نگفته بودي خاطرت كه آشفته اين روزهاي تهي بي زمزمه شود، خيالت كه برود به دورهاي نديده ناكجاي دور از دسترس، دلت كه سنگين شود و بيطاقت، سهم ما چه ميشود. نگفته بودي كه كار از كار كه بگذرد، اين روزهاي خطي چند برابر ميشوند در خيال. نگفته بودي كه ميروي، بي گريه و سوگي ميماند سهم ما بازمانده در اين ديار كه غربتمان سنگين است در چشمهاي بي طاقت .كه ما ميمانيم و دنيا دنيا غصه كبود و گره گره بغض نشكسته در گلو كه سنگين سنگين ميمانند و نميشكنند. به داغ ودرفش و توبه كه راهي نيست.كه تو رفتهاي و بهار نمي آيد. كه تو رفتهاي و خيال و خاطره ديوانهمان كرده با چشمهاي باراني و دل هايي زار بي كسي.دريغ و درد كه بماند يعني كه آدمي تنهاست. با روزها و شبهاي كوري كه دنبال هم ميآيند و نطفه ميبندند درماه و سال.كه نه ماه ميماند و نه سال. كه ميگذرند در هجوم غصههاي نفس گير اين روزهاي لعنتي.چه زود گذشت همه سالهايي كه بودي. نه بهار به خانه ما و اقاقي ميآيد، نه قمري ترانه خوان هوس ديوار خانه همسايه به سرش ميافتد.داستان ما انگار گذشت. تو نيستي و نفس شماره شماره به قاعده هميشگي سهم عادتمان شده رفيق.كاش بودي و اين روزهاي بيچارگي را چارهاي ميكردي
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
3 months ago
No comments:
Post a Comment