زنگ ساربان در خاطره جاده ابريشم محبوس هميشه است تا روز نميدانم كدام سالي كه قرار است كسي از غرب به هواي سياحت در اين سوي شرق گام بگذارد. بياعتنا به دودليهاي هميشگي، بياعتنا به كابوسهاي اين جهاني عالم كه انقراض تمدنهاي پيشيناش در غريو انقراضی ديگرگونه گم ميشود و دور ميشود و براي هميشه از ذهن عالم و آدم راهي به بيرون ميجويد و ميرود و بازنميگردد اين تاريخ كه ما داريم، اين خود حكايتي است. مسافر غريب اگر رخصت بگيرد و بازگردد پي نام و نشان نميآيد در بينشاني جهان كه شرق در اين سوي دنيا گمنامتر است، بيچون و چرا بزرگ است. در خاطرهاي دور. در آن خاطره است كه عظيمترين دستاوردهاي تمدن به دست انسان رام ميشود و در دل سنگها، بناها، باغها، شهرها ، جادهها و كاروانسراهاي بيشمار براي هميشه جا خوش ميكند و آرام ميشود. به حرمت آن خاطره است كه ما براي امروز دنيامان نقشه ميكشيم تا بلكه جهان را به سوي خويش بخوانيم و تصاوير هولانگيز رژه سربازان ارتشهاي كهن را براي آنها بازسازي كنيم تا كمي براي كمي احساس دلخوشي در درونمان بيدار شود و پيچ و تاب بخورد كه يعني ما هم. مسافر صبور ميآيد و ما چنان گرفتار خاطرات امروز شدهايم كه سنگمان روي سنگ بند نميشود و حس زيباييشناسيمان در معارضه با عقل معاش خاموش ميشود. مسافر ميآيد و ما تاريخ را به تعطيلات ميفرستيم تا جايي براي خود پيدا كنيم. ما شيفته ي مسافريم و مسافر به ديدن چيزي ديگر دلخوش. مسافر به هواي خاطره ما آمده. ما در خاطره ی او جايي براي خود جست و جو ميكنيم. اين يك رفتار ذهني دوگانه است. شايد از اين روست كه در مواجهه با فرنگي عزيز به جاي بازنمايي خويش به جستوجوي اوييم. اين برخورد دوگانه از تراژدي محتوم بيخبري ما حكايت ميكند يا سهم ضرورت است در چنته نداشته ما. مهم نيست. جادهها از كار افتادهاند و نقش تاريخي كاروانسرا براي هميشه از بين رفته. ما هنوز به كاروانسراي نداشته مينازيم. چه اهميت دارد كه مسافران با هواپيما خوشتر ميگذرانند و گردشگري به وسايل جديد رفاهي نيازمند است. چه اهميت دارد كه در بهترين حالت يك ميليون گردشگر به ايران آمده و باز در بهترين حالت چهار ميليون ايراني براي گردشگري به خارج رفتهاند. ايدهها در فضاي كاروانسرا بسط پيدا ميكنند، بزرگ ميشوند، به پرواز درميآيند و چند متر آن طرفتر زمينگير ميشوند. ميان كاروانسراي ديروز و فرودگاه امروز چه زبان مشتركي ميتوان پيدا كرد. هر تقلايي در اين زمينه بيتوجه به مباني فكري فرودگاه امروز و جهش تاريخي آن در ايجاد فاصله با كاروانسرا, گرفتار شدن در توهم گوي گوي زنگ كاروانهاي نمانده است. كارواني نيست. نقشي اگر مانده به سرانگشتان نگهدارندهاي نياز دارد كه بر اين نقش و خاطرهاش و چگونگي استفاده بهينه از اين نقش و آن خاطره واقف باشد، بار اقتصادي و مالي اين خاطره را بسنجد، فايدهاش را به دست آورد و در پر و باي دادن به آن كوشش كند
بوي نفت و مزه تاريخ
گردشگري و تلاش براي فراهم آوردن امكانات مناسب براي گسترش آن نيازمند توجه به چنين نكاتي است. ما اما در معارضه دروني خود، تاريخمان را با همه عظمتاش در مقابل قمرهاي مصنوعي به سبك جديد تاخت زدهايم. نديدهاي كه ميزان علاقهمندان به ديدن دبي از ميزان مثلا بازديدكنندگان تخت جمشيد بيشتر است. هول و ولاي كاروان و راهزني كه قرار بوده جايي در شبگير بيابان كوليوار راه به مسافران ببندد و اجناس بختبرگشتهگان از سفر بازگشته را به يغما برد، چيزي در حد قصه است. همه خاطرات ما افسون زدايي شدهاند. بوي نفت چنان در فضا پيچيده كه امكان رجوع به تاريخ در اذهان خسته وجود ندارد. ما گيج شدهايم. تخت جمشيد به چاه نفت خورده است و براي هميشه قيد آدميان را زده است
برجها و باروها، همه معماريهاي كهن سر و سري با نفت پيدا كردهاند. چه جاي تامل در مفهوم گردشگر. كاروانسراها از لولههاي نفت پذيرايي ميكنند و گردشگران از فراز آسمان به نيم نگاهي اين صحنه معاشقه دلانگيز را مشاهده ميكنند. در شهر سوخته، در شوش، در شيراز و اصفهان و ديگر جاها. نفت همه جا هست، در همه ما حضور دارد. در خاطره جمعي ما راه يافته، شايد از اين روست كه كسب سود به ارزانترين راه و كوتاهترين زمان ممكن به روياي دلنشين بسياري از ما تبديل شده است. نفت منطق و فلسفه زندگي روزمرهمان را تغيير داده است. لهجهمان را عوض كرده است. تلاش ما براي برداشتن انواع موانع و جستوجوي بديلهاي مناسب فرهنگي براي گردشگر چاق و چله خارجي تا زماني كه بوي نفت در آسمان ايران پيچ و تاب ميخورد و آن اندك گردشگر از همهجا بيخبر را به سرگيجه دچار ميكند, كاري بيهوده است
در كاروانسراها جا براي شترهاي خيالي خاطره نيست, كاميونهاي نفتي مدتهاست كه به انتظار نوبت ايستادهاند تا شيرها، تانكرها را لبريز كند. جنون نفتي و دلارهاي سياه آن توجه به امر گردشگري و مزاياي اقتصادي حضور آن را از بين برده است.
قرار است مجنون خاطرهها در جايي از قصه امروز براي رسيدن به ليلي خيلي اتفاقي به چاه نفتي بر بخورد و پولدار شود و با پولش به دبي برود و شركت راه بيندازد و جهاني شود و ليلي و تبارش را نيست و نابود كند.
نقالها خستهاند. رستم از شاهنامه گريخته است. گردشگر بيچاره در توس با نقش سنگي بيرستم چه كند؟ رستم شاهنامه به آنتاليا ميرود، خمار و گيج و خسته
سياحتنامه
راوي افسانهها، قصههاي كهن را در نقل خويش به فراموشي سپردهاست. جاده ابريشم در بازنمايي امروز ما تبديل به امر وانموده ميشود. آسفالت ميشود و هر روز چندين و چند تصادف مرگبار از شمال به جنوب روي سطح آن رخ ميدهد. در اين فاصله رستورانهاي گوناگون بيهيچ خدماتي، بيهيچ نشانهاي حاكي از وفاداري به كهن الگوهاي فرهنگي بنا ميشوند و جاي كاروانسرا را ميگيرند.
گردشگر خارجي خودش اينها را دارد. ما او را به شهر ميبريم، او شهر هم دارد، بهترين نوعاش را. شهر جزیي از فرهنگ يوناني اوست. بخشي از فلسفه زندگي روزمره اوست. ما با عادتهاي عشيرهاي در شهر او زندگي ميكنيم، در جستوجوي نشان دادن هويت فرهنگي خود در همين شهر غربي شده شرق عالم، او را دعوت ميكنيم تا از برج ميلاد به عنوان درخشانترين اثر معماري ايران ديدن كند.هتلهايمان را در جوار شهرهايمان بنا ميكنيم و در كنار مراكز تاريخيمان مسافرخانه ميزنيم. بخشي از خاطره جمعي او را توليد ميكنيم و به عنوان كار دست خود تحويل اثر ميدهيم. امر متناقض شكل ميگيرد، قيافه سياح غربي بعد از هر بار مشاهده ما ديدنيتر از هميشه ميشود. مسافر به سياحت تناقضها آمده است. شرقي وجود ندارد. گردشگري يعني مسافرت شمال يعني فرصت دو روزه براي نشان دادن سويه ويرانگر تمدن تهراني در جوار درياي خزر.
مواجهه با گردشگر يعني زل زدن به خارجي جماعت، يعني نتوانستن، يعني انگليسي دست و پا شكسته آجيلفروش ميرداماد با گردشگر كانادايي. نه بهار شمال و زمستان جنوب، نه زاگرس و نه البرز، نه الموت و خاش، نه ترانهها و متلها و نه افسانهها و قصههاي هزار و يك شب
مواجهه فرهنگي يعني ارشاد گردشگر بيحجاب خارجي براي توجه به معيارهاي اخلاقي. سياحتنامه غربي است، ناقص است فرهنگ گردشگري ما و مواجهه با پديده گردشگري در آن، برايمان جا نيفتاده است. روياي كارهاي بزرگتر در فضاي مهآلوده توسعه بدجوري گريبانمان را گرفته است. سد را در كنار پاسارگاد ميزنيم و آپارتمان را در كنار نقش جهان، روي قبرستان تاريخي چند هزار ساله آهن و آجر بالا ميبريم و روايت خود از گردشگري را با توجيه كلي، دروغين و سرانجام مشكلات فرهنگي، سرهمبندي ميكنيم
ردپاي گردشگران بر قلههاي الموت، بر کرانه خليجفارس، در كوير، بر سنگفرشهاي چارباغ به زودي محو ميشود. ما قيد همه پولها به جز پوي نفت را زدهايم. ما قيد تاريخ و فرهنگي كه قرار است در جهان اشاعه پيدا كند را زدهايم. فيلمهای صدا و سيما هيچكدام به ترويج جاذبههاي گردشگري نميپردازند. جاي خنده و بذلهگويي مستانه است، رايحه خوش سرمستي در آسمان طنين انداخته است. مادر، آيين كهن و موروثي پخت نان در خانه را فراموش كردهاست، گردشگري از آن سوي جهان آمده و در جستوجوي مادري كه نان در خانه پخت ميكند همه شهر را زير پا گذاشته است
بوي نفت و مزه تاريخ
گردشگري و تلاش براي فراهم آوردن امكانات مناسب براي گسترش آن نيازمند توجه به چنين نكاتي است. ما اما در معارضه دروني خود، تاريخمان را با همه عظمتاش در مقابل قمرهاي مصنوعي به سبك جديد تاخت زدهايم. نديدهاي كه ميزان علاقهمندان به ديدن دبي از ميزان مثلا بازديدكنندگان تخت جمشيد بيشتر است. هول و ولاي كاروان و راهزني كه قرار بوده جايي در شبگير بيابان كوليوار راه به مسافران ببندد و اجناس بختبرگشتهگان از سفر بازگشته را به يغما برد، چيزي در حد قصه است. همه خاطرات ما افسون زدايي شدهاند. بوي نفت چنان در فضا پيچيده كه امكان رجوع به تاريخ در اذهان خسته وجود ندارد. ما گيج شدهايم. تخت جمشيد به چاه نفت خورده است و براي هميشه قيد آدميان را زده است
برجها و باروها، همه معماريهاي كهن سر و سري با نفت پيدا كردهاند. چه جاي تامل در مفهوم گردشگر. كاروانسراها از لولههاي نفت پذيرايي ميكنند و گردشگران از فراز آسمان به نيم نگاهي اين صحنه معاشقه دلانگيز را مشاهده ميكنند. در شهر سوخته، در شوش، در شيراز و اصفهان و ديگر جاها. نفت همه جا هست، در همه ما حضور دارد. در خاطره جمعي ما راه يافته، شايد از اين روست كه كسب سود به ارزانترين راه و كوتاهترين زمان ممكن به روياي دلنشين بسياري از ما تبديل شده است. نفت منطق و فلسفه زندگي روزمرهمان را تغيير داده است. لهجهمان را عوض كرده است. تلاش ما براي برداشتن انواع موانع و جستوجوي بديلهاي مناسب فرهنگي براي گردشگر چاق و چله خارجي تا زماني كه بوي نفت در آسمان ايران پيچ و تاب ميخورد و آن اندك گردشگر از همهجا بيخبر را به سرگيجه دچار ميكند, كاري بيهوده است
در كاروانسراها جا براي شترهاي خيالي خاطره نيست, كاميونهاي نفتي مدتهاست كه به انتظار نوبت ايستادهاند تا شيرها، تانكرها را لبريز كند. جنون نفتي و دلارهاي سياه آن توجه به امر گردشگري و مزاياي اقتصادي حضور آن را از بين برده است.
قرار است مجنون خاطرهها در جايي از قصه امروز براي رسيدن به ليلي خيلي اتفاقي به چاه نفتي بر بخورد و پولدار شود و با پولش به دبي برود و شركت راه بيندازد و جهاني شود و ليلي و تبارش را نيست و نابود كند.
نقالها خستهاند. رستم از شاهنامه گريخته است. گردشگر بيچاره در توس با نقش سنگي بيرستم چه كند؟ رستم شاهنامه به آنتاليا ميرود، خمار و گيج و خسته
سياحتنامه
راوي افسانهها، قصههاي كهن را در نقل خويش به فراموشي سپردهاست. جاده ابريشم در بازنمايي امروز ما تبديل به امر وانموده ميشود. آسفالت ميشود و هر روز چندين و چند تصادف مرگبار از شمال به جنوب روي سطح آن رخ ميدهد. در اين فاصله رستورانهاي گوناگون بيهيچ خدماتي، بيهيچ نشانهاي حاكي از وفاداري به كهن الگوهاي فرهنگي بنا ميشوند و جاي كاروانسرا را ميگيرند.
گردشگر خارجي خودش اينها را دارد. ما او را به شهر ميبريم، او شهر هم دارد، بهترين نوعاش را. شهر جزیي از فرهنگ يوناني اوست. بخشي از فلسفه زندگي روزمره اوست. ما با عادتهاي عشيرهاي در شهر او زندگي ميكنيم، در جستوجوي نشان دادن هويت فرهنگي خود در همين شهر غربي شده شرق عالم، او را دعوت ميكنيم تا از برج ميلاد به عنوان درخشانترين اثر معماري ايران ديدن كند.هتلهايمان را در جوار شهرهايمان بنا ميكنيم و در كنار مراكز تاريخيمان مسافرخانه ميزنيم. بخشي از خاطره جمعي او را توليد ميكنيم و به عنوان كار دست خود تحويل اثر ميدهيم. امر متناقض شكل ميگيرد، قيافه سياح غربي بعد از هر بار مشاهده ما ديدنيتر از هميشه ميشود. مسافر به سياحت تناقضها آمده است. شرقي وجود ندارد. گردشگري يعني مسافرت شمال يعني فرصت دو روزه براي نشان دادن سويه ويرانگر تمدن تهراني در جوار درياي خزر.
مواجهه با گردشگر يعني زل زدن به خارجي جماعت، يعني نتوانستن، يعني انگليسي دست و پا شكسته آجيلفروش ميرداماد با گردشگر كانادايي. نه بهار شمال و زمستان جنوب، نه زاگرس و نه البرز، نه الموت و خاش، نه ترانهها و متلها و نه افسانهها و قصههاي هزار و يك شب
مواجهه فرهنگي يعني ارشاد گردشگر بيحجاب خارجي براي توجه به معيارهاي اخلاقي. سياحتنامه غربي است، ناقص است فرهنگ گردشگري ما و مواجهه با پديده گردشگري در آن، برايمان جا نيفتاده است. روياي كارهاي بزرگتر در فضاي مهآلوده توسعه بدجوري گريبانمان را گرفته است. سد را در كنار پاسارگاد ميزنيم و آپارتمان را در كنار نقش جهان، روي قبرستان تاريخي چند هزار ساله آهن و آجر بالا ميبريم و روايت خود از گردشگري را با توجيه كلي، دروغين و سرانجام مشكلات فرهنگي، سرهمبندي ميكنيم
ردپاي گردشگران بر قلههاي الموت، بر کرانه خليجفارس، در كوير، بر سنگفرشهاي چارباغ به زودي محو ميشود. ما قيد همه پولها به جز پوي نفت را زدهايم. ما قيد تاريخ و فرهنگي كه قرار است در جهان اشاعه پيدا كند را زدهايم. فيلمهای صدا و سيما هيچكدام به ترويج جاذبههاي گردشگري نميپردازند. جاي خنده و بذلهگويي مستانه است، رايحه خوش سرمستي در آسمان طنين انداخته است. مادر، آيين كهن و موروثي پخت نان در خانه را فراموش كردهاست، گردشگري از آن سوي جهان آمده و در جستوجوي مادري كه نان در خانه پخت ميكند همه شهر را زير پا گذاشته است
No comments:
Post a Comment