Saturday, December 24, 2005

شعري از آفرين پنهاني

روز
در حنجره گنجشکی
پر گشود
وباغ های برهنه
روی نبض جهان
به انزوا نشستند
چقدر مانده تا جوانه بزنی؟


من از هزاره های نيامده
فرياد می زنم
از دستانی
که شب را تکاند
و
گو شه ای از آسمان را
به دامنم دوخت
تا تو
از لايه های پريشانی گيسوانم
زاده شوی
چقدر مانده
تا روی سيم های حوصله برقصی

No comments: