اينجا قرار است يك قفسه كتاب باشد در ويترين يك مغازه كتابفروشي. سر كه ميچرخاني كتابها در رديف هم خودنمايي ميكنند. كتابهايي سرخ، سفيد، آبي، زرد. كتابهاي كوچك، كتابهاي بزرگ. كتابهايي با انديشههاي متراكم و لايههاي تودرتو. اينجا هزارتوي خاطرات بزرگ و ابدي است.سهمي از اين كتابها ميتواند نصيب من و تو شود. كسي در بستر مرگ به واگويه آخر خويش پرداخته است. يك جا تراژدي ديگري شكل ميگيرد. در اين قفسه كتابي براي عشقهاي خندهدار و خندههاي عاشقانه وجود دارد. كتابي هست كه انسان را در متعاليترين مفهوم آن مورد بررسي قرار داده است. بزرگان به صف ايستادهاند. تماشاي انديشهها، تماشاي دردهاي بزرگ آدمي است. يكجا كسي از تنهايي ميگويد، مورخ و اديب و شاعر و فيلسوف مجموع هم شدهاند. در اين قفسه كتابهايي است كه خواندنشان خواب از آدمي ميگيرد. يكجا گريهات ميگيرد، يك جام غمگين ميشوي. يكجا ميگريزي از همنوع خويش، يكجا به انكار برميخيزي و جاي ديگر سكوت ميكني. در پرتو چنين سكوتي است كه چيزي ميآيد و در درونت رخنه ميكند. در درونت خيمه ميزند، به روحت چنگ ميكشد، زخمه ميزند، بيقرارت ميكند. گاهي هم نوازشات ميكند. در ويترين امروز كتابهايي تازه در برابر چشم قرار گرفته است. فريدريش دورنمات و فرد اولمن در كنار اينياتسيو سيلونه قرار گرفتهاند تا تو از «سوءظن» و «دوست بازيافته» گريزي به «مكتب ديكتاتورها» بزني. اين يعني قرار گرفتن در مرز ميان مرگ و مرگ. تلاشي جانكاه براي اثبات بودن طلب ميكند. در «سوءظن» كه از سوي نشر «ماهي» و با ترجمه «محمود حسينيزاد» چاپ و روانه بازار كتاب شده است، بازرس «برلاخ» كه در بيمارستان بستري است پي ميبرد كه پزشكي از دارودسته جنايتكارهاي نازي اكنون در سوئيس در مقام پزشكي صاحبنام به جنايتهايش ادامه ميدهد. «برلاخ>»كه با مرگ فاصلهاي ندارد بايد تكليف اين سوءظن را روشن كند. «قاضي و جلادش» هم هست. اين كتاب را هم «حسينيزاد» ترجمه كرده است. اين كتاب نيز همانند كتاب قبلي از سوي نشر ماهي چاپ و روانه بازار كتاب شده است. دو رماني كه طي سالهاي هزار و نهصد و پنجاه تا 1952 نوشته شدند. اصل شناخته شده در اين دو رمان پليسي «دورنمات» همان مبارزه هميشگي ميان خير و شر است. با اين همه سبك او در اين نوشتهها با آن سبك آشنا و معمول پليسينويسها تفاوت دارد.كتاب ديگر نشر ماهي «دوست بازيافته» است. اثري از «فرد اولمن» است. كتابي كه «آرتور كوستلر»درباره آن چنين گفته است: «درباره دوراني كه جسدهاي آدميان را ذوب ميكردند تا از آنها براي پاكيزگي نژاد برتر صابون بسازند، صدها كتاب بزرگ و قطور نوشته شده است. اما يقين دارم كه اين كتاب كوچك براي هميشه جايي را در كتابخانهها از آن خود خواهد كرد.» اما ماجراي اين كتاب چيست: « در گرماگرم زمانه پرآشوب و رويدادهاي سرنوشتسازي كه به استقرار نظام هيتلري در آلمان انجاميد، دو نوجوان هم مدرسهاي زندگي به ظاهر آرام و بيدغدغهاي را ميگذرانند. از اين دو يكي يهودي و ديگري از يك خاندان برجسته اشرافي است. آشنايي و دوستي ساده دو همشاگردي دوام چنداني نمييابد و كشمكشهاي سياسي و اجتماعي، آن دو را كمكم از هم جدا ميكند. سرنوشت يكي تبعيد و گريز و مهاجرت ناخواسته است در حالي كه همه چيز ميتواند به ترقي و شهرت ديگري منتهي شود. اما رويداد دردناك و تكاندهندهاي در آخرين سطرهاي كتاب، همه آنچه را كه خواننده حدس ميزند نقش بر آب ميكند.» دوست بازيافته با قلم روان مهدي سحابي ترجمه شده است.در قفسه كتابهاي امروز، كتابي تازه از نويسندهاي به چشم ميخورد كه همه ما او را با «نان و شراب»ميشناسيم. «اينياتسيو سيلونه» نويسنده بزرگ ايتاليايي همزمان با «نان و شراب» كتاب ديگري نوشت و منتشر كرد كه به همت مهدي سحابي به تازگي ترجمه و روانه بازار كتاب شده است. مكتب ديكتاتورها در آستانه جنگ جهاني دوم اتفاق ميافتد. يك جوجه ديكتاتور آمريكايي به اروپا آمده تا از تجارت طولاني اروپاييها در زمينه ديكتاتوري درس بگيرد، به آمريكا برگردد و در آنجا هم يك نظام استبدادي برقرار كند. براي فراگيري شگردها و رموز ديكتاتوري به سراغ كسي ميرود كه عمري را در مبارزه با استبداد گذرانده است، چرا كه منطق حكم ميكند كه «حقيقت از زبان دشمن شنيده شود».«مكتب ديكتاتورها» به عنوان يكي ديگر از كتابهاي تازه انتشار يافته از سوي نشر «ماهي» به زباني شيرين و موشكافانه شرح اين جلسات درسي ديكتاتور آمريكايي است. بيان طنزآلود و در عين حال بسيار عالمانه آن از والاترين سنت استعاري سياسي اروپا پيروي ميكند و از اين نظر ميتوان آن را با برجستهترين آثار جدلي ولتر برناردشاو و نيز با شهريار و ماكياولي مقايسه كرد. هنگام جستوجو در قفسه كتابها چشممان به نامهايي ميافتد كه اين روزها چاپ نوشتههايشان يا مطالبي كه درباره آنها نوشته ميشود براي قشر كتابخوان ايراني از اهميت فراواني برخوردار است. «ميشل فوكو» و «يورگن هابرماس» دو فيلسوف نامآوري هستند كه در ميان اين دسته جاي ميگيرند. «نقد و قدرت» كتابي است درباره اين دو فيلسوف كه به تازگي با ترجمه فرزان سجودي و از سوي انتشارات اختران چاپ و روانه بازار كتاب شده است. گردآورنده و ويراستار اين اثر «مايكل كلي» نام دارد. وي درباره كتاب مورد نظر چنين ميگويد: «بخش اول اين كتاب از قطعاتي از مناظره صريح يا ضمني بين فوكو و هابرماس تشكيل شده است. قطعه اول «دو سخنراني» نام دارد كه فوكو در سال 1976 در كولژدوفرانس ارائه كرده است. اين سخنرانيها در اينجا اهميت خاصي دارند، زيرا نشاندهنده تمايزي است كه فوكو بين قدرت قضايي و قدرت انضباطي قائل ميشود و نيز روشنگر مفهوم نقد محلي و روش تبارشناختي است كه فوكو در تحليل قدرت به كار ميگيرد. قدرت و پيامدهاي هنجاري آن در نظريه انتقادي، كانون نقد هابرماس از فوكو است كه در دو فصل «گفتمان فلسفي مدرنيته»، با عناوين «نقد عقل براي افشاي علوم انساني: ميشل فوكو» و «پرسشهايي در مورد نظريه قدرت: باز هم فوكو آمده است.» بخش دوم اين كتاب البته آنگونه كه ناشر نوشته است در دست ترجمه است و به زودي در مجلدي جداگانه منتشر خواهد شد. گويا در بخش دوم مقالاتي از اكسل هانت، نانسي فريزر، ريچارد برنشتاين، تامس مككارتي، جيمز اشميت، توماس مارتينگ، ژيل دلوز، يانا ساويكي و مايكل كلي آمده است. اين نويسندگان در مقالات خود ميل به مناظرهاي را كه بين فوكو و هابرماس وجود داشت را پيگيري و دنبال كردهاند.«دگرديسي مشغوليتها» با عنوان فرعي «نفع شخصي و كنش همگاني» كتاب ديگري است كه به تازگي در قفسه كتابفروشيها جايي براي خود پيدا كرده است. نويسنده اين اثر «آلبرت هيرشمن» نام دارد. وي آنگونه كه از لابهلاي كتاب مشخص است، ظاهرا بايد در دانشگاه پرينستون نيوجرسي صاحب كرسي باشد. اين اثر با ترجمه محمد مالجو و از سوي انتشارات علمي و فرهنگي چاپ و روانه بازار كتاب شده است. آلبرت هيرشمن در اين كتاب نشان ميدهد چرا مردم گاهگداري به طور دستهجمعي از جستوجوي يك نوع خوشبختي به جستوجوي نوع ديگري تغيير جهت ميدهند، به عبارتي چرا مردم خوشبختي را زماني در عرصه سياست ميجويند و زماني ديگر در اقتصاد؟ رساله حاضر ضمن پاسخ به اين پرسشها دستاوردهاي فرعي ديگري دارد، از جمله نقدي بر نظريه مصرف متعارف و دركي عميقتر از كنش جمعي و تفسيري جديد از حق راي همگاني. شايد همين دستاوردها است كه دگرديسي مشغوليتها را سزاوار دريافت جايزه تالكوت پارسونز از آكادمي آمريكايي علوم و فنون كرده است
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment