Thursday, January 26, 2006

گفتاری از" آریل دورفمن" در مورد لحظات آخر زندگی" پابلو نرودا

پابلو نرودا روزی اعلام کرد که اگر شاعر نشده بود ، خانه ساز می شد . می توانست این را هم به دنبال حرفش بگوید که خانه هایی ساخته است. او تا پیش از مرگش در 23 سپتامبر 1973 ، یعنی دقیقا دوازده روز بعد از مرگ شیلی دموکراتیک ، که آنقدر دلبسته اش بود، توانسته بود سه خانه در سه مکان مختلف بخرد و سالها وقف توسعه ی آنها ، افزودن تارک برج کلیسا ، تالارها ، برج های دیده بانی، مهمانسراها ، و کتابخانه هایشان بکند .
بعد از مرگش خانه ی واقع در والپارسو ، زیر و رو شد و بیوه او ، ماتیلد ، از تعمیر آن خوداری کرده است. خانه درست مثل آن روزی که سربازها عزم جزم کردند که سری به آن بزنند، باقی مانده:پنجره ها درب و داغون،درها شکسته و اسباب و اثاثیه و نقاشی ها خرد شده اند . ماتیلد می خواست این خانه تاراج شده یک سمبل باشد .ماتیلد می گفت جهانیان می توانند راحت مجسم کنند که وقتی آدمهای پینوشه با برنده جایزه نوبل شیلی و بزرگترین شاعر اسپانیایی زبان این گونه رفتار می کنند ، بابا خوانندگان نرودا چگونه رفتاری دارنند: با آدمهای فقیر ، بی دفاع و گمنام.
خانه دوم در سانتیاگو است . وقتی ماتیلد با جسد نرودا از بیمارستان به آن بر می گشت ، همه جای خانه را آب برداشته بود . سربازها توی خانه ریخته بودند و شیر آب آشپزخانه و حمام ها را باز کرده و رفته بودند. تابوت نرودا را - که سیاه نبود ، چون از رنگ سیاه بدش می آمد - روی میز وسط آن مکان پر از گل و قلوه سنگ گذاشتند .
سومین خانه ی او از همه معروف تر است؛ خانه اش در ایسلا نگرا دهکده کوچک ساحلی پر از صخره، موج و مرغ های نوروزی . این خانه هم مورد هجوم سرباز ها قرار گرفته بود، اما تخریب نشده بود . دلیلش شاید این بود که وقتی آنها آمدند شاعر آنجا بود و داشت از سرطان می مرد . آنها به دنبال اسلحه و چریک ها و کمونیست ها می گشتند: لای تک تک کتاب ها، چاپ های اصل آثار ویتمن و آرتور رمبو را باز کردند؛نور چراغ قوه های شان را توی مجموعه ی بی مانند صدف های دریایی و ناوهای محافظ داخل بطری انداختند؛ پشت نقشه های قرن هفدهم آمریکا و پشت مجسمه های جلوی کشتی های دکلی را ، که از تمام گوشه های دنیا آورده بود ، گشتند. حتی لوکوموتیو رنگارنگ کوچک حیاط جلویی را، که مایه شادی کودکانی بود که به آنجا می آمدند، گشتند .
وقتی سرگردمسئول عملیات بلاخره شاعر را که در بستر افتاده بود دید ، دستپاچه شد و عذر خواهی کرد:" ببخشید عالی جناب، ولی به ما خبر داده اند که چیز خطرناکی در اینجا وجود دارد
حکایت می کنند که نرودا جواب داد:" یک چیز در واقع بسیار خطرناک . اسمش شعر است
سرگرد سرفه کرد و بعد به تجسس افرادش خاتمه داد .


آریل دورفمن، یادداشت هایی از شیلی،چالش های حقوق بشر، نشر آگه، سال 1384

No comments: