Monday, April 02, 2007

تنهايي

زندگي بود و اميد و روزهاي آرزو.زندگي بود و غمي كه هر از گاه مي‌آمد و بر دل پوسيده بار مي‌شد.شك مي‌آورد. شكي جانكاه تا هر از گاه امتحاني شود و آزموني. سخاوتي بود كه در دلها ريشه داشت. تقسيم همگان مي‌شد،انسان و حيوان را به يكسان. بي‌دريغ بود. آدمي به جنبش بود و زندگي به قرار.سخاوت رفت، عشق رفت،اميد نا اميد شد و روزها از قاعده چرخ خارج شد. سوگواري آدمي بود و زمين پر عطش.اينك آدمي مانده و روزهاي تهي بي بار و برگ. مرگ مانده و سوگ و نقش پوسيدگي بر خاك پوك بي علف. سر پيچي آدمي از نظام طبيعت به دشوار تر گونه‌اي رخ نشان داده است. انسان در مقام خدايي‌عالم خوي دهشتناك خود را بر ملا ساخته است. سويه غم انگيز اقتداري از اين گونه تلخ در قلمرو كيهان خود را به دشوار‌تر گونه‌اي نشان داده است. مرگي كريه و بي ارزش. تا نشان داده شود كه سرپيچي آدمي از نظام طبيعت تا به كجا خواهد انجاميد. هبوط دوباره و طعم تلخ ميوه ممنوعه‌،اينك سرنوشت آدمي است. آدمي و سرنوشت در توقف عقربه‌هاي ساعت رو در روي هم قرار گرفته‌اند تا نشان داده شود كه زمان،زمان هبوطي دوباره است. فرزندان آدم در انتظار رفتن ، چه خوابها كه نمي‌بينند. ما تنها مانده‌ايم. آنكه بالا و آنكه زير است، همه تنهايند. انسان از گردش كيهان خارج شده و بر مدار چرخ به حال خود واگذاشته شده است. به نقش خوني بنگريد كه بر دستان تاول خورده ما جا خوش كرده است. همه ما سالهاست كه همديگر را مي‌كشيم.روز از پي روز

No comments: