گرينگو گفت:آمدهام بجنگم
اينو كنسيو مانسالوو گفت: آمده بميرد
ما خيلي سريع حركت ميكنيم، بي سر و صدا. اين موهاي تو توي شب مثل شعلهً سفيد برق ميزند، پيرمرد. برو پي كارت، دست از سر ما بردار.اين جا ارتش است، نه خانهً سالمندان
پيرمرد گفت:"امتحانم كن."و سرهنگ به ياد ميآورد كه اين را به سردي گفت
زنها مثل گنجشكها جيك و جيك ميكردند، اما وقتي ژنرال با نگاهي به سردي كلام او را ورانداز كرد، ساكت شدند. ژنرال يك كلت44لوله بلند از غلاف بيرون كشيد. پيرمرد روي زين تكان نخورد. ژنرال تپانچه را به سوي او افكند و پيرمرد آن را در هوا گرفت
همه منتظر ايستادند. ژنرال دست در جيب گود شلوار سفيد دهقانياش كرد و پسوي نقره درخشاني به بزرگي تخم مرغ و به پهناي ساعت مچي بيرون آورد و آن را راست به هوا پراند. پيرمرد صبر كرد تا سكه پايين بيايد و به دو وجبي بيني ژنرال برسد، بعد آتش كرد، زنها جيغ كشيدند،لاگاردونيا به زنهاي ديگرنگاه كرد، سرهنگ و اينوكنسيو به فرماندهشان نگاه كردند، فقط پسرك بود كه چشم به گرينگو داشت
ژنرال بفهمي نفهمي سرش را دزديد. پسرك در پي سكه دويد، از خاك برش داشت، سكه را كه اندكي خميده بود به قطار فشنگهايش ماليد و آن را به ژنرال داد.سوراخي كامل بر پيكر عقاب بود
ژنرال لبخند زنان گفت:"سكه را براي خودت بردار پدريتو، اين مرد را تو برامان آوردي"وسكهً نقره انگشتانش را سوزاند."فكر نكنم چيزي غير از كلت پسو را اينجوري سوراخ كند.دشت اول من بود.تو برديش،پدريتو،برش دار
مانسالوو گفت:اين مرد آمده تا بميرد
گرينگوي پير
كارلوس فوئنتس
ترجمهً:عبدالله كوثري
انتشارات طرح نو
ص33-34
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment