Monday, July 23, 2007

تونل، ارنستو ساباتو و انسان كه معماي پيچيده‌اي است

نشسته‌ام و دارم به رمان« تونل» اثر ارنستو ساباتوي آرژانتيني فكر مي‌كنم كه تازه همين چند دقيقه پيش تمامش كردم و به شدت ذهنم درگير كلمات آن شده و نمي‌دانم چگونه با جراحت كلامش كنار بيايم. زخمي كه اين رمان در روح آدم ايجاد مي‌كند از جنس آن زخمهايي نيست كه هر بار بعد از فوران قطراتي خون بند مي‌آيد و سر مي‌بندد و بعد چندي فراموش مي‌شود و مي‌رود پي كارش.« ساباتو» دست روي نقطه حساسي در روح همه ما گذاشته و آنقدر به عمد بر انجام كار خود پافشاري مي‌كند كه حس مي‌كني اين تويي كه قهرمان داستاني و در برابر خواننده به اعترافي خود خواسته پرداخته‌اي.بسياري از ما با موضوعاتي از اين دست كه« ساباتو» درباره آن به شيواترين وجه ممكن سخن مي‌گويد آشناييم. اينكه در لحظاتي از زندگي دلباخته كسي مي‌شويم و باقي عمر را در جنون با او بودن سر مي‌كنيم و به دست آوردنش را در لحظاتي از زيستن به تعلق پايان ناپذيري براي خود تبديل مي‌كنيم . تا اينجاي كار مشكل چندان حاد نيست.نكته كليدي در شكي نهفته است كه گريبان عده‌اي را مي‌گيرد و آرام آرام روح آنان را مي‌جود و خردشان مي‌كند. شكي خرد كننده در اين باره كه آيا او فقط براي من است؟آيا او به تمامي به من، به جسم و روح من تعلق دارد؟ اينجاست كه« ساباتو» عنان قلم را در دست مي‌گيرد و راه را نشانمان مي‌دهد و آنجا كه قرار است به مقصد برسيم ما را با روح و بياباني بي انتها تنها مي‌گذارد. عشق را با جنوني شكاكانه كه در پي آمده در هم مي‌آميزد و به شيوه داستان‌هاي پليسي با تعليق‌هاي خرد كننده تر تو را به مطالعه ادامه داستان دعوت مي‌كند و رويه ديگري از شخصيت برخي انسانها را برايمان واكاوي مي‌كند.نشسته‌ام و دارم در بهتي كه از خواندن اين رمان و تك تك كلماتش به من دست داده به ارنستو ساباتوي آرژانتيني فكر مي‌كنم و بخشي از واقعيت را در برابر خويش مي‌گذارم كه براي بسياري از ما يا نزديكانمان اتفاق افتاده و همه ما قسمتي از كوله بار تجربه‌هامان را با آن تصاوير پر كرده‌ايم. تصاويري از آن دست كه قهرمانانش عشق را تبديل به جنون كرده و در ادامه راه به جاي آسايش، آزار دادن طرف ديگر را دستمايه زندگي هم قرار داده‌اند.ساباتوي شايسته تحسين است. به خاطر تك تك كلماتي كه در اين رمان روانكاوانه كنار هم قرار داده تا انسان را با رويه ديگري از شخصيت تو در تو و پيچيده اش آشنا كند. به احترام او و كلماتش مي‌توان ساعتها به شب پشت پنجره چشم دوخت و فرياد زد
اين رمان به تازگي با ترجمه مصطفي مفيدي از سوي انتشارات نيلوفر چاپ و روانه بازار كتاب شده است

No comments: