Wednesday, December 20, 2006

مثل هميشه

از خانه مي‌زنم بيرون مثل هميشه،ساعت همان هفت صبح هميشگي است.از خانه تا سر خيابان مي‌روم . مثل هميشه همان سيگار كنت را روشن مي‌كنم. تا سر خيابان برسم نصف سيگار تمام شده و من بدم آمده از خودم كه چرا صبح به اين زودي سيگار مي‌كشم. همان سيگار نصف و نيمه را در جدول خيابان مي‌اندازم و سوار همان تاكسي هميشگي مي‌شوم. مي‌روم تا ميدان و از ميدان تا محل كارهمان تاكسي‌هاي خطي هميشگي را سوار مي‌شوم. مي‌دانم كه بايد325 تومان بپردازم اما راننده 25 تومان باقي مانده را به من نمي‌دهد و من دم بر نمي‌آورم تا وانمود كنم همه چيز عادي است. مي‌دانم كه يك ساعت تاخير دارم و همين ساعت ها روي هم در كل ماه چهل ساعت مي‌شوند. مي‌دانم كه اين ماه نيز به قرار هميشگي 40 هزار تومان، يا 50 هزار تومان كسر كار خواهم داشت و مي دانم كه همكار ديگرم همين روز‌ها كه فيش حقوقم را بگيرم خواهد گفت:" برو خدا رو شكر كن ، تو روزنامه ما به ازاي هر يك ساعت تاخير دو ساعت كسر مي‌كنن." مي‌دانم كه قرار است امروز گزارش ديگري را تهيه كنم. مي‌دانم كه محيط زيست مشكل دارد و پژو405 ‌ها بعد از هر بار تصادف آتش مي‌گيرند. مي‌دانم كه سازمان ملي جوانان در يك سال گذشته هيچ برنامه خبري خاصي برگزار نكرده و مركز امور مشاركت زنان در يك سال و نيم اخير تنها دو برنامه خبري داشته است. مي‌دانم كه مثل هميشه بايد دنبال عكس گزارشم باشم و مثل هميشه سوژه بعدي‌ام را دنبال كنم. مي‌دانم كه مثل هميشه ساعت 3 خواهد شد و من مجبورم از اين روزنامه به آن روزنامه بروم و كار دومم را ادامه بدهم. با عشق و بي عشق فرقي نمي‌كند. من سوداي ادامه دادن دارم و صاحبخانه‌ام به كرايه سر ماه فكر مي‌كند. مي‌دانم كه امشب نوبت من است كه صفحه ببندم و فردا نوبت همكار ديگرم . مي‌دانم كه ساعت 7 كه بشود بايد محل كار را به مقصد خيابان نا معلوم طي كنم. مثل هميشه. مثل هميشه بايد سر راه به كتابفروشي مراجعه كنم و مثل هميشه تلفن دوستانم را در داخل تاكسي جواب ندهم.مثل هميشه بايد زل بزنم به صورت انسانهاي خوشبخت و ناخود‌آگاه تماس تلفني عابرين توجه‌ام را جلب كند.:"نه جان تو من بهش گفتم..." همان جملات هميشگي. من گفتم و تو گفتي و او اهميت نداد و نديد و نشنيد، مثل هميشه. مثل هميشه ساعت 8 كه مي‌شود كارم تمام مي‌شود و مثل هميشه از محل كار تا خانه يك ساعت پياده روي مي‌كنم. مثل هميشه سيگاري ديگر روشن مي‌كنم و تا خانه برسم دويست و پنجاه تومان نصيب راننده هاي هميبشگي شده است. مثل هميشه از مغازه سر كوچه چند قلم جنس معمولي مي‌خرم. كليد در حياط را به قرار معمول در قفل در مي‌چرخانم. مثل هميشه در باز مي‌شود و من وارد همان خانه هميشگي مي‌شوم. مثل ديروز، مثل دو روز پيش، سه روز پيش...اصلا چه فرقي مي‌كند. چه فرقي مي‌كند كه در راهرو را آرام ببندم يا با سر و صدا. چه فرقي مي‌كند كه صداي ضبط صوت بلند باشد يا آرام؟ مثل هميشه در خانه را مي‌بندم. لباسهايم را عوض مي‌كنم. چاي درست مي‌كنم و سيگار روشن مي كنم. مثل هميشه خاكستر سيگار روي فرش مي‌ريزد و مثل هميشه با كشيدن انگشتان دست بر روي آن خاكستر محو مي‌شود. مثل هميشه با دوستي تلفني صحبت مي‌كنم. مي‌خنديم، دعوا مي كنيم، گريه مي‌كنيم، مي‌رنجيم. مثل هميشه به جان هم قسم مي‌خوريم.مثل هميشه قرار روز بعد تنظيم مي‌شود. مثل هميشه مي‌نشينم روبه روي صفحه كامپيوتر و شروع مي‌كنم به نوشتن. نون تمام نشده ه شروع مي‌شود و عين از خاطرم مي‌گريزد و در دال مي‌مانم. مثل هميشه سيگار ديگر شعله مي‌كشد و يادم مي‌آيد كه قرار بوده به چند نفر زنگ بزنم و نزدم، قرار بوده چند جا برم و نرفته‌ام. قرار بوده مثل هميشه فراموشي به جانم بيفتد و افتاده . مثل هميشه با خودم قرار مي‌گذارم كه فردا زودتر از خواب بيدار مي‌شوم و فردا باز هم بيدار نمي‌شوم و روز از نو آغاز مي‌شود. من همان آدم هميشگي مي‌مانم. با عشق نا تمام و درد فراوان. با همان سيگار نيمه كشيده و همان...همان هميشه هميشگي . مثل همه روزهايي كه گذشته و مي گذرد. مثل هميشه

No comments: