همه بودند.از سعدي و حافظ گرفته تا خواجه عبدالله انصاري.سرت را كه ميچرخاندي ميتوانستي بقيه را هم ببيني.شمس ، مولانا،چپها هم بودند.تاريخ بود، ادبيات وفلسفه و رياضيات .بورخس هم بود. لاي قفسهها همه نشسته بودند.با گردي ظريف بر صورت.خاطرات امين لشكر،تاريخ بيداري ايرانيان،نقش نمايندگان در مجالس قانونگذاري،ويليام فاكنر ولنين. همه يكجا جمع شده بودند.از سال مرگ ريكاردوريش گرفته تا امير كبير و ايران. لاي قفسهها،رهبران مشروطه و داستايوفسكي كنارهم ايستاده بودند،در آرامشي ابدي.آنتونيو تابوكي،ميگل آنخل آستورياس،فوكو، هابرماس،برشت هم بود.دود سيگار فضاي پنج متري اتاق را در بر گرفته بود . مي توانستي از پشت آن دود نقش مردي را ببيني كه زير پوست ناصاف صورتش نقشي از خاطرات سياسي شكست خوردهاي با خود داشت. بياعتنا به ما كه تازه از راه رسيده بوديم،در عالمي ديگر سير ميكرد. دود سيگارش در آن فضاي اندك حكايت آن بيخيالي نفسگير بود.روبه رو كلبه عمو تم، پشت سر مالك و زارع. همه ما در دود سيگار بوديم.آنها آن سوي دود. ما اين سو.راهروهاي تو در توي كتابفروشيهاي دست دوم آن سوي انقلاب،زير گامهاي مشتاقان كتاب و جستجو هيجاني ابدي به خود گرفته است.براي آن كه كتابي ميجويد و آن كه ديوانهوار ثمره يك عمر زندگي خود را به دست حراج سپرده است.هر بار كه گذرم به اين نقطه، به اين مكان ميافتد ناخودآگاه اندوهي عميق در دلم مينشيند.ابراهيم گلستان هست، ماركس هست، سقراط و افلاطون هم به گمانم جايي آن وسطها ايستادهاند.كتابها، كتابهاي ناياب، كتابهاي پيدا و نهان. همه اينجايند. بخت اگر با تو يار باشد و روز از آن تو، ميان آن حجم انبوه به نسخههايي ناياب و ممنوع از كتابها و نويسندگان مورد علاقهات ميرسي. نامها را بر زبان ميآوري و مرد سيگار به دست، از پشت آن دود سفيد، هر بار نه ميگويد. از هما ناطق و آستورياس كتابي ندارد.كتابهاي آدميت هم فروش رفتهاند. او را ميگذاريم و ميرويم به غرفه بعدي. پيرمردي آنجاست. با نقش دلنشين لبخند. ميشناسياش.هر بار كه آن طرفها ميروي،سري به او مي زني. اينبار هم كه تنها نيستي.دوستي همراه توست. جستجويي ميكني و كتابي از بين قفسهها بيرون ميكشي.پيرمرد فروشنده قديمها نمونهخوان يا مصحح انتشارات طهوري و امير كبير بوده. خودش ميگفت.به كتابها خيره ميشوي. روانشناسي تودهها ، اثر گوستاو لوبون خوب است.انتخاب ميكني. "بازرگانان" ناطق را هم دارد. آن را هم از قفسه بيرون ميكشي. كتاب آبي را قبلا گرفتهاي و امروز ديگر با ديدنش لبخند نميزني و هيجان زده نميشوي.دوستات نيز كتابي برداشته است. حساب ميكنيد واز كنار غرفههاي ديگر رد ميشويد. كتابها بوي نا گرفتهاند. هر كتابي نشانهاي است. پيش از تو دستان چه كسي اين اوراق را به منظور مطالعه چيزي كه دوست ميداشته ورق زده است؟بكوش تا انساني را به ياد بياوري كه لابه لاي خطوط نوشتهها در جستجوي كلمات مردمك چشمها را بالا و پايين ميكرده است.كتابفروشي ديگري هم در طبقه پايين هست كه ديدنش خالي از لطف نيست.دوستات كتابي را نشان ميدهد كه در دوران كودكي خوانده است. غرفه كتابهاي هزار توماني، كتابهاي فقير، كتابهاي قطع كوچك و قطع بزرگ. نوشتهها، نويسندگان، سالهاي بيشمار و انديشه هاي رنگارنگ لاي قفسهها نشسته است. با بوي نا و گرد خاك و آلودگي.كاغذ كتابهاي قديمي رنگ از دست دادهاند.ميان همين كتابهاست كه ميتواني آنچه را سالهاست در جستجويش بودهاي پيدا كني. نويسندهها، مردگان و زندگان.چشمات به نقش آشنايي ميخورد. تعطيلات آخر هفته در گواتمالا، گرد باد، آثار ناياب آستورياس.ذوق زده ميشوي. كتابها را در دست ميگيري، فروشنده مي گويد:قيمتشون رو داخل كتاب نوشتم. نگاه ميكني. باورت نميشود. جمعا دوهزار و چهارصد تومان. فروشنده هم نگاه ميكند. لابد فهميده كه كتابها ميتوانسته قيمت ديگري هم داشته باشد. از دستاش ميگيري و بيرون ميزني. نوشتهها پشت سرت ميمانند و خيابان آغاز ميشود. تو هستي و يك دوست و پياده رو. آنجا كه زندگي در تقلاي هميشه به حيات خود ادامه مي دهد. آنجا كه زندگي روزمره به قرار معمول فرصتي براي زيستن خارج از چارچوب قراردادها نوشته و نا نوشتهاش به ديگران نميدهد. آنجا كه عابران با حركات تند و صورتهاي سنگي از كنار هم ميگذرند.كتاب فروشيهاي دسته دوم اطراف انقلاب در خاموشي سنگين خود به انتظار نشستهاند تا ساعتي و روزي كه يكي ديگر برود و يكيشان را از تنهايي مرگبار و نجات دهد. همه هستند. همه آنهايي كه روزي به آرماني، به ايدهاي، دلخوش بودهاند. همه هستند. تو و همراهت ات را خيابان بلعيده است
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment