Friday, March 10, 2006

می خواهم دختربچه بدی باشم

اگر خواهان آنيم كه همنوا با بسيارى از متفكران اجتماعى تمام مبارزات گسترده رهايى بخش را متضمن چالش هايى با باورهاى تثبيت شده اعلام كنيم. آنگاه مى توانيم ادبيات زنان را نيز حول همين گفته تعريف كرده و به شناختى اساسى در مورد رويكردهاى غالب آن نزديك شويم. از اين نظر نمى توان روايت هاى ادبى را چيزى خارج از قاعده تصور كرد. چنين رويكردى در ادبيات وامدار آن سنتى بود كه در سال هاى پايانى قرن نوزدهم آغاز شده و بعدها به اوج خود رسيد. هواخواهان اين سنت در جست وجوى بازتعريف گونه هاى تازه اى از مقاومت بودند كه مى توانست از آنها در مقابل مردان در خانه، در كليسا، در دادگاه ها، زندان ها و خيابان ها بايستد و محافظت كند. آنها به گفته «كرايب و بنتون» دو جامعه شناس انگليسى «مجبور بودند روياروى خشونت و دشنام صريح و نيز اشكال زيركانه تر اعمال فشار بايستند.» (كرايب و بنتون، فلسفه علوم اجتماعى، ص ۲۶۷) ايدئولوژى اى كه قرار بود اين افراد در مقابل آن مقاومت كنند، انگاره اى فكرى بود كه در آن با تاكيد گذاشتن بر «قلمروهاى مجزا و مكمل» اشكال سلطه بر روى زنان طراحى و تدوين مى شد. زن از نگاه اين ايدئولوژى موجودى بود كه در چارچوب خانه محصور مى شد و نقش اجتماعى او در قالب «زن خانه دار» معنا پيدا مى كرد. ايدئولوژى «زن خانه دار» بعدها براى طرفداران حقوق زن دستمايه اى شد كه مى توانستند آن را در قالب گونه هاى مختلف فعاليت هاى اجتماعى، ادبى و پژوهشى به نقد كشيده، با آن به مخالفت بپردازند. ادبيات زنان و گونه هاى ادبى اى كه در آن زن نويسنده حضورى جدى داشت بى تاثير از اين گرايش نبود. زن نويسنده با اين رويكرد به تلاش برخاست تا در قالب گونه هاى متنوع ادبى به چالش با تاريخ مذكر پرداخته، سويه هاى ديگر گونه اى از ايدئولوژى مسلط مردانه را به نقد بكشد. تلاش زنان براى ثبت آثار ادبى درخور بر اين نكته متمركز شده بود كه ادبيات زنانه و قهرمان زن داستان را از حاشيه اى كه مردان براى آن قائل شده بودند خارج كنند. دكتر «حسين پاينده» اين رويكرد در ادبيات را سبب ساز شكل گيرى نوعى رويكرد در نقد ادبى فمينيستى مى داند و مى نويسد: «گرايش اول كه «جلوه هاى زن» ناميده مى شود اساساً به اين موضوع مى پردازد كه زن در آثار ادبى (به ويژه آثارى كه مردان نوشته اند) به چه صورت و با كدام نقش هاى قالبى به خواننده ارائه شده است.» (پاينده، گفتمان نقد، ص ۱۴۲) اين گرايش به دنبال بررسى آثارى بود كه مردان با ذهنيت خاص خويش نوشته و در آن به تصوير غيرواقع بينانه از زن اكتفا كرده بودند. زن در آثار ادبى بازتوليد نگاه غالب مردانه اى به شمار مى آمد كه در بطن حيات اجتماعى حضور داشت. به تعبير «جوزفين دانون» نظريه پرداز اين گرايش در نقد فمينيستى «بخش بزرگى از ادبيات» از اين نظر «مبتنى بر جلوه هايى ثابت يا كليشه اى از زنان است.» اين نقش حاشيه اى در ادبيات مردان، به زن در قالب كليشه هاى مردانه مى نگريست، در نتيجه زنان در بخشى از آثار ادبى خويش به نقد اين رويكرد پرداخته، به آشكارسازى هويت خويش پرداختند. اين آشكارسازى منجر به شكل گيرى گرايش ديگرى در نقد ادبى فمينيستى شد كه «پاينده» از آن تحت عنوان «نقد زنان» نام مى برد. وى مى نويسد: «در اين نوع نقد فمينيستى، به زن در مقام نويسنده توجه مى شود.» (پاينده، همان، ص ۱۴۳) اين گرايش با توجه به ديدگاه هاى «شوالتر» به سوى جنس ديگرى از ادبيات خيز برداشت. به گفته پاينده: «شوالتر و منتقدان طرفدار مكتب «نقد زنان» متقابلاً توجه فراوانى به ساختار و مضامين آثار ادبى نويسندگان زن دارند تا از اين طريق به شناخت پويش روانى فعاليت هاى زنانه راه ببرند.» (پاينده، همان، ص ۱۴۴)ادبيات زنانه از اين زاويه با تاثيرپذيرى از نظريات فمينيستى به نقد ساختارى پرداخت كه در آن ذهنيت مردانه به عنوان امر مسلط حضورى جدى داشت. با توسل و اشاره به بخشى از اين نظريات مى توان اين تاثيرپذيرى آشكار را بهتر نشان داد و عيان كرد. «نانسى هارتساك» يكى از اين نظريه پردازان فمينيست با تاثيرپذيرى از سنت انسان گرايانه ماركسی جهت دهى آن را اينگونه توضيح مى دهد: «بايد نشان داد كه زنان، واقعاً، جايگاه متمايزى را در تقسيم همه جانبه كار در جامعه اشغال مى كنند. دوم بايد نشان داد كه چرا و چگونه اين جايگاه متمايز مى تواند مبنايى را براى شيوه مشخصاً زنانه، يا فمينيستى، شناختن و تجربه كردن جهانى بسازد. (به نقل از كرايب، فلسفه علوم اجتماعى، ص ۲۷۴)
• ادبيات زنان در ايران
نويسندگان زن ايرانى با تاثيرپذيرى از چنين رويكردى از دهه ۷۰ به اين سو جدى تر از هميشه به فعاليت در اين حوزه گرايش پيدا كردند. بدون هيچ بحث تاريخى خاصى در مورد آغازگران چنين فعاليتى تنها به مبناى فكرى آثارى اشاره مى كنيم كه در آن زن همواره نقش اول و شخصيت اول ماجرا به شمار مى آمد. به وضوح در بسيارى از آثار منتشر شده در اين حوزه مى توان به نقش زنان و قهرمان زن داستان پى برد. اكثر نويسندگان زن با مبنا قرار دادن زن و دغدغه هاى او در پى بيرون كشيدن زن از حاشيه اى هستند كه در دنياى مرد سالار به آن دچار شده. اين جهت گيرى گاه از همان دو گرايش تغذيه مى كند كه پيش از اين بدان اشاره شد. به تعبيرى زنان نويسنده با محور قرار دادن همان گرايشاتى كه در نقد ادبى به آن اشاره مى شود و «جلوه هاى زن» و «نقد زنان» را در آثار ادبى پيگيرى مى كند به ثبت آثار ادبى پرداخته اند. در بخش جلوه هاى زن، منتقد به خاطر شرايط خاص اجتماعى با تصويرپردازى هاى خاصى به نشانه هايى مراجعه مى كند كه مى توان در ميان آنها به نمودى كامل از ذهنيت مردانه پى برد. نويسندگان زن نيز با تاثيرپذيرى از اين رويكرد، به دنياى مردانه نگاه كرده اند.بخوانيد: «طبقه اول دو تا راه پله بود، روبه روى هم. اول يكى نوشته بودند: خواهران و يك راه پله ديگر: برادران. تازه قبول شده بود. روز اول دانشگاه بود. تند رفت بالا تا رسيد به طبقه پنجم، پسر را ديد كه از راه پله روبه رو رسيد بالا. دوتايى سر آخرين پله ايستادند روبه روى هم. يك لحظه مكث كردند و با هم پرسيدند اتاق «۵۰۳»؟ دختر نفس نفس مى زد. پسر يك نفس عميق داد بيرون، هر دو خنده شان گرفت. دختر به موهاى حنايى پسر نگاه مى كرد، پسر به مقنعه سياه دختر و گردى صورت او طورى نگاه مى كرد كه انگار دنبال بقيه او مى گردد. دختر شناختش اما نگذاشت پسر دنبال بقيه او بگردد. خودش با خيال راحت به سر و صورت و چشم و ابروى او زل زد.» (شيوا ارسطويى، آفتاب مهتاب، ص ۴۳) در گرايش ديگر ما با «نقد زنان» مواجه ايم. مى توان گفت اين منتقد به جاى بررسى اثر يك مرد و توجه به نحوه نمايش چهره زن در آن اثر، به متن نوشته شده زنان مراجعه كرده و به كندوكاو در دنياى او مى پردازد. از اين ديدگاه مى توان نويسندگانى را به ياد آورد كه دنياى زن، احساسات، تمايلات و علايق او بيش از همه چيز اهميت داشته است. زن نويسنده با تاثيرپذيرى از اين بينش درصدد شناساندن زن به جامعه خويش برمى آيد، بنابراين ديگر نقشى منفعلانه برعهده ندارد. او با اينكه در يك ساختار مردانه به زندگى ادامه مى دهد و از هر طرف با رنج ها و دردهاى خاصى گرفتار است، مى كوشد تا آن قالب كليشه اى به زن را با حركتى پيروزمندانه از بين ببرد. او خود را به جهان خويش نشان مى دهد. خودى را كه در درونش حضور دارد و فارغ از عناصر مردانه به حيات ادامه مى دهد. اين بخش از حيات او براى جامعه ناشناخته است. در نتيجه اين ناشناختگى است كه پيش داورى ها و تاثيرپذيرى از قالب هاى مردانه افزايش مى يابد. با اين حال به نظر مى رسد نويسندگان زن ايرانى بيشتر گرايش به نقد جامعه مردانه داشته اند. اين گرايش گاه آنقدر برجسته شده كه اين نويسندگان در شخصيت پردازى زن خود با تاثيرپذيرى از ذهنيت مرد سالار، خود به دام ايدئولوژى آن افتاده، زن قهرمان داستان را با ويژگى هايى توصيف كرده اند كه بيشتر نشان دهنده كليشه هاى مورد قبول و علاقه مردان است. نمونه بسيار برجسته اين گرايش را در اثر «عادت مى كنيم» زويا پيرزاد مشاهده مى كنيم. پيرزاد در اين اثر قهرمان داستان خود را به گونه اى توصيف مى كند كه انگار مردى را برداشته و زنى را به جاى او گذاشته است. قهرمان داستان، رئيس يك بنگاه املاك است، در رانندگى خوش دست است، در متلك پرانى دست كمى ندارد، آنجا كه مى خواهد تحكم كند با رفتار مردانه تحكم خويش را نشان مى دهد و... دامنه چنين تصويرسازى و شخصيت پردازى ناقصى به بسيارى از آثار ادبى زنان راه يافته است. مى توان گفت كه كمتر نويسنده اى به تجسس روانكاوانه در شخصيت زنان پرداخته است. در نتيجه آثار آنها در حد تعارض با جامعه
تنزل يافته به گونه اى رفتار تدافعى در قبال امر مسلط تبديل شده است


این مطلب در ویژه نامه شرق روز پنج شنبه 18/12/84 چاپ شد

No comments: