تو ، تو و بساط هر روزه آرزوها بر پياده رو خالي، تو و نانات،تو و خانهات بر بلندا، تو و خانهات بر آلاچيقي در دشت، تو و هر جاي دنيا كه خانه داري ، تو و شهرت كه مي رود و روز به روز دور تر ميشود از ما. تو و صاعقهاي كه هر روز بر شانههاي نحيفت ميزند. تو و زمين زير پايت، تو و قدمهاي محكمت، تو و انگشتان ظريفت، تو و انگشتان پينه بستهات، تو و انگشتان زمختت. تو هر جور كه هستي، تو و زخمهاي مانده بر دلت، تو و آدمهاي شهرت، تو و گريز از روزمرهگيات، تو و اشكهايت، تو و واژههايت، تو و كتابهايت، تو و كتابها، تو و سينما و آلپاچينو و رقصيدن به خاطر زيستن، تو و خواهش مرگ. تو و گريستن و اعتراض كردن و بريدن و ايستادن. تو و هر جور كه هستي، تو و هر جور كه ميخواهي باشي. تو وقتي كه شادي، وقتي كه غمگيني، وقتي كه معترضي، وقتي كه حرف ميزني، وقتي كه سكوت ميكني، وقتي كه ميجنگي،وقتي كه افسرده ميشوي. تو، وقتي كه شعر ميخواني، وقتي كه ذوق ميكني،وقتي براي يك لحظه ، فقط يك لحظه ستايش ميشوي.
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment