Saturday, December 24, 2005

شهرستان عشق

شهرستان عشق
گورستان نداشت
و
مردگان در يکديگر می مردند
ابری از رويای مردگان
بر آفتاب پرده بود
وزمين
از پچپچه آنان مهين
گاه مرده ای در تو
عاشق می شد به مرده من
ما را به سوی هم می خواندند
ما را از هم می راندند
وما
از عشق و نفرت مردگان
آسوده نبوديم
مردگان
در خوابهای همداخل ميشدند
وما
خسته از وسعت خوابهايمان بوديم
ما به دنبال خانه خوابهامان بوديم
ودرکنار خانه مان
گم می شديم
گاه
بيدارمان می کنند
به چيزی اشاره می کنند
که ما نمی بينيم
سنگين از مردگان بوديم
و
گورستان نداشتيم
گاه از پنجره های پيکرمان
بيرون می آيند
بر شانه هايمان می نشينند
در چشمهای ما خيره می شوند
و
ما يکديگر را نمی بينيم

(فرشته ساری)

No comments: