Thursday, March 24, 2016

تو چطوري مي تواني بفهمي

زن دستش را رها نكرد( تنها مي نشيند و به ياد مي آرد) مانده بود كه چرا بايد ناچار به گزينش باشد از ميان آنان كه مشتاق ملعنت مرگ بودند و با اين همه در واپسين دم حيات در پي تفاهم بودند و آنان كه مرگ را عطيه زندگي مي دانستند اما از اين عطيه رو بر مي تافتند، پذيرايش نبودند. دست زمخت پيرمرد را با حلقه سنگين ازدواجش نوازش مي كرد. با مهري كه در دلش بيدار مي شد، تنها چيزي كه بر زبانش آمد اين بود:" پس تو چه طور مي تواني بفهمي كه شكست خوردن چه معني دارد؟ "

كارلوس فوئنتس
گرينگوي پير
ترجمه ي عبدالله كوثري

در ستايش فلسفه

فلسفه انحطاطي را درمان مي كند كه فكر درگير آن بوده است، انحطاط وقتي است كه فكر در چنبر رسم و عادت اسير مي شود و رسالت فكر، رهانيدن انسان از رسم و عادت است. راه علاج، فلسفه است كه در جهان مثالي رخ مي دهد، جهان مثالي و جهان روح جايي است كه هر گاه حيات زميني انسان را ارضا نكند، آنجا پناه مي گيرد. پس فلسفه با انحطاط جهان بالفعل يعني جهان مستقر و محقق آغاز مي شود. با انحطاط جهان مستقر و محقق، فلسفه گرد خاكستري خود را پخش مي كند. رنگي تازه و نو كه نشاط جواني و حيات را از نو به ارمغان مي آورد. در اين هنگام فلسفه راه علاج را پيش مي گيرد اما در جهان روح و نه در جهان زميني.


هگل
به نقل از كتاب هگل و فلسفه مدرن
نوشته ي علي مرادخاني
انتشارات مهر نيوشا

Tuesday, March 22, 2016

روياي سلت

هر بار كتابي از يوسا مي خوانم، انگار با پژوهشي ناب و تحقيقي پردامنه و كشفي  تازه رو به رو شده ام. خيره كننده است، كتابي كه رو به رويت گشوده اي هماني نيست كه فكر مي كردي، چند وجهي است و ردپاي يك نويسنده چيره دست در سطر سطر آن پيداست. كاملا مشخص است كه براي جان بخشيدن به كلمات تا چه اندازه زحمت كشيده، كجاها سرك كشيده و از چه نوشته هايي يادداشت برداشته است."روياي سلت" هم همين گونه است، رماني فراتر از رمان. محصول جست و جويي طولاني ست.

Monday, March 21, 2016

گاه ليلي است گل سرخ

گاهي ليلي است گل سرخ
گاه، نگاه يك ليلي است گل سرخ
گاهي گلاب مي شود ليلي
در سوگواري گل سرخ.
گل سرخ آبستن ليلي
بر تاقچه ي اتاق يك ليلي است
كه آبستن گل سرخ شده است
هر چه مي زايد گل سرخ
يك ليلي است
و شير مي دهد ليلي
در گهواره اي به گل سرخ
از باغچه مي آيد
بوي تن ليلي
در باغچه مي رويد ليلي
بر اندام شاخه ي گل سرخ
گاهي ليلي...
هميشه گل سرخ...
شايد ليلي...
هرگز گل سرخ...



بيژن نجدي
واقعيت روياي من است

Sunday, March 20, 2016

شغل

مردي كه اين جاست اسمش را فراموش كرده است.
مي گويد مهم اين است كه گذشته اي داشته باشي. اصل قضيه اين است.
از يك فلاسك قرمز، چاي مي نوشد.
سالن انتظار خالي ست، هميشه خالي.
فكر مي كند، مردم وقت ندارند منتظر قطار بمانند.
بچه كه بود انشايي نوشت در يك جمله.
نوشت: مقصدم خانه ي سالمندان است.
مرد بي نام لبخند مي زند. به ساعت بزرگ روي ديوار نگاه مي كند و به قطارهايي فكر مي كند كه امروز از آنها جا مانده. مي گويد ، شغل من نشستن روي نيمكت است.
شغل من، جا ماندن از قطارها.
شغل من فراموش كردن ِ نامم.




آگلايا وِتِراني
سالن انتظار/ از مجموعه نقطه سر خط
ترجمه ي علي عبداللهي
انتشارات كاروان