Sunday, April 09, 2006

زلزله لرستان و رسانه هاي آسوده

شهر خوب است.اخلاق به قاعده توزيع مي شود. روان رنجوري در ميان نيست. زلزله در لرستان آمده و نيروهاي امدادي در ازاي هر چادر 30 هزار تومان از محرومترين آدمها مي گيرند تا در روزگار آرامش (اگر روزگاري باشد)چادر را باز پس بياورند. وبلاگ نويسي جوان اما به شكستن تابو در مسايل جنسي فكر مي كند و روزنامه ها از واگذاري مسكن به مردم خبر مي دهند و خبر را با چاشني وعده هاي مجاني به خورد خلق الله مي دهند. شهر خوب است. ما در اوج به سر مي بريم، سرشت انساني در بهترين كيفيت مزاجي اش گرفتار شده تا غرايز حيواني بشر از ناخود آگاه جمعي ما بيرون آيند و خشونت حرف اول و آخر كلام بشريت شود. شهر بي هيچ ملالي در آسودگي خويش به سر مي برد. ما دل خوش به اين آرامش مسخره خود را از روزمره گي و زلزله جدا مي كنيم و تن به جرياني مي سپاريم كه به زعم ما آوانگارد بوده و در پس آن شكستن همه چيز جسارت محسوب مي شود و بخشي از هنر مدرن در طبايع بشري به شمار مي آيد. شهر خوب است ، ما خوبيم و در توزيع اين خوبي از همه دنيا پيشي گرفته ايم. خود را به راه ديگر زده ايم و در آن راه درباره همه موضوعات به زعم خود بحث بر انگيز صحبت كرده و گوي سبقت از حريف غربي ربوده ايم . در لرستان اما كودكي بي آب و بي نان سر بر زمين مي گذارد و آسمان خدا هم پر باران ترين شب سال را جشن مي گيرد تا در كار خواب كودك گرسنه بي پناه آشوب كند . براي آن كه خود را به جريان زندگي روزمره سپرده اين موضوع مسئله نيست . چگونگي به سرانجام رساندن حقوق حقه و به سامان رساندن اپيدمي مبارزه در باشگاه جنسيت اهميت دارد. گفتمان سطحي نهادينه شده در كلام مجازي، رويه ديگري از نمايش سقوط ماست . جامعه خود به ايدئولوژي تبديل شده است و در ترويج و تثبيت آنچه كه انكارش مي كند مي كوشد، تا به تعبير آدورنو به حاكميت سكوت نزديك شويم. و سكوت در اينجا نه آن خيره سري آشوبناك فلسفي نيچه وار است كه در پس آن رازي نهفته باشد. سكوت در اين معنا فرو رفتن در كام مرگي تدريجي است. نمايش زوالي خيره كننده است كه ما را به افسون خود فريب داده است. اينجاست كه به عنوان مثال امر جنسي ناگاه به محوري ترين واقعيت موجود تبديل مي شود. اما در تضادي آشكار با تعبير فرويدي آن به جاي تمدن سازي، تمدن را به سمت زوالي ديگر هدايت مي كند. ما خوبيم و در شرايطي كه آن حس انساني احمقانه مان از ما مي خواهد براي لحظاتي به دستان كبره بسته پيرمردي كور فكر كنيم كه با مرگ و زندگي زير آواري فرو ريخته يك بند انگشت فاصله دارد ، به لزوم تعريفي دوباره از روابط ميان جوانان فكر مي كنيم تا ساماني به هم نريزد و دنيايي آتش نگيرد. جان آدمي بي مقدار است. نديده اي رسانه ها چه زود واقعه زلزله را به فراموشي سپرده اند و در تضادي آشكار از گام نخست براي توزيع سهام عدالت سخن مي گويند. از اقتصاد رو به زوال و انتخابات ايتاليا مي نويسند. مردان سياست در جستجوي عدالت ، عدالتي ديگر را از ياد برده اند و رسانه ها در بلا تكليفي ميان موضوعات با استفاده از عنصري به نام تبليغات به تسخير ذهن فقرا مي انديشند تا با نمايش چيپس و پفك نمكي روياي نان و آزادي را از ذهن او پاك كنند. سر پناه نداشته زن درمانده بروجردي به كنار، چادر وآب آلوده و سرماي شبهاي سيلاخور نيز به درك. تلويزيون و شركاي قدرتمند تجاري با نمايش دل انگيز جوايز بي نظير بانك به سكه هايي مي انديشند كه در پيوند ما و آنها بالا مي رود و در مبادله اي نابرابر توزيع مي شود. در فضاي مجازي نيزجايي براي زلزله و جيغ و فرياد ماتم گرفته آوارگان نيست. رسانه ها اخته شده اند. كاربرد اندام حسي خود را فراموش كرده اند. كسي براي جان آدمي ارزش قائل نيست. در مخيله ما جايي براي اين سخن پروتاگوراس نمانده كه روزگاري دور چنين نوشته بود:"انسان مقياس همه چيز است. مقياس هستي چيزهايي كه هست و مقياس چيزهايي كه نيست."

No comments: