پاييزي كه باران نداشته باشد، ابر نداشته باشد، پاييزي كه برگهاي سرخ و زرد ريخته بر كف سنگفرش خيابان را نداشته باشد كه پاييز نيست. پاييزي كه كلاغها در باغهايش زرت و زرت قار قار نكنند كه پاييز نيست. ادامه تابستان است. اصلا هر فصلي كه ميخواهد باشد. اما پاييز نيست. پاييز كه نبايد آفتاب داشته باشد كه شعاع تند و تيزش يك راست بر فرق سرت بتابد. اين پاييز را هم تخواستيم. نه رنگ برگ ها سرخ و زرد ميشود ، نه جار اسب به گوش ميرشد، نه قار قار كلاغ اوج ميگيرد. فصل رنگ و رنگ، پادشاه فصلها، اكنون گداي گوشه نشيني شده گم و گور در كوچهها. بي تاج و تخت و سلطنت. مرده شورش اين فصل را ببرد كه نه باران دارد نه برگريزان
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
4 weeks ago
No comments:
Post a Comment