Saturday, December 24, 2005

آوازه خوان زائر ملول

کولی هرجاگرد باران خورده به سعی ساده ی خويش عزم سفر کرده بود.سرزمين ابدی او آنسوی اشياء قرار داشت.دلداده آوازهای نسروده بود. با بقچه ای لبريز خاطرات نداشته سفر کرد
-تا به شما برسم اندکی از غروب گذشته است
سالهای سال عمر بر سر اين وعده نهاديم.کولی دير آمده از آنسوی جهان رفته است.او را ديده اند که با بوی باروت و زخم از پيچ ششم کوهستان های دور می آمده،سنگين راههای دور
-با او بگو ما عمری به سخاوت داشته ايم،ورنه آن کلام آمدن ميتوانست وعده ای در خيال باد تفسير شود.با او بگو که خاطر ما دلمشغول آمدنت بود ونيست حالا که نيستي
آوازه خوان زائر ملول ديريست تا دلسپرده ترديد است.چشم انتظار کولی خويش.از رهگذاران نيامده کسی را می جويد

No comments: