من يوسفم پدر
پدر!برادرانم دوستم نميدارند
پدر!مرا همراه خود نميخواهند
آزارم ميدهند
با سنگريزه و سخنم ميرانند
ميخواهند كه من بميرم تا به مدحم بنشينند
آنان در خانهات را به رويم بستند
از كشتزارم بيرون كردند
پدر!آنان انگورهايم را به زهر آلودند
پدر!آنان عروسكهايم را شكستند
آن گاه كه نسيم گذشت و با گيسوانم بازي كرد
آنان رشك بردند و بر من شوريدند
و بر تو شوريدند
مگر من با آنان چه كرده بودم، پدر
پروانهها بر شانههايم نشستند
خوشهها به رويم خم شدند
و پرنده بر كف دستانم فرود آمد
با آنان چه كرده بودم،پدر
و چرا من؟
تو يوسفم ناميدي
آنان به چاهم انداختند
و به گرگ تهمت بستند
حال آن كه گرگ مهربانتر از برادران من است
آي پدر
آيا من به كسي جفا كردم
وقتي كه گفتم: به رويا يازده ستاره ديدم
و خورشيد و ماه را
ديدم كه بر من سجده ميبرند
پدر!برادرانم دوستم نميدارند
پدر!مرا همراه خود نميخواهند
آزارم ميدهند
با سنگريزه و سخنم ميرانند
ميخواهند كه من بميرم تا به مدحم بنشينند
آنان در خانهات را به رويم بستند
از كشتزارم بيرون كردند
پدر!آنان انگورهايم را به زهر آلودند
پدر!آنان عروسكهايم را شكستند
آن گاه كه نسيم گذشت و با گيسوانم بازي كرد
آنان رشك بردند و بر من شوريدند
و بر تو شوريدند
مگر من با آنان چه كرده بودم، پدر
پروانهها بر شانههايم نشستند
خوشهها به رويم خم شدند
و پرنده بر كف دستانم فرود آمد
با آنان چه كرده بودم،پدر
و چرا من؟
تو يوسفم ناميدي
آنان به چاهم انداختند
و به گرگ تهمت بستند
حال آن كه گرگ مهربانتر از برادران من است
آي پدر
آيا من به كسي جفا كردم
وقتي كه گفتم: به رويا يازده ستاره ديدم
و خورشيد و ماه را
ديدم كه بر من سجده ميبرند
من يوسفم پدر
محمود درويش
ترجمه عبدالرضا رضائي نيا
نشر مركز
1386
ص31-32
No comments:
Post a Comment