فعاليت زيباييشناختي موجب آفرينش واقعيتي كاملا نوين نميشود. هنر برخلاف شناخت و كنش يا عملكرد كه باعث پديدار شدن طبيعت و انسانيت در مقياس اجتماعي آن است، واقعيت از پيش موجود شناخت و كنش- طبيعت و بشريت- را بار ديگر خاطرنشان ميكند، آن را ميآرايد، گرامي ميدارد و سپس آن را بارور و تكميل ميكند و پيش از هر چيز يگانگي عيني و مكاشفهاي اين دو جهان را پديد ميآورد، انسان را در طبيعت- كه همچون پيراموني زيباييشناختي بدان مينگرد- جاي ميدهد، طبيعت را انساني و انسان را نيز به نوبه خود«طبيعي» ميكند.
زيباييشناسي با صدور اجازه ورود به گستره اخلاقي و گستره مبتني بر شناخت به حيطه خود، كمالطلبي خود را با تجسم بخشيدن به آن نشان ميدهد: اين گونه به نظر ميرسد كه زيباييشناسي نه چيزي را دستچين و نه چيزي را تقسيمميكند؛ نه طرد ميكند و نه از خود ميراند و نه حتي خود از چيزي روي برميتاباند. اينها مواردي است كه فقط در صورت ارتباط با ماده اوليه در محدوده هنر جاي ميگيرد: برخورد هنرمند با ماده اوليه برخوردي است خشن و خالي از ترحم: شاعر با سختگيري تمام واژهها، شكلها و عبارات را يكي پس از ديگري در ذهن مرور ميكند و بخشي از آن را برميگزيند؛ تراشههاي مرمر زير قلم حجاري پيكره تراش به اين سو و آن سو پرت ميشود؛ اما از سويي انسان دروني و از ديگر سو انسان مادي هر دو به غناي خود ميافزايند: انسان اخلاقي از طبيعتي مسلما پايدارتر بهرهمند ميشود و انسان طبيعي از بينشي اخلاقي.
باختين
زيبايي شناسي و نظريه رمان
ترجمه آذين حسينزاده
انتشارات: مركز مطالعات و تحقيقات هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي
ص41
No comments:
Post a Comment