Thursday, August 23, 2007

آن سوي سكو/ شعري از عباس صفاري

قطار هميشه استعاره‌ي جدايي نيست
از صبح اين شهر كه پياده‌روهايش
بوي زيتون كال و قهوه‌ي شب‌مانده مي‌دهد
همان تعداد مسافر مي‌برد
كه شامگاه باز مي‌آورد
تقصير قطار نيست اگر امشب
از هيچ دريچه‌اش دستي
براي تو بيرون نمي‌آيد

قطارها كل كل كنان
راه خودشان را مي‌روند
باد در كريدورهاي ايستگاه
ساز خودش را مي‌زند
وپاره ابري كه بر بالهاي پنبه‌اي
به سرعت از برابر دريچه‌ها مي‌گريزد
هرگز به آشيانه نخواهد رسيد

روزي دو پاكت سيگار هم كه دود كني
تنابنده‌اي نمي‌فهمد
بي بادبان به جايي رسيده‌اي
كه همسفر دريا‌ دلت بايد
ضرب‌الاجل خودش را برساند

مسافران رفته‌اند
و دستي كه صاحبش را هرگز نديده‌اي دريچه‌ي گيشه را مي‌بندد
تو مانده‌اي و بر آنسوي سكو
زني كنار چمدانش
در بي حضوري تو ايستاده است
و دم به دم ساعتش را نگاه مي‌كند
فروشنده نشر ني مي‌گويد:« اين كتاب هم تازه اومده، خيلي ميان سراغش...»كتاب را ميان انگشتانم مي‌گيرم.«كبريت خيس»يك مجموعه شعر از« عباس صفاري». نامش برايم آشنا نيست.ورق مي‌زنم و شعر اولش را نگاه مي‌كنم، به دلم مي‌نشيند . كتاب را مي‌خرم و راهي خانه مي‌شوم تا شعر باقي لحظاتم را پر كند. عقربه ساعت به خيال خود آنقدر مي چرخد تا ميان من و او مرزي پديدار شود.«كبريت خيس» مجموعه زيبايي است. پر است از شعر‌هاي دلنشيني كه براي هر كدامشان مي‌توان ساعت‌ها سكوت كرد. اين مجموعه با تلاش انتشارات« مرواريد»چاپ و روانه بازار كتاب شده است. اگر دلتان براي خواندن شعر‌هاي خوب تنگ شده، توصيه مي‌كنم كه اين مجموعه زيبا را از دست ندهيد

Thursday, August 16, 2007

داستايوفسكي خواني







كوليا فرياد زد: كارامازوف، آيا چنان كه مذهب به ما مي‌گويد، راست است كه ما همگي از ميان مردگان بر‌خواهيم خاست و زنده خواهيم شد و باز يكديگر را، ايليا و ديگران، همه را خواهيم ديد؟



آري و بي ترديد، باز بر خواهيم خاست، بي‌ترديد يكديگر را خواهيم ديد و شادمانه به يكديگر خواهيم گفت كه چه بر ما رفته است
داستايوفسكي
برادران كارامازوف

رفتن به سراغ داستايوفسكي و آثار بزرگش ، جسارت بالايي مي‌خواهد. نه از آن رو كه خوانش آثار او دشوار يا غير قابل فهم باشد. از آن رو كه با خواندن آثار او ترس اين وجود دارد كه براي هميشه در جدالي كه او خود در آن قرار داشت گرفتار شوي. جدال شك و ايمان.اين جدال، انسان را در موقعيت غريبي قرار مي‌دهد.موقعيتي كه خود وي در توصيف آن چنين نوشته است:« ماها آدمهاي غير معقولي هستيم، ماها ملغمه غريبي از خوبي و بدي هستيم؛ ماها عاشق روشنفكري و شيلر هستيم، و در عين حال در ميخانه‌ها آشوب به پا مي‌كنيم و چنگ در ريش رفقاي مستمان مي‌زنيم... ماها سرشتي گسترده داريم، سرشتي كارامازوفي- يعني قادريم هر تضاد و تناقضي را در وجودمان جا دهيم و همزمان به دو نهايت مخالف بينديشيم- نهايتي در بالا، نهايت آرمان‌هاي بلند، و نهايتي در پايين، نهايت پستي و تباهي تهوع آور...ماها گسترده‌ايم... ماها براي هر چيزي در وجودمان جايي پيدا مي‌كنيم و خودمان را با هر چيزي وفق مي‌دهيم.» اشاره به همين تناقض‌ها در روح بشر است كه خواندن آثار داستايوفسكي را دشوار مي‌كند.بي‌خود نيست كه او را نويسنده‌اي فيلسوف قلمداد كرده‌اند.مواجهه با اين نويسنده بزرگ به تنها ماندن در قفس شير مي‌ماند.سالهاي زيادي است كه كتاب‌هايش را دارم.بعضي‌هاشان را خوانده‌ام، اما هميشه از ترس قفس شير جسارت راه رفتن درست در حوالي او را نداشته‌ام. شايد از اين روست كه هيچ گاه از خواندني اينگونه لذت نبرده‌ام. اما در موقعيت كنوني تصميم‌ام را گرفته‌ام كه خود را اينبار در قفس شير بيندازم و زندگي با كلماتش را همراه با غرش‌هاي خشمگينانه‌اش تجربه كنم.اين تجربه را با اين دوست و اين دوست در ميان نهاده‌ام. آنها نيز براي آمدن در قفس شير اظهار تمايل كردند.اگر زنده مانديم به گفته داستايوفسكي: شادمانه به يكديگر خواهيم گفت كه چه بر ما رفته است

Wednesday, August 15, 2007

كارشناس خر است

آقاي كارشناس دوست داشتن را دليلي ضعيف دانسته و به جاي آن اخلاق و اصالت خانوادگي را پيشنهاد داده تا جوانان اين مرز و بوم پيش از آنكه علاقه خاصي به كسي پيدا كنند ، اول بروند پرونده جد و آبا طرف را در بياورند و بعد نسبت به علاقمند شدن به او تصميم بگيرند. خب، با كلي گويي اين كارشناس كاري ندارم. منطق مطلق‌گرايانه چنين گفته‌اي را هم كنار مي‌گذارم.در چنين حرفي،نوعي اصالت دادن به خانواده و ساختار‌هاي مسلط مشاهده مي‌شود. ساختاري كه در نهايت فرد در برابر آن بايستي سر تسليم فرود آورده و قرباني آن شود. آقاي كارشناس كه خود را مشاور ازدواج مي‌داند با افتخار اعلام كرده كه افراد مختلف در هنگام مراجعه به وي دوست داشتن را ارجح دانسته در حالي كه اين دليل، دليل ضعيفي است چرا كه به زعم او اصالت خانوادگي از دوست داشتن اهميت بيشتري دارد.اصالت مورد نظر همان مبنا قرار دادن نظم مسلط و ارزش‌هاي مورد علاقه آن به شمار مي‌آيد. اين جاست كه فرد به خاطر اين ملاك‌ها بايستي از طبيعي‌ترين حق خود يعني انتخاب شخصي گذشته و علايق فردي خويش را به فراموشي بسپارد. اخلاق مورد تاكيد اين كارشناس نيز در دايره واژه‌هاي مبهم باقي مي‌ماند. به عبارتي انگار اخلاق امري بيروني به شمار آمده كه بر روي لوحي از پيش نوشته حكاكي شده و همه ما در هنگام انتخاب بايد به آن مراجعه كنيم. مزخرف بافتن‌هايي از اين دست در نشريات مختلف راه باز كرده و مشاوراني درجه پنج با برچسب كارشناس به سر كيسه كردن خلق‌الله ادامه مي‌دهند. كسي نيست از اين افراد بپرسد كه چرا اخلاق به موضوعي بيروني تبديل مي‌شود. در حالي كه هر علاقه‌اي بر اساس معيار‌هايي به وجود مي‌آيد كه هزار و يك دليل اخلاقي براي آن مي‌توان مطرح كرد. همه اين دلايل در كنار هم دوست داشتن را به وجود مي‌آورند كه خود موضوع مستقلي نيست كه بتوان آن را در برابر موضوعات ديگر قرار داد.دوست داشتن هر كس وابسته به دلايلي است كه هر شخصي براي خود به چند تا از آنها اهميت مي‌دهد.اينكه كسي در انتخاب خود مرتكب اشتباه شده باشد، به خود دوست داشتن كه بر نمي‌گردد. كارشناس همه چيز دان فراموش كرده كه از شخص مورد نظر اين دلايل را پرسيده و ميزان ارتباط آن را با اصل دوست داشتن يا به زعم فلاسفه ، فضيلت دوست داشتن بررسي كند. چه بسا همان خانواده و انتخاب از سر اجبار آنها فرد را دچار مشكل كرده باشد. پس دوست داشتن نمي‌تواند علت يا مسبب بدبختي كسي باشد اين كه شخصي در زندگي با فرد مورد علاقه خود به نتيجه نرسيده گناهش به پاي دوست داشتن نيست كه آقاي كارشناس خبره مشاور آن را منطقي ضعيف قلمداد مي‌كند و با تجويز نسخه‌هايي چون اصالت و پول و اخلاق مي‌خواهد راه درمان براي آن پيدا كند

Sunday, August 12, 2007

سخني از سارتر

اگر ادبيات همه چيز نباشد هيچ خواهد بود.اين تعريف من از تعهد است. ادبيات ارزشي نخواهد داشت اگر آن را به امري معصوم در حد ترانه ها كاهش دهيد. اگر هر عبارت نوشته شده به تمامي جنبه‌هاي انساني و اجتماعي مرتبط نشود، ديگر معنايي نخواهد داشت. ادبيات يك دوران يعني دوران كه با ادبياتش رهبري مي‌شود

Sunday, August 05, 2007

سخني از والتر بنيامين

يك دم، فقط يك دم، حس مي‌كني كه در اين دنيا تنهايي و براي هميشه تنها باقي خواهي ماند