ما حتي نميدانيم كه اين"زندگي زنده و واقعي" در كجاست و اساسا چيست و چه نام دارد. تجربه ميكنيم:تنهايمان بگذارند، كتابهايمان را بگيرند، آن وقت سرگشته خواهيم شد وبه خطا خواهيم رفت. و نخواهيم دانست به كه بايد پناه ببريم و به كدام سو توجه كنيم. چه چيز را دوست بداريم؛ و از چه چيز نفرت داشته باشيم؛ چه چيز را تجليل كنيم؛ و چه چيز را تحقير. بر ما حتي دشوار است كه بشر باشيم: بشر عادي و واقعي؛ بشر داراي گوشت و پوست،با تن و خون و رگ و ريشه. ما از چنين بودني شرمساريم؛ آن را ننگ و عار ميشماريم.ما پيوسته سعي بر آن داريم كه هر چه تمامتر هيات و نوع انسان بيسابقهً كلي را به خود بگيريم. ما مرده به دنيا ميآييم. مدتهاست كه ديگر نسلهاي ما از پشت پدراني زنده و از رحم مادراني زنده به دنيا نيامدهاند...دانستن اين معنا حتي برايمان دلچسب است، خوشمان ميآيد كه چنين هستيم؛ ما ساختگي و تصنعي هستيم و دائما نيز تصنعمان بيشتر ميشود. مدتهاست كه به آن خو كردهايم. به گمانم به زودي بر آن خواهيم شد تا ترتيبي بدهيم كه به صورت انديشه محض متولد شويم
ياداشتهاي زير زميني
داستايوفسكي
ترجمهً رحمت الهي
انتشارات علمي و فرهنگي
صفحهً آخر كتاب
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment