با سخن گفتن از زمان،با به زبان آوردن زمان، با فكر كردن درباره زمان ناموجود كائناتي كه زمان را نميشناسد زيرا هرگز آغاز نشده است و هرگز پايان نخواهد يافت:آغازي نداشته است، پاياني نخواهد داشت و نميداند كه تو زماني براي سنجش بينهايت اختراع خواهي كرد،ذخيرهاي براي عقل؛زماني را اختراع و اندازهگيري ميكني كه وجود ندارد،چيزي را ميداني و تشخيص ميدهي و بررسي ميكني ومحاسبه ميكني و پيش بيني ميكني و دربارهاش فكر ميكني كه هيچ واقعيتي ندارد جز همان كه فكر تو برايش به وجود آورده است. ميآموزي كه خشونت خود را مهار كني تا خشونت دشمنانت را مهار كرده باشي: ميآموزي كه دو تكه چوب را به هم بسابي تا شعله پديد آيد زيرا بايد مشعلي را جلو دهانه غار خود بيندازي تا جانوران را بترساني، جانوراني كه تو را از ديگر جانوران تمييز نميدهند، ميان گوشت تن تو و گوشت ديگر حيوانات فرقي نميگذارند و تو بايد هزار پرستشگاه بسازي، هزار قانون وضع كني، هزار كتاب بنويسي، هزار خدا بپرستي، هزار پرده نقاشي كني، هزار ماشين بسازي،هزار ملت را زير سلطه بكشي، هزار اتم را بشكافي تا دوباره مشعل افروختهاي را جلو دهانه غار خود بيندازي
كارلوس فوئنتس
مرگ آرتميو كروز
ترجمه:مهدي سحابي
ص 187
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment