همه دشت ها که خشک شوند، همه آبها که جاری شوند، همه بادها که بوزند، آسمان باز آرام و بلند، با آبی و رنگ بالای سرمان است، با شب که وضوح ستارگانش را در شهر بزرگ از یاد برده است. آسمان تکرار می شود در خود به بلندا، تا باز شیهه اسب و آواز قناری را در خود بگیرد. فریادت که اوج بگیرد، جایی برای آن در بزرگ آسمان پیدا می شود، گریه ات که برخیزد، حتا به هق هق و دلواپسی سهمی از آن برای آسمان است. آواز که بخوانی، آواز که بخوانیم، باز این آسمان است که در خود پناهش می دهد .خاطره که بیاید و آهی که افسوس مداوم در خود داشته باشد، این هم می رود و در گوشه ای از آسمان پناه می گیرد. سرت را بالا بگیر، به این بلند بنگر که این سان بزرگ و خیره همه ما را در بر گرفته است. با وسعت بی انتها. در شادی و غم،حتا وقتی که ابر بر دلش بار می شود، حتا وقتی شب بر چهره اش می نشیند و ستاره ها تنها مونس تنهایی اش می شوند. خیره شو به این بلند بی کران و سهمی از آن را برای خود کنار بگذار...
سالهاست زور میزنم اما این دندهی لعنتی جا نمیرود⏤نسخه دوم
-
«اگه مجبور بشم اینو بگیرم باید یه پتو روش بکشم نبینمش.» این را سعید چند
هفته قبل از ناپدید شدنش گفت. از همین جملهی کوتاه که یادم است با مسخرگی
همیشگیاش ب...
5 weeks ago
No comments:
Post a Comment