Monday, January 22, 2007
زنستان شماره 19 منتشر شد
شماره جدید نشریه اینترنتی زنستان با موضوع زنان و کمپین یک میلیون امضاء منتشر شد. در این شماره یک مطلب کوتاه نوشته ام که در بخش شهر، زن، کتاب این نشریه گنجانده شده است. این مطلب بیشتر گزارش کوتاهی از نمایشنامه" آگهی"،اثر ناتالیا گینزبورگ، نویسنده زن ایتالیایی است.عنوان مطلب هم ماجرای طبیعی بخت کور و ابله نام دارد.فضای روایت این نمایشنامه از پرداختی کلاسیک برخوردار است.با این حال داستان به همان دغدغه های گینزبورگ و روابط میان زن و مرد معطوف شده است. این اثر دو سال پیش با ترجمه هوشنگ حسامی و از سوی انتشارات افکار چاپ و روانه بازار کتاب شده بود. در شماره جدید زنستان البته مطالب و مقالات خواندنی بسیاری تهیه و گرد آوری شده که انصافا همه آنها از مطلب بنده قویتر و جدی ترند. می توانید با مراجعه به این نشریه خوب و موفق از این مطالب خوب استفاده کنید.از همه دست اندرکاران این نشریه موفق نیز تشکر می کنم
Friday, January 19, 2007
گفتاري از كامو
احتمالا هر نسلي خويشتن را عهده دار باز ساختن جهان ميبيند. اما نسل من ميداند كه دنيا را از نو نخواهد ساخت، و به همين دليل شايد تكليفي سنگينتر بر دوش داشته باشد، زيرا موظف به باز داشتن جهان از نابود كردن خويش است. نسل من وارث تاريخي فاسد و در آميخته با انقلابهاي آفت زده و صناعتهاي به خطا رفته و خدايان مرده و ايدئولوژيهاي فرسوده است و ناچار بوده، به غير از منفينگريهاي خود، از هيچ شروع كند و دست كم، برخي كرامت زندگي و حرمت مرگ را دوباره پي بريزد...شايد هيچگاه موفق نشود اين كار عظيم را به پايان ببرد، ولي به تحقيق در سراسر عالم براي اين كه خويشتن را سزاوار راستي و آزادي نشان دهد به ميدان رفته است و گاهي حتي ثابت كرده است كه ميتواند با سينهاي تهي از كينه و نفرت جان خود را فدا كند
برگرفته از خطابه كامو
هنگام دريافت جايزه نوبل
راه فروبسته
هنري استيوارت هيوز
ص 231-232
ترجمه عزت الله فولادوند
Monday, January 15, 2007
هزار توي تازه رسيد
شماره دوازدهم ماهنامه اينترنتي هزار تو با موضوع نوشتن يا درباره نوشتن منتشر شد. در اين شماره يك مطلب نوشتهام با عنوان"دنياي نوشتن يا نوشتن درباره دنيا" كه البته يك جور يادداشت محسوب ميشود.دوستان در اين شماره هزار تو مطالب بسيار خوبي نوشتهاند كه واقعا تك تك آنها ارزش خواندن دارند.از گردانندگان اين نشريه خوب اينترنتي تشكر ميكنم و يك سالگي اين نشريه را به همه تبريك ميگويم
Sunday, January 14, 2007
به ياد كايا
براي احمد كايا، براي صداي توفاني و سرودههاي دردناكش.صداي احمد كايا،صداي رنج آدمي و گريهاي است كه از چشم انسان فرو ميچكد.دوست عزيزم محمد مطلق لطف كرده و ترانه اي را كه خيلي دوست دارم و هيچ شبي نيست كه آنرا گوش نكنم ترجمه كرده.از او به خاطر همه چيزهاي خوب تشكر ميكنم.با اين كه يك كلمه تركي نميدانم، اما موسيقي و ترانه و آواز كايا را دوست دارم. كلماتي كه از حنجرهاش بيرون ميخزد،كلمه نيست، زخم و خنجر و شعله است.صداي كايا را دوست دارم. با آن ترنم هميشگي و شعلهاي كه جان آدمي را نوازش ميكند

Friday, January 12, 2007
از خاطره و دلتنگي
نگفته بودي خاطرت كه آشفته اين روزهاي تهي بي زمزمه شود، خيالت كه برود به دورهاي نديده ناكجاي دور از دسترس، دلت كه سنگين شود و بيطاقت، سهم ما چه ميشود. نگفته بودي كه كار از كار كه بگذرد، اين روزهاي خطي چند برابر ميشوند در خيال. نگفته بودي كه ميروي، بي گريه و سوگي ميماند سهم ما بازمانده در اين ديار كه غربتمان سنگين است در چشمهاي بي طاقت .كه ما ميمانيم و دنيا دنيا غصه كبود و گره گره بغض نشكسته در گلو كه سنگين سنگين ميمانند و نميشكنند. به داغ ودرفش و توبه كه راهي نيست.كه تو رفتهاي و بهار نمي آيد. كه تو رفتهاي و خيال و خاطره ديوانهمان كرده با چشمهاي باراني و دل هايي زار بي كسي.دريغ و درد كه بماند يعني كه آدمي تنهاست. با روزها و شبهاي كوري كه دنبال هم ميآيند و نطفه ميبندند درماه و سال.كه نه ماه ميماند و نه سال. كه ميگذرند در هجوم غصههاي نفس گير اين روزهاي لعنتي.چه زود گذشت همه سالهايي كه بودي. نه بهار به خانه ما و اقاقي ميآيد، نه قمري ترانه خوان هوس ديوار خانه همسايه به سرش ميافتد.داستان ما انگار گذشت. تو نيستي و نفس شماره شماره به قاعده هميشگي سهم عادتمان شده رفيق.كاش بودي و اين روزهاي بيچارگي را چارهاي ميكردي
Wednesday, January 10, 2007
تعطيلات آخر هفته در گواتمالا
همه بودند.از سعدي و حافظ گرفته تا خواجه عبدالله انصاري.سرت را كه ميچرخاندي ميتوانستي بقيه را هم ببيني.شمس ، مولانا،چپها هم بودند.تاريخ بود، ادبيات وفلسفه و رياضيات .بورخس هم بود. لاي قفسهها همه نشسته بودند.با گردي ظريف بر صورت.خاطرات امين لشكر،تاريخ بيداري ايرانيان،نقش نمايندگان در مجالس قانونگذاري،ويليام فاكنر ولنين. همه يكجا جمع شده بودند.از سال مرگ ريكاردوريش گرفته تا امير كبير و ايران. لاي قفسهها،رهبران مشروطه و داستايوفسكي كنارهم ايستاده بودند،در آرامشي ابدي.آنتونيو تابوكي،ميگل آنخل آستورياس،فوكو، هابرماس،برشت هم بود.دود سيگار فضاي پنج متري اتاق را در بر گرفته بود . مي توانستي از پشت آن دود نقش مردي را ببيني كه زير پوست ناصاف صورتش نقشي از خاطرات سياسي شكست خوردهاي با خود داشت. بياعتنا به ما كه تازه از راه رسيده بوديم،در عالمي ديگر سير ميكرد. دود سيگارش در آن فضاي اندك حكايت آن بيخيالي نفسگير بود.روبه رو كلبه عمو تم، پشت سر مالك و زارع. همه ما در دود سيگار بوديم.آنها آن سوي دود. ما اين سو.راهروهاي تو در توي كتابفروشيهاي دست دوم آن سوي انقلاب،زير گامهاي مشتاقان كتاب و جستجو هيجاني ابدي به خود گرفته است.براي آن كه كتابي ميجويد و آن كه ديوانهوار ثمره يك عمر زندگي خود را به دست حراج سپرده است.هر بار كه گذرم به اين نقطه، به اين مكان ميافتد ناخودآگاه اندوهي عميق در دلم مينشيند.ابراهيم گلستان هست، ماركس هست، سقراط و افلاطون هم به گمانم جايي آن وسطها ايستادهاند.كتابها، كتابهاي ناياب، كتابهاي پيدا و نهان. همه اينجايند. بخت اگر با تو يار باشد و روز از آن تو، ميان آن حجم انبوه به نسخههايي ناياب و ممنوع از كتابها و نويسندگان مورد علاقهات ميرسي. نامها را بر زبان ميآوري و مرد سيگار به دست، از پشت آن دود سفيد، هر بار نه ميگويد. از هما ناطق و آستورياس كتابي ندارد.كتابهاي آدميت هم فروش رفتهاند. او را ميگذاريم و ميرويم به غرفه بعدي. پيرمردي آنجاست. با نقش دلنشين لبخند. ميشناسياش.هر بار كه آن طرفها ميروي،سري به او مي زني. اينبار هم كه تنها نيستي.دوستي همراه توست. جستجويي ميكني و كتابي از بين قفسهها بيرون ميكشي.پيرمرد فروشنده قديمها نمونهخوان يا مصحح انتشارات طهوري و امير كبير بوده. خودش ميگفت.به كتابها خيره ميشوي. روانشناسي تودهها ، اثر گوستاو لوبون خوب است.انتخاب ميكني. "بازرگانان" ناطق را هم دارد. آن را هم از قفسه بيرون ميكشي. كتاب آبي را قبلا گرفتهاي و امروز ديگر با ديدنش لبخند نميزني و هيجان زده نميشوي.دوستات نيز كتابي برداشته است. حساب ميكنيد واز كنار غرفههاي ديگر رد ميشويد. كتابها بوي نا گرفتهاند. هر كتابي نشانهاي است. پيش از تو دستان چه كسي اين اوراق را به منظور مطالعه چيزي كه دوست ميداشته ورق زده است؟بكوش تا انساني را به ياد بياوري كه لابه لاي خطوط نوشتهها در جستجوي كلمات مردمك چشمها را بالا و پايين ميكرده است.كتابفروشي ديگري هم در طبقه پايين هست كه ديدنش خالي از لطف نيست.دوستات كتابي را نشان ميدهد كه در دوران كودكي خوانده است. غرفه كتابهاي هزار توماني، كتابهاي فقير، كتابهاي قطع كوچك و قطع بزرگ. نوشتهها، نويسندگان، سالهاي بيشمار و انديشه هاي رنگارنگ لاي قفسهها نشسته است. با بوي نا و گرد خاك و آلودگي.كاغذ كتابهاي قديمي رنگ از دست دادهاند.ميان همين كتابهاست كه ميتواني آنچه را سالهاست در جستجويش بودهاي پيدا كني. نويسندهها، مردگان و زندگان.چشمات به نقش آشنايي ميخورد. تعطيلات آخر هفته در گواتمالا، گرد باد، آثار ناياب آستورياس.ذوق زده ميشوي. كتابها را در دست ميگيري، فروشنده مي گويد:قيمتشون رو داخل كتاب نوشتم. نگاه ميكني. باورت نميشود. جمعا دوهزار و چهارصد تومان. فروشنده هم نگاه ميكند. لابد فهميده كه كتابها ميتوانسته قيمت ديگري هم داشته باشد. از دستاش ميگيري و بيرون ميزني. نوشتهها پشت سرت ميمانند و خيابان آغاز ميشود. تو هستي و يك دوست و پياده رو. آنجا كه زندگي در تقلاي هميشه به حيات خود ادامه مي دهد. آنجا كه زندگي روزمره به قرار معمول فرصتي براي زيستن خارج از چارچوب قراردادها نوشته و نا نوشتهاش به ديگران نميدهد. آنجا كه عابران با حركات تند و صورتهاي سنگي از كنار هم ميگذرند.كتاب فروشيهاي دسته دوم اطراف انقلاب در خاموشي سنگين خود به انتظار نشستهاند تا ساعتي و روزي كه يكي ديگر برود و يكيشان را از تنهايي مرگبار و نجات دهد. همه هستند. همه آنهايي كه روزي به آرماني، به ايدهاي، دلخوش بودهاند. همه هستند. تو و همراهت ات را خيابان بلعيده است
كتابي ديگر درباره فوكو
در مورد فوكو تا كنون كتاب هاي زيادي به فارسي ترجمه شده است . هر كدام از اين آثار منتشر شده ميتواند نشان دهنده درك و دريافت هاي متنوعي از انديشههاي اين متفكر بزرگ فرانسوي باشد. تاكنون چند اثر شناخته شده فوكو نيز به فارسي ترجمه شده كه از اين نظر جاي خوشحالي دارد. به هر حال اين مقدمه را گفتم تا بگويم انتشارات "اختران" به تازگي كتاب ديگري را درباره فوكو منتشر كرده است. اين كتاب را"بري اسمارت " نوشته و ليلا جوافشاني و حسن چاوشيان آن را ترجمه كردهاند.عنوان كتاب هم"ميشل فوكو" است.بري اسمارت در اين اثر با كند و كاو درآ ثار اصلي ميشل فوكو، تحليل رابطهي قدرت و معرفت و سوژه شدن انسان از طريق شيوههاي ابژهسازي را كانون توجه خويش قرار ميدهد و به مسايل مناقشه برانگيز اعمال قدرت و مقاومت در برابر قدرت ميپردازد
Thursday, January 04, 2007
بازي/داستاني از ايتالو كالوينو
شهري بود كه در آن همه چيز ممنوع بود. و چون تنها چيزي كه ممنوع نبود بازي الك دولك بود، اهالي شهر هر روز به صحراهاي اطراف ميرفتند و اوقات خود را با بازي الك دولك ميگذراندند. و چون قوانين ممنوعيت نه يكباره بلكه به تدريج و هميشه با دلايل كافي وضع شده بودند، كسي دليلي براي گله و شكايت نداشت و اهالي مشكلي هم براي سازگاري با اين قوانين نداشتند. سالها گذشت. يك روز بزرگان شهر ديدند كه ضرورتي وجود ندارد كه همه چيز ممنوع باشد و جارچيها را روانه كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه ميتوانند هر كاري دلشان ميخواهد بكنند.جارچيها براي رساندن اين خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالي شهر رفتند و با صداي بلند به مردم گفتند:"آهاي مردم!آهاي...!بدانيد و آگاه باشيد كه از حالا به بعد هيچ كاري ممنوع نيست."مردم كه دور جارچيها جمع شده بودند، پس از شنيدن اطلاعيه، پراكنده شدند و بازي الك دولكشان را از سر گرفتند.جارچيها دوباره اعلام كردند:"ميفهميد؟شما حالا آزاد هستيد كه هر كاري دلتان ميخواهد ، بكنيد."اهالي جواب دادند:"خب!ما داريم الك دولك بازي ميكنيم."جارچيها كارهاي جالب و مفيد متعددي را به يادشان آوردند كه آنها قبلا انجام ميدادند و حالا دوباره ميتوانستند به آن بپردازند. ولي اهالي گوش نكردند و همچنان به بازي الك دولكشان ادامه دادند؛بدون لحظهاي درنگ.جارچيها كه ديدند تلاششان بينتيجه است، رفتند كه به امرا اطلاع دهند.امرا گفتند:"كاري ندارد!الك دولك را ممنوع ميكنيم."آن وقت بود كه مردم دست به شورش زدند و همه امراي شهر را كشتند و بيدرنگ برگشتند و بازي الك دولك را از سر گرفتند
شاه گوش ميكند
ايتالو كالوينو
ترجمهي فرزاد همتي
محمد رضا فرزاد
انتشارات مرواريد
ص 83
Tuesday, January 02, 2007
شعري از سعاد الصباح
كودك
مادر كودكش را شير ميدهد
و كودك از نور چشم مادر
خواندن و نوشتن ميآموزد
وقتي كمي بزرگ شد
كيف مادر را خالي ميكند
تا بسته سيگاري بخرد
بر استخوانهاي لاغر و كم خون مادر راه ميرود
تا از دانشگاه فارغ التحصيل شود
وقتي براي خودش مردي شد
پا روي پا مياندازد
و در يكي از كافه ترياهاي روشنفكران
كنفرانس مطبوعاتي ترتيب ميدهد و ميگويد
عقل زن كامل نيست
و به افتخار اين سخن
مگسها و گارسونها كف طولاني ميزنند
در آغاز زن بود
سعاد الصباح
ترجمهي وحيد امير
نشر روزنامه
1372
ص 80
سعاد الصباح، شاعر و نقاد عرب، در 1942 در خانوادهاي متمولزاده شد. در قاهره ليسانس اقتصاد گرفت و پس از آن مدرك فوق ليسانس خود را در اين رشته در انگلستان دريافت كرد. سپس در رشته اقتصاد و علوم سياسي در آمريكا دكترا گرفت.او نخستين زن كويتي بود كه به زبان انگليسي دكتراي اقتصاد گرفت و سپس پايان نامه خود را به عربي ترجمه كرد.در آغاز زن بود، رازهاي يك زن و مرا تا مرز خورشيد ببر از جمله مجموعههاي او محسوب ميشود. در ديوانهاي او مي توان به اهتمامش براي احقاق حقوق انسان، احياي هويت زن و دفاع از كيان زنان در مشاركت سرنوشت كشور و عشق و انسانيت پي برد.او در ابتدا تحت تاثير نزار قباني بود اما به تدريج زبان شعري مستقلي يافت .شعر و متن مورد نظر را از كتاب تازه منتشر شده"در كوچههاي خاكي معصوميت"انتخاب كردهام. اين كتاب ، كه نوشته نسرين مدني است و توسط نشر چشمه چاپ و روانه بازار كتاب شده، نقدي است تطبيقي ميان اشعار فروغ فرخ زاد و غاده السمان شاعر معاصر عرب. بعدا در مورد اين كتاب بيشتر خواهم نوشت
Monday, January 01, 2007
ايدئولوژي، كنترل و سركوب/ نگاهي به داستان"دختر" اثر جامايكا كينكيد
دوشنبهها لباس سفيدها رو بشور پهن كن رو سنگها؛سه شنبه لباس رنگيها رو بشور بنداز رو بند رخت خشك بشن؛ با سر برهنه تو آفتاب داغ راه نرو؛ پيراشكي كدو حلوايي رو تو روغن شيرين داغ سرخ كن؛ لباسهاي زيرت رو كه در مياري تو آب بخيسون؛ براي دوختن يه بلوز قشنگ كه پارچه ميخري حتما حواست رو جمع كن كه روش آهار نخورده باشه، چون اونوقت يك دفعه كه بشوريش تو تنت زار ميزنه، ماهي نمك سود رو قبل پختن يك شب تو آب بخيسون، راسته كه تو كلاس هاي ديني يكشنبه ها آواز ميخوني؟غذات رو هميشه طوري بخور كه حال دور و بريهات بهم نخوره؛ يكشنبهها مثل خانومها تو خيابون قدم بزن، نه مثل اون لكاتههايي كه دلت غنج ميزنه جاشون باشي؛ تو كلاسهاي ديني يكشنبهها آواز نخون؛ نبايد با پسرهاي حال به هم زن لب اسكله حرف بزني، حتي اگه ازت آدرس بپرسن؛ تو خيابون كه جاي ميوه خوردن نيست مگسها ميفتن دنبالت؛ "اما من كه تا حالا يكشنبهها آواز نخوندم، چه برسه به اينكه بخوام سر كلاس درس ديني بخونم"دكمه رو اينطوري بدوز؛ جا دكمه رو برا دكمهاي كه تازه دوختهاي اين طوري باز كن؛وقتي ميبيني لبه لباست داره ميشكافه اين طوري بذارش تو تا مثل لكاتههايي نشي كه مي دونم دلت غنچ مي زنه جاشون باشي؛پيرهن ماشي پدرت رو اين طوري اتو كن تا يك چروك هم نخورده؛شلوار ماشي پدرت رو اين طوري اتو كن تا يك چروك هم نخورده؛ باميه رو اين طوري بكار-دور از خونه، چون درختچه باميه مورچه قرمز جمع مي كنه، دارچين كه ميكاري حواست رو جمع كن كه دائم آبش بدي، وگرنه وقتي ميخوريش گلوت ميافته به خارش؛ كنج ديوارها رو اين طوري جارو كن؛خونه رو اين طوري جارو كن؛ حياط رو اين طوري جارو كن؛به كسي كه خيلي دوسش نداري اين طوري لبخند بزن؛ به كسي كه اصلا دوسش نداري اين طوري لبخند بزن؛به كسي كه خيلي دوسش داري اين طوري لبخند بزن؛ميز عصرونه رو اين طوري بچين؛ميز شام رو اين طوري بچين؛ ميز شام رو وقتي مهمون مهم داري اين طوري بچين؛ ميز نهار رو اين طوري بچين؛ ميز صبحانه رو اين طوري بچين؛جلوي مردهاي غريبه اين طوري رفتار كن تا فوري فكر نكنن همون لكاته اي هستي كه بهت هشدار دادم نشي؛ يادت باشه هر روز خودت رو تميز كني؛ شده با آب دهن؛ سر پا نشين به تيله بازي- ناسلامتي دختري؛از دست مردم گل نگير- يه وقت مرض پرضي ميگيري؛طرف توكاهاي سياه سنگ ننداز، چون ممكنه اصلا توكاي سياه نباشن؛ پودينگ نون رو اين طوري درست كن؛ راه علاج سرما خوردگي اينه؛ راه دور انداختن بچه هنوز بچه نشده اينه؛ راه ماهي گرفتن اينه؛ راه تو آب انداختن ماهياي كه دوسش نداري اينه- اين طوري بلايي سرت نمياد؛ مردها رو اين طوري اذيت كن؛ مردها تو رو اين طوري اذيت مكنن؛ اين طوري عاشق يه مرد شو- اگه نشد راههاي ديگهاي هم هست، و اگه اون راهها هم نشد، زياد سخت نگير و قيدش رو بزن؛ اين طوري تو هوا تف مي كنن- البته اگه خوشت بياد- و اين طوري جا خالي ميدن تا نشه تف سر بالا؛ اين طوري دخل و خرج رو با هم جور ميكنن؛ هميشه نون رو بچلون تا بفهمي تازه هست يا نه؛" ولي اگه نانوا نذاشت به نونش دست بزنم چي؟" يعني مي گي بعد اين همه حرف، قراره از اون قماش زن هايي بشي كه نانوا نميذاره به نونش دست بزنن؟
داستان كوتاه "دختر"اثر"جامايكا كينكيد"نويسنده آمريكايي كه در جزاير" آنتيگوا و باربودا" در آمريكاي مركزي به دنيا آمد، اشاره صريحي است به جهاني كه در آن زندگي يك زن بر مبناي يك سري دستور العمل ساخته ميشود. در اين داستان كه با تلاش"پژمان طهرانيان" در مجموعه داستاني"داستانهاي برقآسا"ترجمه و چاپ شده است ما با تصوير سادهاي از زندگي يك دختر مواجهايم كه روال يكنواخت و ساده عمرش در منظومه اي بي پايان ازامر و نهي هاي ساده گرفتار شده است.داستان دختر حكايت ساده زندگي يك زن در ساختاري است كه زن را تحت سلطه اقتدار خود آنگونه كه دوست مي دارد، پرورش ميدهد.در چنين ساختاري است كه ميتوان با وام گيري از تعبيري فوكويي گفت كه زنان "تحت تسلط نگاه عميق مراقبت قرار دارند" به عبارتي زن در اين دايره بسته مراقبت، حامل زندان خود ميشود.اگر باز هم بر مبناي چارچوبي فوكويي به تحليل اين شرايط بپردازيم ناچار از ارتباط دادن اين وضعيت با قدرت مسلط هستيم. قدرت مسلط در اين معنا به وضوح با" ايدئولوژي" آلتوسر و "هژموني" گرامشي ارتباط وثيق داشته و نقاط مشترك بسياري در آن يافت ميشود. خانواده در اين داستان به عنوان نماينده اين قدرت، زن يا دختر داستان را تحت مراقبت شديد قرار ميدهد. امر و نهي هاي متعددي كه اين داستان از طريق كنار هم نهادن آنها شكل گرفته به واقع همان زبان مورد علاقه ايدئولوزي مرد سالار را در جامعه نشان مي دهد.اينجاست كه با مراجعه به انديشه هاي آلتوسر مي توان مبناي نظري خاستگاه قدرت را در اين وضعيت بر ملا كرد:"آنچه قدرت را خوب جلوه ميدهد، آنچه قدرت را پذيرفتني ميسازد، اين واقعيت است كه قدرت صرفا در نقش نيرويي كه نه ميگويد بر ما اعمال نميشود، بلكه چيزها را به حركت در ميآورد و توليد ميكند،بر انگيزندهي لذت ميشود، دانش را شكل ميدهد و گفتمان توليد مي كند. قدرت را بايد شبكه مولدي در نظر گفت كه در كل بدنهي اجتماعي گسترش يافته است."(مباني نظريه ادبي-هانس برتنس ص178)در اين وضعيت قدرت در قالب نهادهاي اجتماعي به كار كنترل و سركوب ميپردازد. خانواده يكي از اين نهاد هاست كه به زيباترين شكل ممكن ميتواند خواستههاي اين گونه قدرت را برآورده ساخته در قالب امر و نهي نمادين پرورش يافته در چارچوب خود، نظم مسلط مردانه را در ذهن يك دختر نهادينه كند. داستان دختر از اين زاويه اشارهاي است به چنين وضعيتي.اينجاست كه "دختر" زير نگاه "ديگري بزرگ" چاره اي جز پذيرش آن چيزي كه "ديگران" از او ميخواهند ندارد.او قرار است زير نگاه اين ديگري و به وسيله نقطه نظرات و ديدگاههاي او به آن كسي تبديل شود كه "ديگران " مي خواهند.ساختار با استفاده از همين قراردادهاي زباني،چارچوب خود را به "دختر " تحميل ميكند.هويتي اگر ساخته ميشود،همان هويتي است كه امر مسلط نمايندگي آن را از طريق خانواده بر عهده گرفته است.وجه نيرومند امر مسلط مردانه كه از طريق امر و نهيهاي زباني در اين داستان نشان داده شده است، با بلوغ دختر، خود را آشكار ساخته، جنبههاي ايدئولوژيكاش را بر ملا ميسازد. اين كار را انجام بده، اين كار را انجام نده. اين تكيه كلامي آشنا براي تمامي زنان است. خانواده ، زن را در مسير انتخاب قرار نميدهد. او قواعد مورد علاقه اش را به زن داستان ديكته ميكند. كسي قرار نيست انتخاب كند. يكي فرمان مي دهد و ديگري چاره اي جز پذيرش ندارد. در اينجا" سوژه" به تعبيري" لاكاني" به محصول زبان تبديل ميشود. درنتيجه اين سوژه، در زبان و در سخن شكل ميگيرد و به گفته "كاترين بلزي":"از آنجا كه قلمرو نمادين در كاربرد سخني خود، با ايدئولوژي رابطهاي تنگاتنگ دارد، ميتوان گفت كه سوژه در ايدئولوژي ساخته ميشود. در نتيجه مردم خود را به همان گونه باز ميشناسند( به غلط باز ميشناسند) كه ايدئولوژي آنها را " احضار ميكند"(عمل نقد،كاترين بلزي، ص88)در نتيجه دختر در اين داستان در معرض اين فرايند پيچيده قرار ميگيرد.داستان دختر اشاره صريحي است به زيستن در چنين وضعيتي. دختر قرار است در آزمايشگاهي كه از طريق خانواده مديريت ميشود، شرايط آمادگي براي ورود به جامعه را پيدا كند. شرط آمادگي نيز در قالب انبوه بي پاياني از جملات امري به وي آموخته ميشود. مراقبت و تنبيه. رويگرداني، قطعا مجازات به همراه خواهد داشت
داستان كوتاه "دختر"اثر"جامايكا كينكيد"نويسنده آمريكايي كه در جزاير" آنتيگوا و باربودا" در آمريكاي مركزي به دنيا آمد، اشاره صريحي است به جهاني كه در آن زندگي يك زن بر مبناي يك سري دستور العمل ساخته ميشود. در اين داستان كه با تلاش"پژمان طهرانيان" در مجموعه داستاني"داستانهاي برقآسا"ترجمه و چاپ شده است ما با تصوير سادهاي از زندگي يك دختر مواجهايم كه روال يكنواخت و ساده عمرش در منظومه اي بي پايان ازامر و نهي هاي ساده گرفتار شده است.داستان دختر حكايت ساده زندگي يك زن در ساختاري است كه زن را تحت سلطه اقتدار خود آنگونه كه دوست مي دارد، پرورش ميدهد.در چنين ساختاري است كه ميتوان با وام گيري از تعبيري فوكويي گفت كه زنان "تحت تسلط نگاه عميق مراقبت قرار دارند" به عبارتي زن در اين دايره بسته مراقبت، حامل زندان خود ميشود.اگر باز هم بر مبناي چارچوبي فوكويي به تحليل اين شرايط بپردازيم ناچار از ارتباط دادن اين وضعيت با قدرت مسلط هستيم. قدرت مسلط در اين معنا به وضوح با" ايدئولوژي" آلتوسر و "هژموني" گرامشي ارتباط وثيق داشته و نقاط مشترك بسياري در آن يافت ميشود. خانواده در اين داستان به عنوان نماينده اين قدرت، زن يا دختر داستان را تحت مراقبت شديد قرار ميدهد. امر و نهي هاي متعددي كه اين داستان از طريق كنار هم نهادن آنها شكل گرفته به واقع همان زبان مورد علاقه ايدئولوزي مرد سالار را در جامعه نشان مي دهد.اينجاست كه با مراجعه به انديشه هاي آلتوسر مي توان مبناي نظري خاستگاه قدرت را در اين وضعيت بر ملا كرد:"آنچه قدرت را خوب جلوه ميدهد، آنچه قدرت را پذيرفتني ميسازد، اين واقعيت است كه قدرت صرفا در نقش نيرويي كه نه ميگويد بر ما اعمال نميشود، بلكه چيزها را به حركت در ميآورد و توليد ميكند،بر انگيزندهي لذت ميشود، دانش را شكل ميدهد و گفتمان توليد مي كند. قدرت را بايد شبكه مولدي در نظر گفت كه در كل بدنهي اجتماعي گسترش يافته است."(مباني نظريه ادبي-هانس برتنس ص178)در اين وضعيت قدرت در قالب نهادهاي اجتماعي به كار كنترل و سركوب ميپردازد. خانواده يكي از اين نهاد هاست كه به زيباترين شكل ممكن ميتواند خواستههاي اين گونه قدرت را برآورده ساخته در قالب امر و نهي نمادين پرورش يافته در چارچوب خود، نظم مسلط مردانه را در ذهن يك دختر نهادينه كند. داستان دختر از اين زاويه اشارهاي است به چنين وضعيتي.اينجاست كه "دختر" زير نگاه "ديگري بزرگ" چاره اي جز پذيرش آن چيزي كه "ديگران" از او ميخواهند ندارد.او قرار است زير نگاه اين ديگري و به وسيله نقطه نظرات و ديدگاههاي او به آن كسي تبديل شود كه "ديگران " مي خواهند.ساختار با استفاده از همين قراردادهاي زباني،چارچوب خود را به "دختر " تحميل ميكند.هويتي اگر ساخته ميشود،همان هويتي است كه امر مسلط نمايندگي آن را از طريق خانواده بر عهده گرفته است.وجه نيرومند امر مسلط مردانه كه از طريق امر و نهيهاي زباني در اين داستان نشان داده شده است، با بلوغ دختر، خود را آشكار ساخته، جنبههاي ايدئولوژيكاش را بر ملا ميسازد. اين كار را انجام بده، اين كار را انجام نده. اين تكيه كلامي آشنا براي تمامي زنان است. خانواده ، زن را در مسير انتخاب قرار نميدهد. او قواعد مورد علاقه اش را به زن داستان ديكته ميكند. كسي قرار نيست انتخاب كند. يكي فرمان مي دهد و ديگري چاره اي جز پذيرش ندارد. در اينجا" سوژه" به تعبيري" لاكاني" به محصول زبان تبديل ميشود. درنتيجه اين سوژه، در زبان و در سخن شكل ميگيرد و به گفته "كاترين بلزي":"از آنجا كه قلمرو نمادين در كاربرد سخني خود، با ايدئولوژي رابطهاي تنگاتنگ دارد، ميتوان گفت كه سوژه در ايدئولوژي ساخته ميشود. در نتيجه مردم خود را به همان گونه باز ميشناسند( به غلط باز ميشناسند) كه ايدئولوژي آنها را " احضار ميكند"(عمل نقد،كاترين بلزي، ص88)در نتيجه دختر در اين داستان در معرض اين فرايند پيچيده قرار ميگيرد.داستان دختر اشاره صريحي است به زيستن در چنين وضعيتي. دختر قرار است در آزمايشگاهي كه از طريق خانواده مديريت ميشود، شرايط آمادگي براي ورود به جامعه را پيدا كند. شرط آمادگي نيز در قالب انبوه بي پاياني از جملات امري به وي آموخته ميشود. مراقبت و تنبيه. رويگرداني، قطعا مجازات به همراه خواهد داشت
Subscribe to:
Posts (Atom)