Monday, April 30, 2007

باران و شهر و روز‌هاي هميشگي

بايد باران ببارد، يا اينكه هر دفعه اندكي زمين به نامهرباني بلرزد. بايد آب جاري شود، يا اينكه ترك در نقش خاك بيفتد، هر دفعه بايد اتفاقي بيفتد. مثلا‌ تصادفي در چهارراهي يا ريزش ديواري. مثلا‌ برف ببارد و شاخه‌اي سنگين شود، درختي تحمل از دست بدهد و نقش زمين شود. هر دفعه بايد در جوي آبي، آنجا كه آب زيرپلي هدايت مي‌شود، سنگي بيايد و راه بر آب ببندد و آب در خيابان جاري شود. هر دفعه همان است،‌همان اتفاق هميشگي‌.برق چراغي در سر چهارراهي قطع شده يا لا‌مپي سوخته. باران و برف بي‌موقع آمده، باد بي‌موقع وزيدن گرفته، زلزله و سيل خبرمان نكرده و تصادف بي‌اجازه ما رخ داده است. اگر اينها نبود كه شهر ما مشكلي نداشت. شهر ما در بستر مديريتي مناسب، در چارچوب مطمئن‌ترين برنامه‌ها، اصولي‌ترين ساخت‌وسازها، طراحي‌ها، مدل‌هاي مناسب و درست شهرسازي، شهري بديع و بي‌نظير در دنياست. اگر همه خيابان‌هاي شهر آسفالت مناسب داشت تهران چه شهري مي‌شد. اگر اين عرض خيابان‌ها وسيع‌تر از اين بود كه هست، اگر بر فراز بزرگراه‌هاي پايتخت بزرگراه ديگري بود و تهران ديگري در زير زمين قرار داشت و مترو تنها وسيله نقليه آن شهر بود، اگر تهران درخت‌هاي بيشتري داشت، اگر همه ميادين فواره داشت، چه نيازي بود كه تهراني‌جماعت با هر دو روز تعطيلي اينجا را بگذارد و عزم شمال كند. اگر باراني نبود، برفي نبود، شهرداري لا‌بد مي‌توانست شهري بسازد كه با هر بارش، خيابان‌هايش قفل نشود و مسافران بينوا براي رفتن به خانه و كاشانه گرفتار نمي‌‌شدند. اگر شهر ما را پيش از اينكه انساني بيايد و اينجا خانه‌اي بسازد، مي‌ساختند، خيابان‌ها لا‌بد همه در استانداردترين شكل خود به سر مي‌بردند. ديگر نيازي نبود كه شهر نامرئي ما در خواب‌هاي ما بيدار شود. ديگر آلودگي نفس تهران را به شماره نمي‌انداخت. ديگر با هر بارش كوچكي از آسمان، تهران پريشان‌روزگار نمي‌شد و اين سيل‌هاي كوچك و بي‌معني بنيان حادثه نمي‌شدند. نه برف قطع طريق مي‌كرد، نه ترافيك معضل ابدي تهران مي‌شد. ديگر باران بهاري به قول آن خبرگزاري «تبديل به بحران» نمي‌شد. بايد باران ببارد تا همه بفهميم و جدي بفهميم كه كجا زندگي مي‌كنيم؛ در كدامين شهر. تا متوجه شويم كه پي ديوارها سست است و جوي آب از طراحي مناسبي برخوردار نيست. تا بفهميم كجاي زمين اين شهر كج است. انگار بايد هميشه منتظر رعشه زمين بمانيم تا پي ببريم كه ستون خانه‌مان چفت زمين نشده است. تا بفهميم در طراحي و ساخت اين شهر پهناور عنصري به نام مديريت اساسي و اصولي چندان كه بايد و شايد مورد توجه قرار نگرفته است .آب كه بالا‌ بيايد در شهر جاري مي‌شود. هوا كه آلوده شود، پرنده از آسمان مي‌گريزد. چراغي اگر قطع شود ميان دو چهارراه بعدي نسبت مستقيمي برقرار مي‌شود. درختي اگر قطع شود، قلبي آزرده سريع‌تر پريشان مي‌شود. آب، هوا، شهر و آسماني كه به دنبال هر دفعه باريدن تنها براي لحظاتي آبي مي‌شود و مي‌ماند همه مال ماست. سهمي از نشانه‌ها و امتيازات اين زندگي است. امكانات و امتيازات حداقلي در بستر شهرسازي غيراصولي از مرز ناچيز بودن رد مي‌شود. اينجاست كه تازه مي‌فهميم شهر ما با چه مشكلا‌تي مواجه است. اينجاست كه مي‌توان امر پنهان شده را به عيان ديد. اينجاست كه مي‌توان آنچه را تا پيش از آن ناديده و نگفته گرفته شده بود ديد و درباره‌اش به نكاتي پي برد

Saturday, April 28, 2007

بدون شرح

يهودي گفت:«بيا ودكا بخوريم.تاثيرش بي برو برگرد است.نبايد ازش غافل شد، وگرنه در اين سياره‌اي كه پروردگار هم فراموشش كرده، آخرين روياي شيرينمان را هم از دست مي‌دهيم»بعد هم گيلاسها را پر كرد و با صداي بلند گفت:«زنده باد انسان!»گيلاسي بالا انداخت و ادامه داد: ولي چطوري؟ بعضي وقتها مشكل همين جاست
سوظن
فردريش دورنمات
ترجمه: محمود حسيني زاد
نشر ماهي
ص50

Thursday, April 26, 2007

گفتاري از آدورنو

زمين كه تمام و كمال روشن شده است فاجعه را پيروزمندانه مي‌پراكند

Saturday, April 21, 2007

تاريخ

مي‌شود هنوز چند كلمه ديگري نوشت. نوشت كه دنيا ادامه دارد و چرخ به قرار هميشگي تاريخ مي‌چرخد و كساني باقي خواهند ماند كه ببينند و براي اين تاريخ شاهد بياورند.مي‌شود نوشت، آنقدر كه روزي روزگاري بي قراري راه گم كرده گذارش به اين طرفها بيفتد و چشمش به كلمات نسل ما بيفتد. همين است ديگر. تاريخ روزي روزگاري پيش از اين بارها و بارها تصميم خود را گرفته و هر بار به راه خود رفته است و نتيجه‌اش آن نشده كه ديگران مي‌پسنديده‌اند و در صدد تغييرش بر‌آمده‌اند.تاريخ قاضي بي‌رحمي است

Wednesday, April 18, 2007

دو آلبوم از اجراهاي احمد كايا در بازار موسيقي توزيع شد

چندي پيش مطلب كوتاهي درباره «احمد كايا» خواننده، ترانه‌سرا و آهنگساز بزرگ ترك نوشتم.آواز و صدا و ترانه اين هنرمند بزرگ را هميشه ستايش مي‌كنم.ديروز خيلي اتفاقي در يكي از مراكز پخش موسيقي متوجه شدم كه دو تا مجموعه از كارهاي «احمد كايا» مجوز گرفته و انتشار پيدا كرده است.اسم اين آلبوم‌ها« جاودانه‌هاي احمد كايا» است.انتشار اين آلبوم‌ها با تلاش «پويا موزيك»امكان‌پذير شده است.شركت مورد نظر لطف كرده و همه ترانه‌هاي اين دو مجموعه را با ترجمه آن انتشار داده و روانه بازار موسيقي كرده است. به همه دوستاني كه به صداي اين خواننده بزرگ علاقه دارند توصيه مي‌كنم حتما اين دو مجموعه را بخريد و از شنيدن صداي حيرت‌انگيز كايا لذت ببريد.در زير ترجمه يكي از ترانه‌هاي زيبا كايا را كه در اين مجموعه هم منتشر شده، انتخاب كرده‌ام
ديگر با تو آرام نمي‌گيرم
به شامگاهان ره مي‌سپارم و مي‌روم
حسابمان به روز محشر بماند
دستم را مي‌شويم و مي‌روم
تو ديگر خود را آزار مده
بي سر و صدا و آهسته
بر سر انگشتانم همانند آب
جاري مي‌شوم و مي‌روم
ديگر،تو بي من صفا كن
مرا نه جسمي بر جاي ماند و نه جفايي
اينبار،ديگر شكايتي ندارم
دندان به هم مي‌فشارم و مي‌روم
تو پنداشتي كه رنج‌ها مرا نابود خواهد كرد
خود را گرفتار بلا مي‌سازم و مي‌روم
همانند گلوله‌اي و چون سرنيزه
كوه‌سان منفجر مي‌شوم و مي‌روم
اگر همه چيز خود را از دست بدهم
اين عشق را مي‌درم و مي روم
رفتنم بي سر و صدا نخواهد بود
در را به هم مي‌كوبم و مي‌روم
ترانه‌اي را كه برايت سرودم
از ساز خود جدا مي‌سازم و مي‌روم
مي داني كه مرا ياراي گريستن نيست
چهره‌ام را مي‌درم و مي‌روم
از سگ‌ها تا پرنده‌هايم
از پاره جانم دل مي‌كنم و مي‌روم
هر چه را از تو داشته‌ام
به تو بر مي‌گردانم و مي‌روم
خود را نزد تو خوار نمي كنم
وجودم را به آتش مي‌كشم و مي‌روم
نفرينت نمي كنم، ناراحت نباش
بر مغز خود خالي مي‌كنم و مي‌روم

Sunday, April 08, 2007

درباره سيصد

اگر همه اقتباسهاي ادبي و تاريخي سينما به مانند فيلم سيصد باشد از اين پس هيچ اقتباس ادبي و تاريخي‌اي را نبايد از چشم سينما ديد و باور كرد.تحريف تاريخ در زمانه كنوني كار ساده‌اي است تا سينما را در مقام وانموده واقعيت بنشاند و دروغ را به جاي واقعيت به خورد جهانيان دهد. حالا از چشم تاريخ به يك واقعه تاريخي نگاه كنيد تا ميزان صحت يك اقتباس ادبي را با واقعيت تاريخي دريابيد:هنگامي كه پيشرفت سپاه به سوي جنوب از سر گرفته شد هيچگونه دگرگونگي در وضعيت پيدا نشد.از دست رفتن تساليه، لئونيداس را با سيصد سپارتي و چند دسته از هم‌پيمانها به شمال ترموپيلي آورد، ولي شمار اندك آنها بلند فرياد مي‌زد كه غرض زد و خورد‌هاي كوچك عقبداران براي عقب انداختن پيشرفت و نه ايستادن پيشرفت سپاه است تا آن كه ديوار باريكه ي گورينت به انجام برسد.اپولون دلفي سر‌انجام از ترس به ميهن‌پرستي گراييد و وخشي‌ داد كه يوناني‌ها بايد به بادها نماز برند كه خود را هم‌پيمانان نيرومندي نشان خواهند داد.ناوگان هم‌پيمانان نزديك ارتمسيوم آرايش گرفت ولي يكبار كه علامتهاي آتش از نزديك شدن دسته‌پيشرو ناوگان پارسي آگاهي داد به اويپوس كه باريكتر بود عقب‌نشيني كرد. ناوگان بزرگ در فاصله‌اي از دماغه‌ي سپياس لنگر انداخت؛سپيده دم باد هلسپنتي از شرق وزيدن گرفت و سه روز پيوسته مي‌وزيد،و صد‌ها كشتي جنگي،باربري،و قايقهاي غله را شكست. كشتي‌هاي هم‌پيمانان به ارتمسيوم باز گشتند، ولي حتي اين نشان لطف يزداني كه در ويران ساختن چنين بخش بزرگي از ناوگان دشمن آشكار شده بود لئونيداس را دلگرم نساخت. پلوپونسيها خواستار بازگشت فوري به لاريكه شدند، و تنها پرخاش خشمگين فوكيها و لوكريها شاه را واداشت كه در آنجا بماند و شهرت پس از مرگ به دست آورد.خشايارشاه رسيد و فرمان داد كه ماديان و كاشيان زير رهبري ارتاپانوس به نيروي كوچكي كه در ترموپيلي بود تاخت آورند، ولي آنها كشته و زخمي سنگيني دادند، و سربازان بي‌مرگ زير فرمان هيدارنس نيز بهتر از آنها از نبرد بيرون نيامدند. آنگاه گزارش رسيد كه راه باريكي از روي تپه‌ها به پشت هست، و بي‌مرگان نگهبانان فوكي را سپيده‌دم غافلگير كردند. سپارتيها كه سرنوشت شوم خود را دريافتند با خشم تند از خود دفاع كردند؛ بسياري از تازندگان كه زير فشار پيش رانده مي‌شدند زير لگدها مردند يا به دريا انداخته شدند، در ميان آنها دو پسر داريوش از فراتا‌گونه، دختر برادرش ارتاس،كه نامشان ابروكومس و هيپرانتس بود.سر انجام لئونيداس كشته شد، هيدارنس به عقب لشكر سپارت دست يافت، تبسيها گردن نهادند و داغ زده شدند، و گذر باز شد
همه آنچه گفته شد بر پايه تاريخ هرودوت و از كتاب «تاريخ شاهنشاهي هخامنشي» نوشته« ا. ت . اومستد» مورخ بزرگ غربي نقل شده است. اين كتاب سالها پيش با ترجمه دكتر« محمد مقدم» و از سوي انتشارات «امير كبير»چاپ و روانه بازار كتاب شده و اكنون در بازار موجود است. اين مورخ غربي همه نقل قول‌هاي اين قسمت را به تاريخ هرودوت ارجاع داده و در آن شكي وجود ندارد. حال اين روايت را با روايت حماسه‌گونه و سرشار از تحريف فيلم سيصد مقايسه كنيد. در هيچ كجا نيامده كه خشايارشاه با لئونيداس مذاكره مي‌كند. نبرد در لحظات اوليه به نفع يونانيان پيش مي‌رود اما با فهم موقعيت سو‌ق الجيشي منطقه اين نيرو‌ها از بين رفته و لئونيداس كشته مي شود.سپاه ايران نيز در هنگام حمله آنقدر نيرو داشته كه قسمتي از آنها زير دست و پا له مي‌شود و اين هيچ ربطي به حماسه سازي مد نظر كارگردان فيلم سيصد ندارد.سيصد در مقايسه با تاريخي كه خود هرودوت نوشته تحريفي بيش نيست. روايتي سهل و ممتنع در فيلمي بسيار كودكانه است. استفاده هوشمندانه از تكنيك‌هاي كامپيوتري كارگردان فيلم را در به تصوير كشيدن هدف مورد نظر خود به خوبي ياري داده است تا وانموده واقعيت در مقام يك اثر سينمايي به تصوير كشيده شود.سيصد بهره‌برداري خاص از تاريخ در ربط با زمانه كنوني نيز مي‌تواند باشد، با اين حال پر رنگ نشان دادن وجه حماسي آن به نفع يونانيها آنقدر لوس و اغواگرانه تصوير شده كه اين اثر سينمايي را تا حد يك انيميشن كودكانه پايين آورده است. روايتي نيز كه از زبان راوي بيان مي‌شود كودكانه بودن بيان موضوع را تشديد مي‌كند

Monday, April 02, 2007

تنهايي

زندگي بود و اميد و روزهاي آرزو.زندگي بود و غمي كه هر از گاه مي‌آمد و بر دل پوسيده بار مي‌شد.شك مي‌آورد. شكي جانكاه تا هر از گاه امتحاني شود و آزموني. سخاوتي بود كه در دلها ريشه داشت. تقسيم همگان مي‌شد،انسان و حيوان را به يكسان. بي‌دريغ بود. آدمي به جنبش بود و زندگي به قرار.سخاوت رفت، عشق رفت،اميد نا اميد شد و روزها از قاعده چرخ خارج شد. سوگواري آدمي بود و زمين پر عطش.اينك آدمي مانده و روزهاي تهي بي بار و برگ. مرگ مانده و سوگ و نقش پوسيدگي بر خاك پوك بي علف. سر پيچي آدمي از نظام طبيعت به دشوار تر گونه‌اي رخ نشان داده است. انسان در مقام خدايي‌عالم خوي دهشتناك خود را بر ملا ساخته است. سويه غم انگيز اقتداري از اين گونه تلخ در قلمرو كيهان خود را به دشوار‌تر گونه‌اي نشان داده است. مرگي كريه و بي ارزش. تا نشان داده شود كه سرپيچي آدمي از نظام طبيعت تا به كجا خواهد انجاميد. هبوط دوباره و طعم تلخ ميوه ممنوعه‌،اينك سرنوشت آدمي است. آدمي و سرنوشت در توقف عقربه‌هاي ساعت رو در روي هم قرار گرفته‌اند تا نشان داده شود كه زمان،زمان هبوطي دوباره است. فرزندان آدم در انتظار رفتن ، چه خوابها كه نمي‌بينند. ما تنها مانده‌ايم. آنكه بالا و آنكه زير است، همه تنهايند. انسان از گردش كيهان خارج شده و بر مدار چرخ به حال خود واگذاشته شده است. به نقش خوني بنگريد كه بر دستان تاول خورده ما جا خوش كرده است. همه ما سالهاست كه همديگر را مي‌كشيم.روز از پي روز