اگر من به زبان انسان و ملائك صحبت كنم،اما عشق نداشته باشم، ناقوس زندگي پر سر و صدا هستم كه فقط جرينگ جرينگ صدا ميكند. اگر قدرت پيامبر گونه داشته باشم، و همه علوم و رموز را بدانم، اگر ايمانم به قدري باشد كه بتوانم كوهها را حركت دهم، اما عشق نداشته باشم هيچ چيز نيستم.اگر همه داشتههايم را رها كنم و اگر جسمم را براي سوزانده شدن تحويل دهم، اما عشق نداشته باشم، هيچ چيز به دست نياوردهام. عشق صبور و مهربان است؛ عشق حسود و خودستا نيست. او متكبر و خشن نيست. راهش را به ديگران اصرار نميكند. او زود رنج و بيميل نيست. او به اشتباه به وجد نميآيد بلكه به جا و به حق مسرور ميشود. عشق تحمل همه چيز را دارد. به همه چيز اميدوار است،در برابر همه چيز بردبار است. عشق هرگز به پايان نميرسد، بر خلاف رسالت كه گذراست، بر خلاف زبان كه متوقف ميشود، بر خلاف دانش كه فاني است. زيرا دانش ما ناقص و از بين رفتني است و رسالت ما نيز نا كامل است. اما هنگامي كه كمال ميآيد، بي كمال فاني ميشود.وقتي كه بچه بودم حرفهايم كودكانه بود، افكارم كودكانه بود؛ دلايلم كودكانه بود؛ وقتي مرد شدم از همه عادتهاي كودكانهام دست برداشتم. پس ايمان، اميد و عشق وفادارند و ايستادگي ميكنند، اما بهترين آنها عشق است
اتراقگاه بهار
-
حالا چند هفتهایست که تهرانم. چهار یا شاید هم پنج یا شش هفته. پس فردا هم
برمیگردم لندن پیش دوستدخترم و گربه. دوست داشتم از این سفرم بیشتر بنویسم.
چه مید...
5 months ago
No comments:
Post a Comment