يه روز عين من كور ميشي.مثل يه نقطه تو فضا،براي هميشه ميشيني همينجا،تو تاريكي،عين من
(مكث)
يه روز به خودت ميگي،خستهام،دوست دارم بشينم، اون وقت ميري ميشيني. بعد ميگي، گشنهام، دوست دارم بلند شم و چيزي براي خوردن گير بيارم. ولي بلند نميشي. ميگي، من نبايد ميشستم، ولي يه كم ديگه حالا بشينم، بعد بلند ميشم و چيزي براي خوردن گير ميآرم. ولي بلند نميشي و چيزي هم براي خوردن گير نميآري
(مكث)
يه مدت خيره ميشي به ديوار،بعد ميگي،چشمام رو ميبندم،شايد بتونم يه خورده بخوابم،بعدش حالم بهتر ميشه. اون وقت چشمات رو ميبندي. و وقتي اونها رو دوباره باز ميكني ديگه ديواري نميبيني
(مكث)
خلا عظيمي دور و برت رو ميگيره كه همهي مردههاي زنده شدهي تموم اعصار هم نميتونن پرش كنن، اون وقت تو اونجا مثل يه سنگريزهي كوچولو توي بيابوني
(مكث)
آره، يه روز اين رو ميفهمي، عين من ميشي، با اين فرق كه تو هيچ كسي رو همرات نداري، چون دلت براي كسي نسوخته، آخه كسي هم نمونده كه دلت براش بسوزه
ساموئل بكت
دست آخر
ترجمه:مهدي نويد
ص50-51
انتشارات پژوهه
اتراقگاه بهار
-
حالا چند هفتهایست که تهرانم. چهار یا شاید هم پنج یا شش هفته. پس فردا هم
برمیگردم لندن پیش دوستدخترم و گربه. دوست داشتم از این سفرم بیشتر بنویسم.
چه مید...
4 months ago
No comments:
Post a Comment