كافه،سيگار و قهوه ،ديوار هاي غبار گرفته و باراني اگر ببارد همراه با نم بخاري كه بر شيشه ها مي نشيند . عبور دختركي گريان با بوي پرتقال. روزنامه هاي كهنه و پوسيده در دست مشتريان روبه رو. گاو نر و مرد كهن در صفحات لعنتي . كافه با بوي سيگار و عطر قهوه اي تلخ
هي مشتري سيگارت را آن طرف بگير اين حوالي دلي آغشته بنزين است، شعله مي كشد
سيگار و قهوه و كافه اي دنج در محله اي بي نام و نشان. مردي بر روي سنگ فرش قدم مي زند . زني آواز نخوانده بر لب نجوا مي كند . فرهاد هم هست با نغمه ي بي رياي آوازش در نيم روزي ملال آور. ما سرفه مي كنيم. ما لعنت مي فرستيم. ما در خود فرو مي رويم . در كنجي پنهان مي شويم . افسرده ، شاد ، ديوانه ،نوميد
در اين حوالي منتظرم
اتراقگاه بهار
-
حالا چند هفتهایست که تهرانم. چهار یا شاید هم پنج یا شش هفته. پس فردا هم
برمیگردم لندن پیش دوستدخترم و گربه. دوست داشتم از این سفرم بیشتر بنویسم.
چه مید...
5 months ago
No comments:
Post a Comment