شنونده قصه همنشين قصه گوست ؛ حتي كسي كه قصه اي را ميخواند ، شريك اين همنشيني است . اما خواننده رمان بيش از هر خواننده ديگري منزوي است (چون حتي خواننده ي يك شعر هم ، گويي براي شنونده اي ديگر ، حاضر است آن را بلند بخواند ) . خواننده ي رمان در انزوا و تنهايي اش با حسادتي بيش از هر كس ديگر به موضوع رمان در مي آويزد ، تو گويي مهياي آن است تا آن را يكسره از آن خويش كند و فرو بلعد . او به واقع ويرانگر است و به سان آتشي كه در هيمه افتد ، مطالب را فرو مي بلعد . آن حس تعليق و هيجاني كه در سراسر رمان جاري است ، درست به سان بادي است كه زبانه آتش را تندتر و بازي شعله ها را تيز تر مي كند
والتر بنيامين
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
3 months ago
No comments:
Post a Comment