ديروز از صبح چشمانتظار تو بودم
ميگفتند"نميآيد"،چنين ميپنداشتند
چه روز زيبايي بود،يادت هست؟
روز فراغت ومن بينياز به تن پوش
امروز آمدي، پايان روزي عبوس
روزي به رنگ صبح
باران ميآمد
شاخهها و چشم اندازها در انجماد قطرهها
واژه كه تسكين نميدهد
دستمال كه اشك را نميزدايد
آرسني تاركوفسكي
برگرفته از فيلمنامه آينه اثر آندري تاركوفسكي
ترجمهً صفي يزدانيان
نشر ني
ص27
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
5 weeks ago
No comments:
Post a Comment