Sunday, February 11, 2007

نگاهي به مجموعه داستان در دست انتشار«اژدهاكشان»يوسف عليخاني

ادبيات براي من زبان جهان است. مهم نيست كه راوي آن در كجاي اين پهن دشت جغرافيا مي‌زيد و به كدام زبان ندانسته سخن مي‌گويد، برايم همين مهم است كه چه مي‌گويد و كدام درد بشر را به سخن در مي‌آورد. وقتي از اين زاويه به آثار ادبي نگاه مي‌كنم ديگر نه مسئله زبان و ترنم‌هاي خاص آن برايم مهم است، نه ضرباهنگ كلام. عده‌اي دوست دارند دائم براي ادبيات دنبال مرز‌بندي باشند. من نه به اين ايده اعتقادي دارم نه هنگام خواندن آثار ادبي اهميتي به اين نكته ميدهم. برايم اصلا مهم نيست كه شخصيت داستان در كدام محيط جغرافيايي زندگي مي‌كند و به كدام زبان سخن مي‌گويد. همين كه احساس مي‌كنم روايت ارائه شده از سوي نويسنده با دنياي من همخواني دارد، برايم كافي است تا جذب آن شوم و بخوانمش. چه فرقي مي‌كند كه ايراني باشد يا نباشد. چه فرقي مي‌كند كه نويسنده عرب ياشد يا اسپانيايي،داستان در آمريكا اتفاق افتاده باشد يا در استراليا. من ادبيات را بخشي از انديشه و دانش بشري مي‌دانم كه روايت عام آن انسان است. اين انسان مي‌تواند انسان فرضي«ماكاندو» ماركز باشد يا انسان«ميلك» يوسف عليخاني، چه فرقي مي‌كند. تاكيد من براي كنار هم نهادن اين نكات اشاره به خصلت عامي است كه در درون آثار ادبي نهفته است. اسامي آدمها در اينجا فقط و فقط به خاطر اشاره به همان خصلت عام است تا آن كساني كه ادبيات را در مرز‌هاي جغرافيايي و زباني محدود مي‌كنند ، به فاصله خود با نويسنده اين خطوط پي ببرند. همه اين روده درازي‌ها براي اين بود كه بگويم «يوسف عليخاني» نويسنده مجموعه داستان«اژدهاكشان» در مجموعه تازه نوشته شده‌اش يك سر و گردن بالاتر رفته است.«ميلك» داستان‌هاي اين مجموعه بيش از آن كه ميلك مورد نظر عليخاني باشد به يك معنا«ميلكي» استعاري است. «ميلك» در اينجا همان«ماكاندو» ماركز است، بي آن كه در نقشه جغرافيا بگنجد. «ميلك» جهان روبه روست با همه پستي و بلندي‌هايش.اگر در مجموعه داستان پيشين اين نويسنده ثقيل بودن زبان بر روايت داستان پيشي گرفته بود ، در اين مجموعه چنين اتفاقي نيفتاده است. زبان با اين كه از عناصر محلي بهره مي‌گيرد، به هيچ وجه مانع روايت نمي‌شود. نويسنده در اين مجموعه بسياري از موانع پيشين در مجموعه «قدم بخير مادربزرگ من بود» را بر طرف كرده و روايت زباني‌اش را عام تر كرده تا مخاطب عام نيز در درك آن با مشكل چنداني مواجه نشود. فارغ از جنبه زبان شناسي، «عليخاني» در اين مجموعه همان روايت قصه پردازانه پيشين را با پختگي بيشتري ادامه مي‌دهد. تكنيك داستان‌هاي اين مجموعه بسيار ساده اما مدرن انتخاب شده است. با اين همه نويسنده در روايت داستان با هوشمندي خاصي به سراغ روايت‌هاي مورد اشاره قصه گوها رفته تا از اين نظر تفاوت نثر و روايت خود را با ساير هم نسلانش به تصوير بكشد. كار وي از اين نظر حائز اهميت است و از تازگي خاصي برخوردار است.«نسترنه» يا «كوكبه» داستان به همان اندازه كه مي‌تواند به جهان خيالي ميلك ارتباط داشته باشد ، روايت «زن» بي پناه امروزي است. چه فرقي مي‌كند كه در كدام جهان جغرافيايي حضور داشته باشد؟ مگر ادبيات قرار است در همان جغرافيايي مورد علاقه ما محدود شود؟اگر از اين زاويه به ادبيات و آثار ادبي ارائه شده در جهان بنگريم و قبول كنيم كه آثار ادبي نه مرز بردار و نه وابسته به مكان خاصي هستند ، آنگاه مي‌توان درباره مجموعه «اژدهاكشان» يوسف عليخاني توضيح قانع كننده تري ارائه داد. داستان‌هاي اين مجموعه نيز همچون مجموعه پيشين «عليخاني» در جغرافيايي خاصي به نام «ميلك» اتفاق مي‌افتند. با اين همه قرار نيست ميلك ارائه شده از سوي عليخاني در مرزبندي خاصي خلاصه شود. ميلك نام استعاري تمام جهان است. آنجا كه زني در ميان جمع سركوب مي‌شود، آنجا كه عشق انكار مي‌شود، آنجا كه روايت عاميانه از رسم و رسوم و عرف جامعه بر دوش تمامي شخصيت ها سنگيني مي‌كند، مكيلك همان جهان زيسته شده ما مي‌شود. استفاده رندانه «عليخاني» از رمز وراز مورد علاقه قصه گوهاي روستايي در داستان همه نشان از كاربرد اين نوع روايت در دلپذيري داستان‌هايي با ساختار قصه گونه روستايي دارد. از اين زاويه استفاده به جا از خرافات يا روايت‌هاي مورد علاقه مردمان روستايي در ارجاع هر حادثه و اتفاقي به رويداد‌هاي متافيزيكي از اهميت بيشتري برخوردار مي‌شود.«عليخاني»در روايت داستان‌هاي اين مجموع با بهره گيري از عناصر طبيعي تلاش مي‌كند تا فاصله انسان با طبيعت پيرامون و بهره گيري آنها از اين عناصر را به خوبي نشان دهد. باران و برف و خاك گل شده هماني نيستند كه ما مي‌پنداريم. در اين عناصر هويتي عميقتر نهفته است. ديو و آدمي در كنار هم به حيات خويش ادامه مي‌دهند تا نشان داده شود كه عنصر حيات در چيزي عميقتر از آنچه نهفته است كه ما به چشم خود مي‌بينيم. «امامزاده» مورد اشاره در داستان‌ها در اشاره به روح اشراقي جماعتي است كه از شرح و توضيح رويداد‌هاي طبيعي در مي‌مانند و ارجاع آن را در پيوست با عناصر متافيزيكي مي‌جويند. اينجاست كه مي‌توان روايت« عليخاني» از ميلك خيالي را روايت او از انسان‌هاي پيرامون دانست كه امر خير و شر را در پناه چنين اتفاقاتي جستجو مي‌كنند.ميلك مورد اشاره نشان از جهان پيراموني دارد كه خير و شر آن مي‌تواند به آساني در ارتباط با عناصر خيالي و واقعي به يكسان جستجو شود. از يوسف عزيز به خاطرهمه نوشته‌هايش كه مجال زيستن را براي ما به چيزي فراتر از شهر و خيابانهايش ارجاع مي‌دهد تشكر مي‌كنم

No comments: