Friday, December 01, 2006

برف

برف مي‌بارد. در من زماني طولاني، در تو به ناگاه.برف مي‌بارد و آسمان روشن شده است. نور در هوا يله است.قسمت ما سرماي نيم روزي و پياده رو‌هاي خالي از عابر بي‌همهمه است.سرما به صورت تك و توك عابر گريزان از خانه مي‌خورد.قدم زدن روي برف‌ها هم حكايتي است براي خود.شهر انگار خالي است.بگذار فكر كنم تنها تو مانده‌اي و من و قدم‌هايي كه روي زمين ميخكوب مي‌شوند انگار و برف...برف گريزان از آسمان.برف بي طاقت .برفي كه آمده است. پيش از آنكه زمستان بيايد و حكومت ابدي خويش را بر زمين اعلام كند.برف ناگهان .نه شاد و نه غمگين.برف سپيد. كاش بي رحم ببارد و زمين زير خز زمستاني‌اش بماند به يادگار. بماند براي هميشه اين‌ زمين دلمرده ،زمين من، زمين ما. نه شاد ، نه غمگين . داغدار هميشگي نسل آدمي. نه درخت، نه بيابان، نه دريا، نه كنام خيس جانوران وحشي،زمين تنهاي بي كس وكار. زمين ما درماندگان بي آرزو. محتاج. خيل عظيم محتاجان به سوگ بر نشسته. بر روي زمين برف مي‌بارد . مي‌نشيند و نقشي ديگر مي‌زند. در من، در خيال زمين. خدايان به خواب رفته‌اند.گيسوي درخت بيد اين حوالي سنگين از برف،خم برداشته تا روي خاك .آسمان روشن و خيابان طولاني و برفي كه مي‌بارد،يك ريز و پي در پي،همه سپيد شده‌اند .اين هم براي خود حكايتي است. داستاني است.سرما بر صورتمان مي‌نشيد و راه طولاني مي‌شود. خيال خيابان كش مي‌آيد و خانه آن دوردستهاست.برف مي‌بارد.آرام و بي زمزمه.فصل كوچ دوباره است

No comments: