Friday, May 26, 2006

شبانگاه كافكا

فرو رفته در شب. همچون كسي كه گاه سر در جيب تفكر مي‌برد.چنين يكسره در شب فرو رفتن. در حلقه خفتگان. اين خفتن خفتگان در خانه‌هايشان، در بستر‌هاي امن و امان، دراز كشيده يا مچاله روي تشك‌ها، لاي ملافه‌ها، زير پتو‌ها. اين همه بازي نمايشي ناچيزي است. اين همه خود‌فريبي معصومانه‌اي است. در حقيقت آنها فراگرد هم آمده‌اند همان‌طور كه در قديم چنين مي‌كردند و بعد‌ها چنين خواهند كرد، در واحه‌اي برهوت، در اردويي در هواي آزاد، بي‌شمار آدمياني كه چشم آنها را گم مي‌كند، قشوني، قومي،زير آسمان سرد، بر زمين سرد فرو افتاده در جايي كه پيش از آن ايستاده بودند. پيشاني‌ها چسبيده بر دست‌ها، چهره‌ها بر زمين، آرام نفس مي‌كشند و تو پاس مي‌دهي. تو يكي از پاسداراني. از توده هيمه‌اي در كنارت چوبي مشتعل بر‌مي‌داري و مي‌چرخاني و نزديك‌ترين شخص را پيدا مي‌كني. چرا تو پاس مي‌دهي؟كسي بايد پاسداري كند. كسي بايد آنجا باشد

سيري در جهان كافكا
سياوش جمادي
انتشارات ققنوس
ص153

No comments: