Friday, June 08, 2007

عمو امان كه مي‌ميرد

عمو امان كه مي ميرد، كودكي‌هاي من مي‌ميرد. من بي‌كودكي مي‌مانم. بي‌دستان مردي كه در آغوشم مي‌كشيد.عمو امان كه مي‌ميرد، ميان من و كودكي‌هايم فاصله مي‌افتد.كودكي از خاطره‌ام پر مي‌كشد. شهر پير مي‌شود، من پير مي‌شوم، خاطره پير مي‌شود.در لرستان من، وقتي عزيزي مي‌ميرد، وقتي بازماندگان در غم از دست دادنش به مويه مي‌پردازند، وقتي زنان از شدت غم چنگ بر صورت مي‌كشند و مردان خاك بر سر مي‌كنند، آن سو‌تر هميشه كسي هست كه به تماشا بنشيند.و آنگاه به غم ، با فرياد، با ناله يا خيلي عادي بگويد كه : دارند خونش را از خدا مي‌گيرند.حالا ما مانده‌ايم و عمو اماني كه نيست و كسي كه منتظر است تا بگويد:دارند خونش را از خدا مي‌گيرند. در طايفه من ولوله‌اي است

No comments: