اين شعر را پس از خودكشي ماياكوفسكي در جيب او يافتند؛ظاهرا آخرين شعر اوست
ساعت از نه گذشته، بايد به بستر رفته باشي
راه شيري در جوي نقره روان است در طول شب
شتابيم نيست،با رعد تلگراف
سببي نيست كه بيدار يا كه دلنگرانت كنم
همانطور كه آنان ميگويند،پرونده بسته شد
زورق عشق به ملال روزمره در هم شكست
اكنون من و تو خموشانيم،ديگر غم سود و زيان اندوه و درد و جراحت چرا؟
نگاه كن چه سكوني بر جهان فرو مينشيند
شب آسمان را فرو ميپوشاند به پاس ستارگان
در ساعاتي اينچنين، آدمي برميخيزد تا خطاب كند
اعصار و تاريخ و تمامي خلقت را
ترجمه:يوسف اباذري
كتاب شاعران
صفحهي 237
انتشارات فرخنگار وابسته به موسسهي كارنامه
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
4 weeks ago
No comments:
Post a Comment