با ترجمه "مرتضي كلانتريان" چاپ و روانه بازار كتاب كرده است."اسپونويل" استاد فلسفه دانشگاه سوربن فرانسه است و در اين كتاب جالب به شرح و تفسيرفلسفي هجده فضيلت بزرگ انساني ميپردازد.ميرسيم به نشر"ني" كه به گفته مدير محترمش جناب آقاي" همايي" پنجاه كتاب در راه دارد و به زودي و آرام آرام آنها را روانه بازار كتاب ميكند. اين ناشربلاخره كتابي را روانه بازار كتاب كرد كه علاقمندان ادبيات مدتها بود در انتظار خريد آن لحظهشماري ميكردند. "صيد قزل آلا در آمريكا" كه پيش از اين با ترجمه"پيام يزدانجو " از سوي نشر چشمه چاپ شده بود، بلاخره با ترجمهي "هوشيار انصاريفر" نيز روانه بازار شد، تا علاقمنداني كه جريانهاي حاشيهاي اين كتاب بر شعله اشتياقشان افزوده بود اينبار بهتر بتوانند با مقايسه دو ترجمه متفاوت از اين اثر برجسته در مورد آن نظر دهند. نشر"ني" در صفحهآرايي كتاب سنگ تمام گذاشته و هنر پستمدرن براتيگن را به جلد كتاب نيز انتقال داده است. چاپ يك عكس بزرگ از اين نويسنده بدون انتخاب هيچ عنواني بر روي جلد كار متفاوت و ساختارشكنانهاي است.عنوان كتاب و نويسنده و مترجم آن اينبار به جاي روي جلد در پشت جلد چاپ شده كه در نوع خود اقدام جالبي است
Tuesday, May 23, 2006
تجليل از شجاعت
گابريل كارو كلمبيايي، كه در نيكاراگوا جنگيد، برايم تعريف ميكند كه در كنارش يك سوئسي، متلاشي از رگبار مسلسل افتاد و هيچكس نميدانست نامش چيست. اين موضوع، در جبههي جنوب، دو شب در شمال رود سنخوان،كمي قبل از سرنگوني ديكتاتوري سوموثا رخ داد. هيچ كس نامش را نميدانست، هيچ كس هيچ چيز را از آن شبه نظامي بور خاموش نميدانست كه آنقدر دور رفته بود تا به خاطر نيكاراگوا، به خاطر انقلاب، به خاطر ماه آسمان بميرد. سوئيسي چيزي را فرياد زد و افتاد، چيزي كه هيچ كس نفهميد،فرياد زد و افتاد:زنده باد باكونين
در حالي كه به گابريل گوش ميدهم و او داستان اين سوئيسي را برايم تعريف ميكند، نكتهاي به ذهنم رسيد. چند سال پيش، در مونتهبيدئو، كارلوسبونابيتا از يك عموي او يا عموي پدر او صحبت ميكرد، كه قسمتهايي از نبرد را در دوران جنگهاي گاوچرانهاي اوروگوئه مينوشت. اين عمو يا عموي پدر در كنار رودي كه نبرد، نميدانم كدام نبرد،رخ داده بود، در حال شمردن مردهها بود. از روي رنگ دستمال سر، گروهها را باز ميشناخت. و در اين ميان،وقتي يكي از اجساد را برگرداند، ناگهان بيحركت ماند. سربازي بود كم سن و سال، فرشتهاي با چشمان سياه غمگين. روي موي سياه، قرمز از خون او، بر دستمال سر سفيد نوشته بود:به خاطر وطن و به خاطر او. گلوله در كلمهي او فرو رفته بود
ادواردو گالئانو
كتابدلبستگيها
ترجمهي نازنين نوذري
انتشارات نوروز هنر
1384
Monday, May 22, 2006
نگاه انتقادي آدورنو به وضعيت زنان در جامعه مدرن
با تحليل رفتن اقتصاد "مردانه"ي ليبرال،با مشاركت زنان در كارهاي دستمزدي-كه در آن از مردان نه كمتر و نه بيشتر صاحب استقلالاند-با دور انداختن هالهي جادويي خانواده و بياثر شدن تابوهاي جنسي، اين مسئله در واقع ديگر ظاهرا"حاد" به نظر نميآيد. بااين همه، ادامهي بقاي جامعهي سنتي، جنبش رهاييبخش زنان را به انحراف كشانده است. كمتر چيزي به اندازهي عدم توجه به اين مسئله،آشكاركنندهي انحطاط جنبش كارگري است.پذيرش زنان در تمام فعاليتهاي تحت نظارت، بيرون ماندگي آنان را از جامعهي انساني پنهان ميكند. در حيطهي تجارتهاي كلان، آنان همچنان به همان صورتي كه در خانواده بودند، به صورت ابژه باقي ميمانند. ما نه تنها بايد روي كار روزانه و طاقتفرساي آنها و زندگي خانگيشان كه چنين باطلانه متكي به شرايط فرو بستهي كار خانگي در بحبوحهي يك جهان صنعتي است، بيانديشيم،بلكه بايد به خود آنان نيز توجه كنيم. آنان مشتاقانه و بيهيچ انگيزهي تلافي جويانهيي خود را با اقتدار ميسنجند و تعريف ميكنند. به جاي حل مسئلهي سركوب زنان، جامعهي مذكر اصل بنيادين خود را چنان رواج داده است كه قربانيان ديگر حتا قادر به طرح اين مسئله نيستند.با فراهم و تقديم كردن مقدار متنابعي از كالاهاي مختلف به زنان؛ آنان به سرنوشت خود گردن مينهند،انديشيدن را به مردان واگذار ميكنند، هرگونه انديشهي ناب را به عنوان تهاجمي عليه آرمانهاي زنانه تلقي ميكنند كه صنعت فرهنگسازي ترويج داده است، و با آسودگي خاطر پذيراي اسارت ميشوند، اسارتي كه آن را لازمهي ايفاي نقش جنس خود در نظر ميگيرند. نواقصي كه با آن بهاي اسارت خود را ميپردازند و در راس آن حماقت روانپريشانه قرار دارد، به تداوم اين موقعيت كمك ميكند.حتا در زمانهي"ايبسن"بيشتر زناني كه جايگاهي براي خود در جامعهي بورژوايي به دست آورده بودند، حاضر بودند دمار از روزگار آن خواهران هيستريك خود درآورند كه به جاي آنها نوميدانه ميكوشيدند ديوارهاي زندان جامعه را كه آشكارا آنان را در ميان گرفته بود ، ويران كنند.با اين همه، نوادگان دختر آن زنان از روي تساهل به اين هيستريكها لبخند ميزنند، بي آنكه خود را در زمرهي آنان بدانند و مداواي آنان را به سازمانهاي مددكار اجتماعي واگذار ميكنند. زنان هيستريك كه در آرزوي امر معجزهآميزند، راه را براي سبكمغزاني ميگشايند كه به طرزي بي امان كارايي دارند و براي پيروزي نيستي بيصبري ميكنند. اما شايد اين مشيت تمام كهنگيها و از رواجافتادگيهاست. نه تنها فاصلهي زماني كه حكم تاريخي نيز در اين ميان موثر است.حالت بيان اين حكم در همه چيز، شرمي است كه بر نسلهاي بعدي مستولي ميشود، در حاليكه يك امكان قديميتر هم بود كه آنان از به ثمر نشاندناش چشمپوشي كردهاند. هر چه انجام شده است ميتواند به فراموشي سپرده شود و در زمان حال حفظ شود. تنها آنچه به شكست انجاميده، كهنه است؛ آن نويد شكستهي آغازي نو. بي سبب نيست كه به زنان آثار ايبسن"مدرن" ميگويند. نفرت از مدرنيته همان نفرت از چيزهاي منسوخ است
تئودور آدورنو
اخلاق صغير
ص141-143
ترجمهي حميد فرازنده
انتشارات نقش خورشيد
Sunday, May 21, 2006
بازنمايي حس تراژيك زندگي در كتاب تريستانو ميميرد،اثر آنتونيو تابوكي
تريستانو ميميرد عنوان كتابي است از"آنتونيو تابوكي" نويسنده شهير ايتاليايي كه چندي پيش با ترجمه" قلي خياط" از سوي انتشارات نگيما چاپ و روانه بازار كتاب شد. كل داستان روايت لحظات آخر زندگي قهرماني است كه اكنون در بستر مرگ افتاده و به واسطه قانقاريايي كه آرام آرام اندامش را ميخورد ، خود را به مرگ نزديك و نزديكتر ميبيند."ديگر مقاومت توانست نخواهم كرد"(ص 9) اين پژواك حقيقي صداي حزنآلود راوي داستاني است كه از رهگذر نقالي خويش، چهره تريستانو را براي ما و نويسندهاي كه قرار است اين حكايت را بازگويي كرده به كلمه تبديل كند، بيان ميكند.با اين حال او از پيش تكليف ما با اين نحوه بيان و بياعتمادي به اين شيوه از روايت را مشخص ميكند"بعد از اين كه تورا به بالينم خواندم، پشيمان شدم. درست نميدانم چرا،شايد به اين خاطر كه به نوشتن ايمان ندارم،نوشتن زندگي زندگي را تعريف نميكند، آن را تحريف ميكند. شما نويسندهها حقايق را تحريف ميكنيد."(ص 12) و اين راوي است كه"تريستانو" را براي ما تشريح و توصيف ميكند.تريستانويي كه خود همين راوي است و تازه بعد از گذشت84 صفحه از داستان هويتاش را بر ما آشكار ميكند:"اين گاگليوناي نامرد گاه گاهي براي من تله ميچيند. سوالهاي خائن از من ميكند، فكر ميكند كه من عقل و هوشم را از دست دادهام، كه ديگر يادم نيست كه من، تريستانو ، قهرمان ملي، همان كلارك فرمانده آن روزها هستم."(ص84)تريستانو خود اوست و داستاني كه روايت ميشود، روايت خود اوست. حديث نفسي است كه در فضايي هذياني سرشار از بوي قانقاريا و مرفين و مرگ روايت ميشود. روايتهاي شكسته شكسته و نيم بندي كه دائم قطع ميشوند و در جايي به هم پيوند ميخورند. اين تكنيك، تكنيكي است كه به عمد از سوي"تابوكي" انتخاب شده تا خواننده در فضاي روايت قرار گرفته، روحيات و حالات راوي را ازشيوهي نقل روايت به دست آورد. قالب انتخاب شده براي روايت داستان در واقع كاري است براي وارد كردن مخاطب به اين گستره. اين كار با چنان قدرتي انجام ميگيرد كه مخاطب احساس راوي را با تمام گوشت و پوست خويش لمس ميكند. تابوكي با ظرافتي تمام، متن را با غايات فلسفي و نگرش خويش از جهان آشفته در هم ميآميزد و تحت تاثير آدمهايي كه هريك چيزي به او آموختهاند قرار ميگيرد. يك جا پاسكال به ميانه ميدان ميآيد و درجايي ديگر آندره ژيد.به اين نمونه نگاه كنيد:"كمي صبور باش و گوش بگير، ياد بگير كه ارزش چيزها در خود آنها نيست، در نقطه ديد ما به آنهاست، وسعت يك چشم انداز را فقط يك نگاه وسيع ميبيند و بس."(صفحهي هشتادو پنج) و كيست كه اين سخن ژيد را به ياد نياورد كه ميگفت:"بگذار بزرگي در نگاه تو باشد نه در چيزي كه به آن مينگري." راوي داستان روايتگر بيرحمياست كه تصوير جهان روبهرو در نظرش مزجركننده و سرشار از نااميدي است.بيماري او اشاره به بيماري قرني دارد كه از پس ظهور هيتلرها،موسيلينيها و فرانكوها، غمانگيزتر از پيش شده و خواست مرگ به تنها خواست بديهي و انكارناپذير آن تبديل شده است. اينجاست كه راوي به يكي از نويسندگاني اشاره ميكند كه او را دوست ميدارد چراكه او به گفته راوي:"شجاعت اين را داشت كه پاي خود را در بركههاي گه قرني كه در آن زندگي ميكنيم بگذارد و آن را از نزديك به ما نشان بدهد. پا در گه ديگران گذاشتن شجاعت زيادي ميخواهد،ميداني."(ص87
در پس اين نگاه نااميد ولوچ به زندگي، راوي هذياني طنز ناخواستهاي را به ياري ميگيرد تا بيرحمي مستتر در واقعيت بيروني را با چاشني طنزي تلخ و سياه درهمآميزد."آه اگر خاله من دو خايه داشت،داييام ميشد...با اين اگرها نميشود زندگي را دوباره از نو ساخت."(ص88)كنايه،عنصر ديگري مورد استفاده راوي است كه جابهجا از آن استفاده ميكند."رزاموندا!كمي چشمانت را بازكن،ما در اسپانيا هستيم.ژنرال فرانكو به فكر مدرنيت نيست.به فكر آمريكاييها نيست،فقط به فكر اين است كه اروپا را از دست كمونيسم نجات دهد،اينجا براي جواب اعتراضات به ريشات ميخندند و ميگويند كه دستگاه تهويه هواي شما به درك،ما هواي خنك داخل كيسهها را داريم."(ص91)نااميدي ناشي از خواست مرگ كه به عنوان امري تحميل شده به سراغ راوي آمده،گاه به گاه افسوناش ميكند،بر جانش چنگ مياندازد،از چنگ زمان بيروناش ميكشد با اين حال او جايي در بيرون زمان ميايستد و در ما نظاره ميكند. راز اين كلام منقطع،اين نفسهاي به شماره افتاده در چيست؟حديث نفس راوي دعوت به فراموشي است. فراموشي زماني كه رفته است و ميرود و راوياي كه ديگر نخواهد بود."زندگي را روزشماري نكنيم،ديگر دير است،دردي را دوا نخواهد داد. مثل اين ميماند كه من خواب باشم و تو بيايي و بيدارم سازي،به زور از من بپرسي چه جايي بودم،چه كسي بودم،با چه كسي بودم؟آيا خودم بودم؟همان بودم؟و چرا؟چرا ندارد.عزيز من كارهاي زندگي هميناند ،زحمت چون و چرايش را هم به خود نميدهد.حرف ضربالمثل قديمي درست است كه ميگويد شروع احساس مسئوليتهادر خواب روي ميدهد،برايم از كودكيهايت بگو. از مادر،از خوابهايت، از دوستانت،از پارتيزانهاي آن دوران گذشته. آنهايي كه مثل من سر موقع بيدار نشدند و اكنون چند وجب زير خاك كوهها به دنياي خواب تعلق دارند."(ص93)در "تريستانو ميميرد" راوي ابتدا زندگاني تريستانو و آنچه بر او گذشته را روايت ميكند و خود را در مقام خاطرهگويي كه در برابر نويسنده ايستاده قرار ميدهد. از خلال اين متن ، نويسنده روايت مرگ مردي را به نگارش در ميآورد كه به ايدئولوژيها بدبين است.ايدئولوژيها از پس روزگار جنگ رنگ باخنهاند و شعار عدالت و آزادي هر دو يك جا به هم رسيدهاند تا خواب جهان را آشفته سازند و در قماري تلخ دار و ندار جهان را به حراج بگذارند."تابوكي"گاه متن را به يك متن تغزلي نزديك ميكند و از پس اين روايت تغزلي دهشت روزگار بيرحم را به تصوير ميكشد."آه اي ماه زيبارو،ماه خاموش،ماه ساكت،بگو چه مرگي بعد از اين مرا تسكين خواهد داد، مني كه ساعتم هنوز فرا نرسيده است و ساعتهاي بيپايان دهشتناكي در انتظارم هست؟بگو چرا زمان من رفت،فصل من گذشت. شاخه من خشكيد ولي به جاي اين كه من بميرم،گل نازنين من مرد؟"راوي اين دهشت، روايتگر جهان تلخ و تيره است، اين روايتگر تلخانديش به تمدن غرب ميتازد و از آن انتقاد ميكند:"اين روزها،آن سوي اقيانوس،غرب تازه ديگري،با بمب اتمي در يك دست و پرچم آزادي در دست ديگر،آواز سر داده است كه تمدن واقعي غرب اوست."(ص124)تابوكي عمق تراژيك اين وضعيت را در جايي ديگر براي ما اينگونه بازگو ميكند:"يك روز اما،وقتي كه ظواهر امور نشان بر اين ميدادند كه همه چيز تمام است،همه چيز به وضوح براي او آشكار شد. ششم ماه اوت هزار و نهصد و چهلوپنج بود. ساعت هشت و پانزده دقيقهي صبح...آن روز صبح،تريستانو ناگهان دريافت كه دشمن مغلوب نامرد جاي خود را به نامردي دوست فاتح داده است. دومين جنايت عليه بشريت اين قرن خوش و خرم،داشت رو به پايان ميرفت كه اولين بمب اتمي دوستداران بشريت بر سر دويستهزار مردم بيگناه ريخته شد."(ص صد و سي و سه)در سرتاسر اين متن حزنآلود،حركت نويسنده و راوي درهم تنيده شده و امكان نشانهگذاري به عمد فراموش شده است.راوي در حال روايت، متن را به ناگهان در اختيار نويسنده قرار ميدهد و بعد در جاي جاي داستان از وي به علت عدم ارزيابي درست يا انتخاب معادلهاي نامناسب انتقاد ميكند. در اين روايت پاره پاره،سويه اصيل و پنهان متن كه همانا،هراس از مرگ است بر ما نمايان ميشودخواست مرگ در مقابل خواست زندگي ."احساس نامانوسي است كه ميآيد،برقفسه سينهام ميكوبد. دروغ را منقلب ميكند،ويران ميكند،خالي ميكند،پر ميكنداز هيچ و پوچ،ديدهايددر اخبار مستند چگونه ساختمانهاي قديمي را بمب گذاشته و از درون خراب ميكنند؟در يك آن،تمام بنا در خود فرو ميريزد،از داخل ميميرد.احساس من احساس اين بناي قديمي است. تن من در درون خود ميريزد."(ص145)تابوكي مواجهه با وضعيت تراژيك بشري را از خلال مرگ قهرمان روايت ميكند. شكستن قالبهاو بر ساختن ايدههاي تازه از دل ايدههاي پيشين،ايدهاي نقض ميشود تا ايدهاي ديگر در نگاه ما به جهان شكل بگيرد. اين سرنوشت انسان است.انسان ناقص و سترون."در قرني كه ديوانههاي خطرناك در جهان بيروني حكمفرمايي ميكنند، مردم اما به اشتباه از پهلوان پنبههاي غير عادي هراس ميكنند"
Saturday, May 20, 2006
آخرين شعر ماياكوفسكي
اين شعر را پس از خودكشي ماياكوفسكي در جيب او يافتند؛ظاهرا آخرين شعر اوست
ساعت از نه گذشته، بايد به بستر رفته باشي
راه شيري در جوي نقره روان است در طول شب
شتابيم نيست،با رعد تلگراف
سببي نيست كه بيدار يا كه دلنگرانت كنم
همانطور كه آنان ميگويند،پرونده بسته شد
زورق عشق به ملال روزمره در هم شكست
اكنون من و تو خموشانيم،ديگر غم سود و زيان اندوه و درد و جراحت چرا؟
نگاه كن چه سكوني بر جهان فرو مينشيند
شب آسمان را فرو ميپوشاند به پاس ستارگان
در ساعاتي اينچنين، آدمي برميخيزد تا خطاب كند
اعصار و تاريخ و تمامي خلقت را
ترجمه:يوسف اباذري
كتاب شاعران
صفحهي 237
انتشارات فرخنگار وابسته به موسسهي كارنامه
Friday, May 19, 2006
دو اثر از توني موريسون ترجمه و روانه بازار كتاب شد
توني موريسون برنده جايزهي ادبي نوبل در سال 1993،استاد برجستهي علوم انساني در دانشگاه پرينستون آمريكا است. او در همين سال علاوه بر نوبل، جايزه محفل منتقدان و جايزهي پوليتزر را نيز به دست آورد.اين مقدمه كوتاه براي معرفي نويسندهاي كه به تازگي دو اثر از آثار او به فارسي ترجمه و روانه بازار كتاب شده چندان مناسب نيست. با اين حال در حد اين كه باب آشنايي با اين نويسنده را باز كند ميتواند مفيد باشد. به هر حال ، طي چند هفتهي گذشته دو اثر عشق و بهشت از اين نويسنده بزرگ با ترجمههاي شهريار وقفيپور وگيسو پارساي روانه بازار كتاب شده است كه علاقمندان ميتوانند اين دو اثر را تهيه و مطالعه كنند
رمان عشق با ترجمه وقفيپور را انتشارات كاروان چاپ و روانه بازار كتاب كرده و رمان بهشت با ترجمه پارساي را، نشر روزگار چاپ و روانه بازار كرده است
فوتبال در آفتاب و سايه اثري متفاوت از گالئانو
جام جهاني1990
نلسون ماندلا پس از تحمل بيستوهفت سال زندان به جرم سياه بودن و مغرور بودن در آفريقاي
جنوبي از زندان آزاد ميشود. در كلمبيا نامزد رئيسجمهوري چپگرا برناردو خاراميلو از زخم گلولهاي كه طي يك سوءقصد به او شليك شده است در حال مرگ است ، و پليس از يك هليكوپتر قاچاقچي مواد مخدر رودريگز را هدف گلوله قرار ميدهد،گاچا يكي از ده تن ثروتمندترين مردان جهان است. دمكراسي سخت زخمديدهي شيلي رو به بهبود است اما ژنرال پينوشه در راس دستگاه نظامي همچنان چارچشمي مراقب سياستمداران است و آنها را زير نظر دارد. فوجيموري در حالي كه تراكتوري را ميراند در انتخابات رياست جمهوري پرو بر رقيب خود بارگاس يوسا غلبه ميكند. در نيكاراگوئه ساندنيستها، درهم شكسته از خستگي و فرسودگي حاصل از ده سال جنگ با مهاجماني كه ايالات متحد آمريكا مسلحشان كرده و آموزششان داده است، انتخابات را ميبازند، و در همان حال ايالات متحد آمريكا پس از بيستويكمين تهاجم موفقيتآميزش به پاناما، اين كشور را از نو اشغال ميكند
در لهستان لخوالسا كارگر روزمزد، از زندان بيرون ميآيد و وارد دولت ميشود. در مسكو جمعيتي از مردم در برابر درهاي مكدونالد صف ميبندند. همچنان كه اتحاد دو آلمان و تجزيهي يوگسلاوي آغاز ميشود، ديوار برلين را قطعه قطعه ميكنند و ميفروشند. شورشي مردمي به رژيم چائشسكو در روماني پايان ميدهد، و ديكتاتور كه خوش داشت خود را دانوبآبي سوسياليسم بخواند، اعدام ميشود. در همهي اروپاي شرقي، ديوانيان و بوروكراتهاي قديمي به كارفرمايان و پيمانكاران جديد مبدل ميشوند و جرثقيلها مجسمههاي ماركس را كه نميداند به كدام زبان بگويد كه من بيگناهم به زير ميكشند. منابع موثق در ميامي از سقوط قريبالوقوع فيدل كاسترو خبر ميدهند، فقط چند ساعت مانده . آن بالا در آسمان ماشينهاي خاكي و زميني از سيارهي زهره ديدن ميكنند و زاغ سياه اسرار آن را چوب ميزنند، حال آنكه اينجا در زمين، در ايتاليا، چهاردهمين جام جهاني فوتبال جريان دارد
چهارده تيم از اروپا و شش تيم از كشورهاي آمريكايي شركت ميجويند، به اضافهي مصر،كرهجنوبي،امارات متحد عربي و كامرون كه با شكست دادن طرف آرژانتيني در نخستين مسابقه و بازي چنگاچنگ با انگلستان جهان را به شگفتي ميآورد. ميلا ، كهنهكاري چهل ساله ، در اين اركستر آفريقايي طبل اول را مينوازد
مارادونا با يك پاي ورم كردهي مثل كدو هرچه در توان دارد به كار مياندازد تا تيماش را به پيش ببرد . دشوار ميتوانيد نواي تانگو بشنويد. آرژانتين پس از باخت به كامرون، با روماني و ايتاليا مساوي ميكند و نزديك است كه به برزيل ببازد، برزيليها بر سراسر بازي چيرهاند تا آن كه مارادونا كه با يك پا بازي ميكند، چهار حريف مهار كننده را در ميانه زمين كنار ميزند و كانيگيا را كه حتي پيش از آن كه بتوانيد نفس را بيرون بدهيد گل ميزند،سر كار ميگذارد
آرژانتين در ديدار پاياني درست مانند جام پيشين رودرروي آلمان قرار ميگيرد،اما اين بار آلمان به يمن يك خطاي نامرئي و مربيگري خردمندانهي بكنباوئر بازي را 0-1 ميبرد
ايتاليا سوم و انگلستان چهارم ميشود. شيلاچي از ايتاليا با شش گل در راس فهرست برجستهترين گلزنها قرار ميگيرد. و پس از او سوكوهاراوي از چكسلواكي با پنج گل. اين بازيها، كه فوتبالي ملالآور و بيبهره از جسارت يا زيبايي بود، داراي پايينترين ميانگين گل در تاريخ جامجهاني بود
اگر ميخواهيد كتابي بخوانيد كه شبيه هيچ كتاب ديگري كه تا كنون خواندهايد نيست، اگر به مطالعه اثري علاقه داريد كه تاريخ محبوبترين ورزش جهان يعني فوتبال را به زيبايي هرچه تمامتر با تاريخ جهان و مناسبات سياسي و اقتصادي پيچيده آن گره زده است ، توصيه ميكنم فوتبال در آفتاب و سايه ادواردو گالئانو نويسنده و روزنامهنگار اوروگوئهاي را تهيه و مطالعه كنيد.در روزهايي كه تب فوتبال و جامجهاني آرام آرام همه جهان را در بر ميگيرد، اين كتاب در عين حال كه به تاريخچه فوتبال ميپردازد به چيزهايي فراتر از آن نيز نگاه كرده كه در نوع خود ميتواند جالب و بينظير هم باشد. ادواردو گالئانو نويسنده و روزنامهنگاري سياسي است كه در اين اثر از منظري متفاوت به اين ورزش نگاه ميكند.فوتبال در آفتاب و سايه را اكبرمعصومبيگي ترجمه و نشر ديگر آن را روانه بازار كتاب كرده است. از گالئانو سال گذشته نيز كتاب دلبستگيها با ترجمه نازنين نوذري از سوي انتشارات باغ هنر ترجمه و روانه بازار كتاب شد
Saturday, May 13, 2006
آدرين زوگرافي ،اثر "پانائيت ايستراتي"را بخوانيد
روز سوم ژانويه ي 1921 ،پليس فرانسه پيكر نيمه جان مردي را كه در يكي از باغ هاي عمومي نيس رگ هاي گردنش را با تيغ ريش تراش قطع كرده بود به يكي از بيمارستان هاي شهر منتقل ساخت.تحقيقات بعدي نشان داد كه مصدوم عكاس دوره گردي است به نام " پانائيت ايستراتي"، تبعه روماني ، كه ظاهرا در اثر فقر و نوميدي دست به خودكشي زده است . با اينكه شدت جراحات وارده به حدي بود كه اميد هر گونه نجاتي را از بين مي برد ، ايستراتي به نحوي معجزه آسا نجات يافت. در ميان مدارك شخصي او نامه اي پيدا شد ،خطاب به "رومن رولان" ، كه پزشك معالج ايستراتي آن را براي تحريريه روزنامه اومانيته فرستاد.رولان از خلال سطور آن نامه كه به فرانسه ناشيانه اي نوشته شده بود به استعداد نويسندگي عكاس دوره گرد پي مي برد و او را مصرانه به نوشتن ترغيب مي كند،و اين سرآغاز كار نويسنده اي است كه آثار ارزشمندي را به ادبيات فرانسه بين دو جنگ تقديم داشته است
پانائيت ايستراتي در دهم اوت 1884، در برائيلا ،چشم به جهان مي گشايد. پدرش،يك قاچاقچي يوناني ، در 1885 به آتن باز مي گردد و مدتي بعد در اثر بيماري سل در مي گذرد . پانائيت كوچك در دامان فقر و به دست مادري سخت كوش كه از راه رختشويي امرار معاش مي كند تربيت مي شود و نخستين درس هاي عزت نفس و بردباري در برابر شدايد را از او مي آموزد
سيروس سعيدي مترجم "آدرين زوگرافي " مهمترين اثر نويسنده ناشناس رومانيايي را اينگونه به مخاطب ايراني معرفي مي كند. او در مقدمه مفصل خود به خوبي شرح كاملي از اين نويسنده ارائه داده تلاش مي كند تا ما را با اين نويسنده نا شناس يا آنگونه كه "رومن رولان " در وصفش مي گويد"قصه گوي بزرگ" آشنا كند. "ايستراتي" با اين همه در نزد ايرانيان نا شناس باقي مي ماند. چرايي آن را به زعم من بايستي در وضعيت صنعت نشري ديد كه به خوبي بر روي آن تبليغات نمي شود. توزيع آن نامناسب است و ميزان كتاب فروش براي عرضه محصولات محدود آن هم كفايت نمي كند.به هر حال "آدرين زوگرافي" يا به عبارتي جلد نخست كتاب كه گوشه هايي از دوران كودكي و نوجواني نويسنده را زنده مي سازد براي نخستين بار در سالهاي 1926 و 1927 در فرانسه به چاپ رسيد.بر ما معلوم نيست كه كتاب در چند جلد نوشته شده. خود نويسنده در مقدمه اي كه بر كتاب نوشته و در آن به توصيف وضعيت درناك زندگي خويش يا به عبارتي لحظات آخر زندگي خود پرداخته مي گويد:"در ابتدا قرار بود كه مجموعه ي آثار من به زندگي آدرين زوگرافي در شش جلد خلاصه شود." اما وي در براي ما ادامه كار را مشخص نمي كند.مترجم نيز در ترجمه اين كتاب ،كنار عنوان آن عدد 1 گذاشته كه قاعدتا بايد به معني جلد نخست بودن اين اثر باشد. با اين حال داستان بيشتر شامل مجموعه اي است كه در آن شخص" آدرين زوگرافي" نقش اول را بر عهده دارد.به همين خاطر مطالعه همان جلد نخست به مثابه يك اثر مستقل به شمار مي آيد كه از چهار داستان تشكيل شده است.به باور نويسنده "جان كلام آدرين زوگرافي در اين كلام نهفته است كه براي جوانمردانه زيستن حتما لازم نيست كه انسان قهرمان يا پرهيزكار باشد. همين كه جوانمردي بيش از خود خواهي روح آدمي را ارضا مي كند، خود دليلي كافي است."آدرين زوگرافي جستجويي است در سرشت انسان. انساني كه با فقر و نداري دست و پنجه نرم مي كند اما آنقدر بضاعت دارد كه هويت انساني اش را فراموش نكند. "ايستراتي" در قالب اين اثر ساده و بي آلايش خود به مثابه يك قصه گوي كهن خواننده را با خود به متن زندگي انسانهاي طبقه پايين جامعه مي برد تا تصويري درست از وضعيت زندگي آنان به مخاطب خويش نشان دهد. انسانهايي كه با فقر و بدبختي پنجه در پنجه شده و در آستانه در غلتيدن به دنياي وحشتناكي به سر مي برند. او سخن از مادري مي گويد كه پسرش را مي كشد تا مبادا روزهاي پاياني زندگي اش را با خاطره تلخ زندگي او آشفته كند. از وضعيت كارگران مي گويد، از عشقهاي برباد رفته و كودكي هاي لگد مال شده. "ايستراتي " در اين كتاب با اينكه چندان پايبند اصول داستان نويسي نيست ؛اما از قدرت توصيف و مشاهده بسياري برخوردار است."رومن رولان" از همان ابتدا مهارت او در توصيف شخصيت ها و محيط ها ستايش مي كند.رولان بعد از انتشار اين اثر به ايستراتي وعده مي دهد كه در صورت اد امه كار و ارايه كارهايي كه به اندازه بعضي از فصول آدرين زوگرافي خوب باشند ، آثار نويسنده مي تواند به شهرتي جهاني دست پيدا كند. او حتي با خشنودي به "ايستراتي"مي نويسد:"پيش بيني هاي من درست بودند. برخي از اين داستان ها از عالي ترين مواهب زندگي و هنر برخوردارند. بعضي از آنها-خوب گوش كنيد چه مي گويم با بهترين داستان هاي گوركي يا تقريبا با داستان هاي مشهور تولستوي برابري مي كنند
گويا بعدها انتشار كتاب " به سوي شعله زندگي" ايستراتي را در محافل روشنفكري چپ اروپا منزوي مي سازد و او ناچارا در بهار 1930 براي هميشه به زادگاهش برائيلا باز مي گردد. اين اثر انتقادي حاصل سفري شانزده ماهه(اكتبر 1927-فوريه1928) به سرزمين شوراهاست. ايستراتي كه در ابتدا با شور و شوق براي ديدن شگفتي هاي ارض موعود سوسياليسم به آنجا سفر مي كند ،پس از پي بردن به حقايق مربوط يه اوضاع شوروي عميقا سرخورده مي شود. سالهاي پاياني عمرش در فقر و انزوا سپري مي شوند و سر انجام پس از مبارزه اي طولاني با بيماري سل ، در 16 آوريل هزار و نهصد و سي و پنج، چشم از جهان فرو مي بندد.وي در متني كه در اوج بيماري سل در صومعه نامتس نگاشته و در آن با زباني تلخ سخن مي گويد خطاب به مخاطبان آثارش مي افزايد:"اگر هنوز نتوانسته ايم كاري كنيم كه انسان،بي كيفر مرگ،خون همنوع خود را نمكد،پس دانش و هنر و فلسفه چند هزار ساله به چه كار مي آيد؟اگر قرار باشد كه همه اعم از بزرگ و و كوچك فقط به قوانين حاكم بر عالم حيوانات عمل كنيم ،ديگر موعظه درباره زيبايي و خير و عدالت از فراز منبرها و كرسي هاي مذهب و اخلاق چه حاصلي دارد؟خوشبختانه
يكي از كتابهاي آدرين زوگرافي سال 1383 با ترجمه "سيروس سعيدي"از سوي نشر "قله"چاپ و روانه بازار شد. من اين ناشر را نمي شناسم اما فكر مي كنم با كمي جستجو در بازار كتاب بتوان اين اثر را پيدا كرد. خودم از دفتر نشر ني در كريم خان خريدم. به هر حال مطالعه اين اثر را به همه اهل كتاب پيشنهاد مي كنم. ساختار اين اثر بيشتر ساختاري قصه گونه است. اما در همين سبك قصه گو اثري ممتاز و به ياد ماندني به شمار مي آيد
Wednesday, May 10, 2006
شباهت كتاب ها و روسپي ها از نظر والتر بنيامين
كتاب ها و روسپي ها را مي توان به بستر برد
كتابها و روسپي ها زمان را در هم مي بافند،بر شب مانند روز،و بر روز مانند شب حكم مي كنند
نه كتاب ها براي دقيقه ها ارزش قائلند، ونه روسپي ها. اما آشنايي نزديك تر با آنها نشان مي دهد در واقع چقدر عجولند.همين كه توجه مان به آنها جلب مي شود، شروع به شمردن دقيقه ها مي كنند
كتاب ها و روسپي ها در عشقي ناكامياب نسبت به يكديگر به سر برده اند
كتاب ها و روسپي ها هر دو مردان ويژه ي خود را دارند؛مرداني كه از طريق آنها گذران روزگار مي كنند؛و عذابشان مي دهند،در اين زمينه،مردان ويژه كتاب ها منتقدان اند
كتاب ها و روسپي ها در موسسه هاي عمومي جاي دارند-مشتري هر دو دانشجويان اند
كتاب ها و روسپي ها -به ندرت كسي كه تصاحب شان مي كند، شاهد مرگشان مي شود. پيش از آن كه عمرشان به سر رسد گم وگور مي شوند
كتاب ها و روسپي ها خيلي علاقه دارند توضيح دهند چگونه به اين روز و حال افتاده اند:و از گفتن هيچ دروغي فروگذار نمي كنند. در واقع، اغلب ،سير و چگونگي ماجرا را متوجه نشده اند، سال ها دنبال "دل شان" رفته اند، و روزي بدني فربه در همان نقطه اي براي خود فروشي مي ايستد كه صرفا براي "آموختن درس زندگي" توقفي داشته است
كتاب ها و روسپي ها وقتي نمايش مي دهند، دوست دارند پشت كنند
كتاب ها و روسپي ها زاد و رود شان زياد است
كتاب ها و روسپي ها-"راهبه ي پير-روسپي جوان".چقدر كتاب هست كه زماني بد نام بود و اكنون راهنماي جوانان است
كتاب ها وروسپي ها دعوا و مرافعه شان را جلو چشم همه مي كنند
كتاب ها و روسپي ها-پانويس هاي يكي، اسكناس هاي ديگري در جوراب هاي بلندش است
والتر بنيامين،خيابان يك طرفه،ص 34 و 35،ترجمه:حميد فرازنده،نشر مركز،سال1380
Sunday, May 07, 2006
تريلوژي "اوراستيا "اثر" آيسخولوس "با ترجمه "عبدالله كوثري" تجديد چاپ شد
سالها پيش نشر "فردا" در اصفهان چاپ و انتشار مجموعه اي بسيار جالب و با ارزش از ادبيات جهان را آغاز كرد كه در نوع خود كاري ستودني و بسيار زيبا به شمار مي آمد.آن مجموعه در دو بخش "ادبيات نمايشي" و" رمان هاي كوتاه" منتشر مي شد.در بخش رمان اين مجموعه اسامي نويسندگان نام آوري چون داستايوفسكي،چخوف،فلانري اوكانر،هرمان ملويل،ميلان كوندراو ...به چشم مي خورد.در بخش ادبيات نمايشي اين مجموعه نيز مااسامي نويسندگان نام آوري چون بكت،ژان راسين،لوئيجي پير آندلو،مولير،نورتروپ فراي و...را مشاهده مي كرديم. آن مجموعه با ارزش آتگونه كه بايد و شايد در ميان محافل ادبي جا باز نكرد. در بيان اين عدم آشنايي دلايل بيشماري مي توان بيان كرد كه شهرستاني بودن ناشر و توزيع نه چندان جالب آن مجموعه بخشي از اين دلايل به شمار مي آيند.با اين حال براي آناني كه كتاب برايشان جاي ثابتي در زندگي دارد هيچ كدام از اين دلايل توجيه كننده عدم دسترسي به كتاب هاي مورد علاقه شان نبود.كتابهاي آن مجموعه فروش رفت و بعد از مدتي ناياب شد. ناشر نيز بعد از گذشت چند سال آن شور و حرارت اوليه براي ادامه كار را يا فراموش كرد يا تحت تاثير ساير مشكلات از دست داد.خبري جالبي كه بعد از ذكر اين مقدمه مي خواستم بيان كنم اين است كه دست اندر كاران نشر فردا آن مجموعه زيبا را چاپ مجدد كرده و روانه بازار كتاب كرده اند.نيازي به توضيح اضافي نيست فقط يك نكته مي ماند وآن اينكه در ميان كتاب هاي تجديد چاپ شده چشمم به تريلوژي"اورستيا"اثر "آيسخولوس" خورد كه ترجمه آن نيز به همت "عبدالله كوثري "عزيز انجام گرفته است.چاپ نخست اين تريلوژي در سال 76 در مجموعه نمايش نامه هاي نشر تجربه منتشر شده و اكنون در نشر فردا تجديد چاپ شده است.نزديك به دو هزار و پانصد سال از عمر اين نوشته مي گذرد و خواندن آن هنوز هم در سراسر جهان ادامه دارد گويا اين نمايشنامه ها نخستين بار در سال 458 قبل از ميلاد در يونان اجرا و در همان زمان جايزه نخست را از آن آيسخولوس كرده است
Tuesday, May 02, 2006
غرفه هاي كوچك ناشران بزرگ و يك اقدام ابتكاري
از نمايشگاه كتاب خبر مي رسد كه به خيلي از ناشران معروف غرفه هاي كوچك 15 متري اختصاص داده شده است.در ميان ناشراني كه با اين وضعيت مواجه اند اسامي ناشران معتبري چون نيلوفر و طرح نو ديده مي شود. غرفه نشر ني كه مي توان آن را بزرگترين غرفه در ميان ناشران معروف به شمار آورد 60 متر است. اين در حالي است كه غرفه در نظر گرفته شده براي انتشارات سازمان تبليغات اسلامي(امير كبير)90 متر است!اما نكته جالبتر اينكه امسال همين ناشران بزرگ در يك اقدام جالب و ابتكاري در يك سالن گرد هم آمده اند. داستان از اين قرار است كه ناشران هنگام گرفتن شناسنامه براي دريافت غرفه اسامي خود را با كلمه نشر نوشته اند تا همه در رديف حرف نون قرار گيرند.به اين معني كه" چشمه" با عنوان نشر چشمه در كنار نشر ني قرار گرفته و الي آخر.فكر كنم امسال براي بازديد از نمايشگاه فقط به سالن 7 نياز داشته باشيم
پرده "کوندرا"در دفاع از رمان منتشر شد
مطالعه کتاب هایی که نویسندگان بزرگ در آن کتابها به طرح نظریات خود در باب رمان پرداخته اند، همیشه برایم جذابیت خاصی داشته است.درک و دریافت این نویسنده ها از ادبیات به مثابه چیزی که نوشته میشود،در انتقال تعاریف این شکل ادبی و بازآموزی آنچه یک نویسنده به طرح آن پرداخته ،تاثیر بسیاری دارد.همه کسانی که کتاب "خودم با دیگران"فوئنتس و کتاب کم حجم اما زیبای "چرا ادبیات؟"یوسا را خوانده اند به راحتی می توانند در مورد تاثیر گذاری این آثار نظر داده و بر قدرت این نوشته ها گواهی دهند . "پرده " اثر دیگری از نویسنده بزرگ اهل چک " میلان کوندرا"نیز در همین حال و هوا اتفاق می افتد.این اثر بسیار زیبا را نشر "قطره" با ترجمه "کتایون شهپر راد و آذین حسین زاده" چاپ و روانه بازار کتاب کرده است."پرده " کتابی در مورد ادبیات و در معنایی انضمامی درباره رمان است. کتاب دفاع جانانه ای از این ژانر نوشتاری و به نوعی نظریه یک نویسنده درباره رمان است."پرده" در هفت فصل بی نظیر اتفاق می افتد و هر فصل در ارجاعات بی شمار نویسنده به آثار و نوشته های نویسندگان بزرگ غوطه ور می شود.از سروانتس و فیلدینگ گرفته تا داستایوفسکی و فلوبرو دیگران.تاریخ رمان به باور کوندرا ، برخلاف تاریخ صرف،تنها باید به پیروزی ها اشاره کند؛برای اینکه،شکست ها مترادف پیروزی شخص دیگری نیستند
Monday, May 01, 2006
چوب خط یک نویسنده
چوب خط دومین کتاب دوست و همکار خوبم محسن فرجی هم بلاخره منتشر شد.این کتاب را نشر قطره چاپ کرده و داستان های آن حول محور انسانهای پس از جنگ روایت می شوند.نوشته یوسف علیخانی را در این مورد بخوانید