کارناوال مرگ، در سوز سرمای گزنده شب های آذر ميان ما و ۵۰ خيابان خواب بی خانمان در خيابان های نزديک پايتخت فاصله انداخت تا مفهوم انسان حاشيه نشين به نجوای بلند در بزرگترين شهر جمهوری طنين انداز شود. کاناوال هنوز در شهر می چرخد.اين را آن تب و لرزی می گويد که بر جان پيرمرد خيابان جمهوری نشسته است.پير مرد نام خود را از ياد برده است تا بی کسی و کاری اش در برابر رهگذران بی تفاوت آشکارتر از پيش جلوه کند. او حاشيه نشين ترين انسان شهری يا به تعبيری انسان زير زمينی شهر ماست. تجسم تمامی آن چيزی که عطوفت پامال شده ی يخزده می ناميم، آنجا حضور دارد که پيرمرد به صحنه ی تمسخر دلپذير چند کودک بی نوا تبديل شده است. با اين حال پيرمرد در بی تفاوتی کودکانه شرکت نمی کند. تمامی اجزای بدنش در آغاز سومين هفته متوالی همچنان می لرزد
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
4 weeks ago
No comments:
Post a Comment