Saturday, September 02, 2006

بهانه‌اي براي سكوت

خستگي محصول ساده و طبيعي زندگي در دنياي آشفته‌ شهري است كه آسمان آن نيز فرصت ديدن آرامش نهايي را از ما مي‌گيرد. آن آرامشي را مي‌گويم كه در دل طبيعت با نگاهي ساده به آسمان نصيب ما مي‌شود. با اين خستگي ملال آور چه رفتا‌ري بايد داشت؟با اين آشفتگي هر دم فزاينده‌اي كه دلگيري‌اش روز از پي روز افزون مي‌شود. با حجم هياهويي كه اطرافمان را فرا گرفته و در گذر زمان انبوه‌ تر نيز مي‌شود.رفتار ما در اين مجموعه آشفته خواه نا‌خواه تحت تاثير قرار گرفته خود بعد از مدتي گرفتار همان هياهويي مي‌شود كه مدتها از آن گريزان بوده و بدان انتقاد داشته است.اينجاست كه وقتي چشم وا مي‌كنيم و خود را در برابر خويش مجسم مي‌كنيم با انساني مواجه مي‌شويم كه حجم انبوهي از هياهوي بي مرز اطرافش را فرا گرفته است. من از اين انسان هر كه باشد گريزانم. آن انسان وقتي خودم باشم ، به دورش مي‌افكنم تا تازه شوم. به جنگ‌اش مي‌روم تا تعقل خويش را باز يابم.هياهو را با سكوت تاخت مي‌زنم تا به جاي فرياد و حرف هر روزه اندكي ، تنها اندكي فكر كنم.تا روزنه‌هاي وجودم را در جستجوي چيزي كه به دنبال آنم بشكافم و خرد را در خويشتن خويش بيابم و آزادش كنم. من از هياهو گريزانم. از حجم انبوه كلام بي مرزكه آشفته‌ام مي‌كند. در جسجوي كلام و كلمه كتابي را ورق بزنيم كه در انتهاي سكوت پر معنايش زيباترين فرياد‌ها با رساترين بانگي به گوش مي‌رسد. محتاج حرف نيستم. محتاج سكوتم. عميق‌ترين سكوتي كه دل را آرام مي‌كند و شفا مي‌بخشد.سكوت در اين معنا تجسم بي حرفي نيست. رازي در دل است، با انبوه كلامي كه بر لب رانده نمي‌شود.گفته نمي‌شود.به بانگ در نمي‌آيد.و چونان تمامي نجواهاي آشفته‌اي كه هر روز به ساده‌ ترين شكل ممكن در فضا رها مي‌شوند و التيام نمي‌بخشند،نيست

No comments: