باران به وقت پاييز باريدن نگرفت تا رگهاي تاك پدربزرگ و دايي با هم بگيرد . تا بغض ما كنار قبر دايي پيش از ابر باران گرفته ترك بردارد و بشكند در گلوي خسته.حالا كه پاييز ميبارد. از دايي رضا و آن تركشهايي كه سالهاي زياد در بدنش آرام گرفته بود تنها خاطرهاي مانده است. باراني كه ميبارد وقف خاكش شده است و تركشها سهم زمين.اثر سم شيميايي كه سالها در بدنش مانده و گردش خوناش را مختل كرده بود به گمانم رفته است. ببار باران نم گرفته ، بر پاييز ببار، بر شهر پير ببار، بر خستگي ما ببار، بر خاك ماتم گرفته ببار.ببار پاييز رنگ، درختان اين حوالي خستهاند. نديدهاي برگهاشان چه سنگين سنگين نثار خاك بي بوته و گل ميشود . از باراني كه بر اين زمين ميبارد تا خاطره دايي تنها يك قدم فاصله است .از خاك باران گرفته واندوهي كه بر خاك دايي ميبارد هم تنها يك خاطره . اين خاطره و اندوه در قبرستان بيچتر زير باران و پاييز كه ميماند بغض مكرر ميشود. ببار باران، در بغض مكرر ببار
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
4 weeks ago
No comments:
Post a Comment