Wednesday, June 14, 2006

اردوان را کنیزکی بودخانه افروز

اردوان را کنیزکی بود خانه افروز که دل و گنج اردوان می داشت. دل اردوان بدو آرمیدی و از میان کنیزکان آزرم او جستی. روزی اردشیر در ستورگاه نشسته بود،تنبور می زد و خوشخوانی و خرمی می کرد. کنیزک دید و دلش همه در او آویخت.پس نزد اردشیر آمد، او را به دوست گرفت و مهر می ورزید. هر شب که اردوان وارونه بخت به خواب می خفت این کنیزک پوشیده پیش اردشیر می آمد و تا بامدادان با او می بود و نزد اردوان می شد باز،سپیده دم
روزی اردوان دانایان و اختر شمارانی که داشت به درگاه فراهم خواند. پرسیدشان که چها می بینید در گردش هفت اختر و دوازده برج،در شتاب و درنگ ستارگان،در اختر خداوندان زمانه از هر دستی و هر شهر، در کار مردمان جهان و هم در اختر فرزندان من و مردمان ما
سالار اختر شماران جام جهان نما بر گرفت و راز سپهر بلند باز جست. به پاسخ گفت دوازدهان به فروسوست و ستاره ی اورمزد باز بالا گرفتست و بهرام و ناهید به خانه ی هفتو رنگ و شیر اختر به هم بر آیند و به اورمزد یاری دهند. برین اختیار،پادشایی،آری خدایی نو،آشکاره شود که بس خدایان سرافراز برافکند و جهان بار دیگر به یکخدایی آرد
اخترگوی دیگر نیز فرا ایستاد و گفت چنین پیداست که هر بنده یی کو از امروز تا سه روز دیگراز خداوند خود گریزد به شوکت و پادشاهیرسد،پیروز و کامران شود بر خداوند خود
شبانه چون کنیزک نزد اردشیر آمد، هرآنچه با اردوان گفته بودند به او باز گفت. اردشیر تا این سخن شنید اندیشه بر گریختن نهاد. با کنیزک گفت در این سه روز گزیده که اختر شماران و دانندگان گفته اند هر که از خداوند خود گریخت به شوکت رسید و پادشاهی بیا تا برویم من و تو جهان گیریم


کارنامه ی اردشیر بابکان
از متن پهلوی
قاسم هاشمی نژاد
ص37-38
نشر مرکز

No comments: