Saturday, September 22, 2007

كولي در بازي وطن

دوباره وقتش شده كوله‌ام را بردارم و تجربه زيستن در يكي ديگر از كوچه‌هاي اين شهر را پشت سر بگذارم. گلايه‌اي نيست. هر سال خيلي زود زمان تخليه سر مي‌رسد. دوباره بايد دوره افتاد و كوچه‌هاي بسياري را به هواي پيدا كردن خانه اي به اندازه وسع مالي خود، طي كرد، كوله‌ام را برداشته‌ام. بهتر است به چيز خاصي فكر نكنم. اين شهر ، شهر من نيست.اين خانه خانه من نيست.با همه خاطرات ريز و درشت يك ساله بايد وداع كرد. مثل كولي‌ها آواره و بي وطن، در چنين وضعيتي وقتي از سوي دوستاني چون بي‌تا و محمد به بازي وطن دعوت مي‌شوي، خانه‌ات را به ياد مي‌آوري كه ديگر خانه تو نيست.شهرت را به ياد مي‌آوري كه ديگر شهر تو نيست.براي لرها، طبق يك عقيده كهن، وطن آنجاست كه قبر مرده‌ات را در خاكش دفن كرده باشي، من قبر مردگانم را گذاشته‌ام. وطن ديگر برايم قبر مردگان و خاك آن نيست. وقتي به وطن فكر مي‌كنم چهره تك تك انسان‌هايي را به ياد مي‌آورم كه هر يك براي روزگاري در زندگي‌ام حضور داشته و رفته‌اند.كوهستان‌هاي دور دوران كودكي‌ام را به ياد مي‌آورم. حس مي‌كنم همه اين سالهايي كه بر ما گذشته وطن، صليبي بر روي دوشم بوده است. اكنون از آن وطن، آن صليب، آن خاطره‌ها چه مانده است؟ چهره پير تر شده مادرم،دوستان دوري كه اكنون از عدد انگشتهاي دست هم كمتر شده‌اند.خاطره‌هايي كه كمتر به ياد مي‌آيند و روزمره‌گي و بيگانگي بيشتر در شهري كه شهر من نيست. بيگانگي با خود، با دوستان، با قبر مردگان و شهر و و وطن روز به روز بيشتر مي‌شود. ما پير مي‌شويم و تقويم تاريخ جايي حوالي ساعت صفر توقف خواهد كرد.كولي كه باشي قبيله‌ات روزي در جايي توقف خواهد كرد، هر كجا كه باشد، وطن تو آنجاست

No comments: