Thursday, February 08, 2007

يكي از نامه‌هاي" آنتونيو گرامشي" از زندان به خواهر زنش

19
مه1930
تاتيانياي بسيار عزيز
نامه ها و كارت پستال‌هاي تو را دريافت كردم.مجددا دركي كه تو از وضعيت من در زندان داري، مرا به خنده انداخت. نمي‌دانم آيا تو آثار هگل را خوانده‌اي يا نه. در يكي از آنها مي گويد"مجرم حق دارد مجازات شود". بر روي هم دلت مي‌خواهد از من مردي را تصوير كني كه با پافشاري، درد كشيدن و رنج شهيد شدن را حق خود مي‌داند و حاضر نيست حتي يك لحظه هم از هر نوع كيفري روي بگرداند. تو مرا گاندي ديگري تصور مي‌كني كه مي‌خواهد دنيا را متوجه درد مردم هندوستان سازد يا به صورت ارمياي ديگر يا الياس و يا هر نام ديگري كه اين پيامبر يهودي دارد كه به عمد و در حضور مردم چيز‌هاي پليد مي‌خورد تا خشم خدا را متوجه خود سازد. من واقعا نمي‌دانم،تو چگونه چنين دركي از وضعيت من پيدا كرده‌اي. برخوردي كه در درون خودت بسيار پاك و صادقانه اما در عين حال، در رابطه با من، به اندازه كافي نادرست و بدون توجه به واقعيت است. به تو گفته‌ام كه من كاملا يك مرد عمل هستم. اما فكر نمي‌كنم كه منظور مرا از اين گفته درك كني به اين دليل كه كوچكترين تلاشي نمي‌كني كه خودت را جاي من بگذاري(از اين رو بايد احتمالا در نظر تو يك كمدين و يا نمي‌دانم، چيزي شبيه آن باشم).مرد عمل بودن من به اين معني است كه مي‌دانم در كوبيدن سر به ديوار، سر مي‌شكند و نه ديوار. همانطور كه مي‌بيني، اين حرف بسيار ابتدايي و ساده است اما درك آن براي كسي كه هرگز حتي مجبور نبوده فكر كند كه بايد سرش را به ديوار بكوبد ولي هميشه شنيده كه كافي است به ديوار فرمان بدهد:"درخت كنجد باز شو"(مقصود دست يافتن آسان به هدفي است كه به طريق نمادي غير ممكن مي‌نمايد)برخورد تو به صورت نا‌آگاهانه‌اي بي رحمانه است؛ تو مي‌بيني كه كسي در بند است(اما واقعا نمي‌تواني او را در بند ببيني چون نمي‌داني بند را چگونه در نظرت مجسم كني)،نمي‌خواهد حركت كند چون نمي‌تواند حركت كند. تو فكر مي‌كني كه او حركت نمي‌كند چون نمي‌خواهد(آيا نمي بيني به دليل اينكه خواسته حركت كند، بند‌ها گوشت بدن او را تكه پاره كرده‌اند؟)پس، چون فكر مي‌كني كه نمي خواهد حركت كند، تو مي خواهي او را به تحرك وادار كني. حال، نتيجه چيست و چه چيزي به دست مي‌آوري؟او را بيشتر خم مي كني و خرد مي‌كني و به بند‌هايي كه او را خونين كرده‌اند، سوختگي را هم اضافه مي كني. بي‌شك اين تصوير دردناك از دادگاه‌هاي تفتيش عقايد اسپانيايي قرون وسطا كه به داستان پاورقي مي ماند نيز ترا تغيير نخواهد داد و ازآنجا كه دكمه‌هايي كه آتش را به سوي من روشن مي كنند، هم مجازي هستند، نتيجه اين مي شود كه من به كارهايم ادامه مي‌دهم، سرم را به ديوار نمي‌كوبم(كه به اندازه كافي سرم درد مي‌كند تا آنجا كه ديگر قادر به تحمل اين تمرين‌ها نيست)و آن مسائلي را كه براي حلشان ابزار لازم وجود ندارد، كنار مي‌گذارم. اين، تنها قدرت من است و تو دقيقا مي‌خواهي همين قدرت را از من سلب كني. از طرف ديگر، اين قدرتي است كه متاسفانه نمي‌شود آن را به ديگران داد گرچه مي‌توان آن را از دست داد. فكر مي كنم كه تو به اندازه كافي درباره شرايط من فكر نكرده اي و نمي‌داني چگونه بخش هاي مختلف آنرا از يكديگر تشخيص بدهي. در واقع من تابع چيزي بيش از نظام زندان هستم.نظام زندان بر چهار ديوار متكي است، صداي به هم ساييده شدن اشياء فلزي و قفل‌هاي محكم و سنگين و بسياري چيزها از اين قبيل. همه اينها را پيش بيني مي‌كردم و در حقيقت اهميتي بدانها نمي‌دادم چون از سال 1921 تا نوامبر 1926 چيزي كه زياد احتمال مي رفت، نه زندان رفتن، بلكه از دست دادن جان بود.اما اين زندان دوم را پيش بيني نكرده بودم اين هم به اولي افزوده شد و نه تنها بريدگي از زندگي اجتماعي، بلكه بريده شدن از خانواده و از اين قبيل را شامل مي‌شد. ضربات دشمني كه با او در جنگ بودم برايم قابل پيش بيني بود ولي ضرباتي كه از جهت مخالف، از جهتي كه كمتر از همه انتظارش مي‌رفت و بر من وارد شده،اصلا قابل پيش‌بيني نبودندمنظورم ضربات مجازي است .حتي قانون، خطا را به غفلت از انجام كار، وارتكاب جرم تقسيم مي‌كند يعني حتي غفلت از انجام كار هم تقصير محسوب مي‌شود. تمام مسئله در اينجاست. اما تو حتما خواهي گفت كه طرف، تويي. درست است. تو خيلي خوبي و من خيلي به تو علاقه دارم. اما اين مسائل را نمي‌توان با عوض كردن جاي اشخاص حل كرد و بعد، باز هم مسئله، خيلي خيلي پيچيده است و توضيح كامل آن، مشكل( ديوارها هميشه مجازي نيستند!) حقيقتش را بخواهي، من چندان احساساتي نيستم و مسائل احساسي مرا آزار نمي‌دهند. اين بدان معني نيست كه احساس نداشته باشم. تظاهر نمي‌كنم كه شكاك و عيبجو يا از لذت گريزانم، بلكه بايد بگويم مسائل احساسي را با ساير عوامل(ايدئولوژيك، فلسفي، سياسي و غيره) تركيب مي‌كنم بدانگونه كه نتوانم بگويم مرز احساسات و ساير عواملي كه اسم بردم كجاست، شايد نتوانم بگويم كه مسئله دقيقا در رابطه با كداميك از اين عوامل مطرح است، به خصوص كه تمامي آنها در يك مجموعه واحد و غير قابل تفكيك قرار دارند. شايد اين خود يك سرچشمه توان است؛ شايد هم يك ضعف باشد، چرا كه آدم را به آنجا مي برد كه ديگران را به يك گونه تحليل كند و نتايج اشتباه به دست آورد. بس است، ديگر نمي‌‌نويسم چون دارد يك رساله مي‌شود و آنطور به نظر مي‌رسد، اگر قرار باشد رساله بنويسم، بهتر است اصلا ننويسم
نامه‌هاي زندان
آنتونيو گرامشي
ترجمه مريم علوي نيا
انتشارات آگاه
سال چاپ1362
ص112
اين نامه را گرامشي خطاب به خواهر همسر خود نوشته است

No comments: