در غريبستان خاموش
صدايت راميشناسم
گريههايت را نيز
وقتي ميروي
وقتي نميآيي
وقتي در كنج گردابي گير افتادهاي
وقتي همه اطرافت را ديواري فرا گرفته
به جاي قدمهايت مينگرم
آنجا كه بلندي در جاي پاهايت اوج ميگيرد
در سكوت مطلق شهر خاموش
من
صدايت را ميشناسم
وقتي ميروي
وقتي نميآيي
وقتي
تو هستي و ديوار و ديوار
من
صدايت را ميشناسم
من
صدايت را ميشناسم
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
4 weeks ago
No comments:
Post a Comment