چنين بود كه من خواه ناخواه به ارابه ترجمه بسته شدم.براي گذران زندگي.و نيز اثري كه كتابهاي ترجمه شدهام داشت. هر كدام در جاي خود مينشست و راه را كم و بيش بر روندگان روشن ميكرد. ژان كريستف،دن آرام، داستانهاي بالزاك، زمين نوآباد، جان شيفته...با اين همه، هيچگاه كارم خالي از خار خار اندوه نبود. من نويسندگي ميخواستم،-نويسندگي،كشش دردناك هستي من
م.ا.بهآذين
از هر دري
ص75
محمود اعتماد زاده يا آنگونه كه خود ميپسنديد، م.ا. بهآذين درگذشت.اطلاعات بيشتر رااينجا بخوانيد
اتراقگاه بهار
-
حالا چند هفتهایست که تهرانم. چهار یا شاید هم پنج یا شش هفته. پس فردا هم
برمیگردم لندن پیش دوستدخترم و گربه. دوست داشتم از این سفرم بیشتر بنویسم.
چه مید...
4 months ago
No comments:
Post a Comment