در غريبستان خاموش
صدايت راميشناسم
گريههايت را نيز
وقتي ميروي
وقتي نميآيي
وقتي در كنج گردابي گير افتادهاي
وقتي همه اطرافت را ديواري فرا گرفته
به جاي قدمهايت مينگرم
آنجا كه بلندي در جاي پاهايت اوج ميگيرد
در سكوت مطلق شهر خاموش
من
صدايت را ميشناسم
وقتي ميروي
وقتي نميآيي
وقتي
تو هستي و ديوار و ديوار
من
صدايت را ميشناسم
من
صدايت را ميشناسم
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment