Saturday, December 24, 2005

امروز صبح يک روز معمولی است

امروز صبح يك روز معمولى است. مرگ در شيار يك ديوار بزخو كرده و به كمين نشسته تا ديوار فرو ريزد. و تنى چند گرفتارش شوند. برادرى، برادر در خون كشيده تا ميراث پدر به تمامى سهم او شود. تروريست ها در عراق، عراقى ها را مى كشند. زنى بر شوى مرده مى گريد و كودكى هراسان از انفجار هزار تكه مى شود. در فلسطين مسلمانان قتل عام مى شوند و جهان از مرگ انباشته مى شود
سياستمداران بر ضد جنگ حرف مى زنند و با سياست دنيا را ويران مى سازند. امروز صبح يك روز معمولى است. در كوير باران نباريده است، خشكسالى عطش آورده و اشتياق آب به تب مرگ، با وبا فرو مى نشيند. مرگ قيقاج مى رود و خاك مى سوزد. براى مرده هايمان يك بار گريه مى كنيم و خاموش مى شويم. آن سوتر مردى راه بر ماموران مى بندد و به خاطر آنكه جدال بى پايان عبور محموله اش را ادامه داده باشد، بر ماشه فشار مى آورد. جنازه سرباز جوان براى مادر پس فرستاده مى شود. مرز ناامن است. مواد مخدر از ميان تمامى تدابير مى گذرد و در خيابان ها جوانى ديگر از ناتوانى بر زمين مى افتد و برنمى خيزد و عابران از كنارش مى گذرند. بى تفاوتى، اين روزها رسم رايگان است، همه مردمان را. جهان ديگر شده است.امروز صبح يك روز معمولى است. شهروندان به جان هم چنگ مى كشند و خيابان ها خراش برمى دارند. اداره دولتى برگه عوارض صادر مى كند. ترافيك به لعنت ابدى گرفتار مى شود و جرايم افزون مى شوند. انسان ها عصبى مى شوند و روانشناسان به كسب و كار خويش رونق مى دهند. ساختمان هاى بى شكل بلند مى شوند و پول انسان را با انسان معاوضه مى كند. دستى در كار است تا انسان ها از چيزهايى درباره خودشان بى خبر بمانند. همان چيزهايى كه روياها بى ترديد به آنها مى دهند. حروف سربى بر صفحات رج مى زند و اتومبيلى در خيابان با يك موتور تصادف مى كند. اورژانس نمى رسد و جوانك نقش زمين شده، در خون خويش شنا مى كند. ترافيك اتوبان را مسدود كرده و تيم ملى به ژاپن باخته است.امروز صبح يك روز معمولى است. تماشاگران شيشه اتوبوس ها را شكسته اند و عابران از چراغ قرمز عبور مى كنند. دزد به كيوسك مطبوعاتى روبه روى پارك دانشجو زده است. ده قدم آن سوتر ماموران از سفارت ارمنستان محافظت مى كنند. ساختمان نيمه كاره بانك در خيابان مطهرى ده سال است كه پياده رو را به حكم خويش تصاحب كرده و در همان قسمت تصاحب شده بر تخته هاى تقسيم پياده رو چنين نوشته شده است: «نصب هرگونه آگهى در اين مكان پيگرد قانونى دارد.» تصاحب ده ساله پياده رو اما از جانب هيچ شهروندى به شكلى قانونى مورد پيگرد قرار نمى گيرد. مردم به سينما مى روند و با هم مشغول صحبت مى شوند و فيلم تمام مى شود. مردم بازمى گردند و با هم صحبت نمى كنند.امروز صبح يك روز معمولى است. استقلال و پرسپوليس جام ديگرى را به شهرستانى ها واگذار مى كنند و مربيان تهرانى به شهرستان مى روند و شهرستانى ها به تهران مى آيند و تهرانى ها به خارج مى روند و مهاجرت زياد مى شود و مهاجران در آن سوى مرزها مى مانند. مردم با ماشين هاى آخرين مدل در خيابان مسافركشى مى كنند تا آرزوى استفاده از اين خودروها بر دل كسى بار نشود. هفته اى ديگر باران مى بارد و سيل براى پنجمين سال پياپى كودكان باقى مانده گلستان را با خود مى برد و درياى خزر عصبانى مى شود و جان ۳۰ جوان ديگر را مى گيرد. اتوبان تهران _ شمال از ميان جنگل ها مى گذرد و كنام آخرين حيوان هاى جنگل در زير آسفالت سياه مدفون مى شود. كشت كشاورزان به وبا آلوده مى شود تا شبانه گرفتار آفتى ديگر شود و صبح مزارعش را لگدكوبان ناشناس از بين ببرند. آب آلوده است. هوا آلوده است. در خيابان جا براى راه رفتن نيست. طرح پاركبان به تمام شهر سرايت مى كند و شهر به فروش مى رسد. درخت به فروش مى رسد، پياده رو به فروش مى رسد، چهارراه و هر آنچه در آن است به فروش مى رسد. چراغ قرمز و چراغ سبز و طرح ترافيك و همه به فروش مى رسند. نرخ اجاره مسكن سر بر آسمان مى زند، زمين مى گندد و روى دست زمين خواران باد مى كند. وام مسكن افزايش مى يابد. جوانان دانشجو به خانه بخت فرستاده مى شوند. نرخ بيكارى افزايش مى يابد. نرخ طلاق افزايش مى يابد. اميد به زندگى افزايش مى يابد. خبرنگارى كه درباره روز پدر مطلب نوشته در خانه با پدر خويش گلاويز مى شود. اول و آخر همديگر را به باد ناسزا مى گيرند. زندگى در تضاد شكل مى گيرد. آدم ها هجوم مى آورند و خيابان ها را مغازه هاى زيبا در برمى گيرد. روزنامه شرق منتشر مى شود. روزنامه شرق دو ساله مى شود. روزنامه شرق در صفحه اول خويش عكس «مارلون براندو» را كار مى كند و زيبا مى شود.امروز صبح يك روز معمولى است. «شجريان» به بم مى رود و «راجه واترز» بر سياهى دنيا آواز مى خواند. در كوهستان هاى لرستان پيرمردى همان نوحه قديمى را از سر مى گيرد. كهن سنگين و دور. خدا فرشتگانش را به گرد خويش فرا مى خواند و اتم به راز تمامى معماهاى معيوب بشر تبديل مى شود. فلسفه در كار خويش مى ماند و شاعران جهان را تفسير مى كنند. جهان تغيير نمى كند و در خيابان هاى لندن جوانكى برزيلى به اشتباه طعمه گلوله هاى پليس مى شود. او در همان لندنى مى ميرد كه «ماركس» ابرفيلسوف مغربى در پى افسون زدايى از سرمايه دارى بر نقش تاريخى پرولتاريا تاكيد مى كرد. جهان مرده است. روزنامه شرق در نيم تاى اول خود مى نويسد: «قيمت نفت افزايش يافت.» گرسنگان جهان نيز افزايش مى يابند و انتخاب شهردار تهران به كلافى سردرگم تبديل مى شود. در دنيا خبرى نيست، همه جا امن و امان است. مردم به زندگى روزمره خو گرفته اند. راز زندگى روزمره اما مقاومت است. آنجا كه امر مسلط به تمامى حضور پيدا مى كند. جوانكى به قصد مقاومت در خيابان هاى شهر ميان هزاران عابر رونده آواز برمى دارد، مى خواند و راديوى تاكسى از روان تر شدن ترافيك خيابان خبر مى دهد. روزنامه شرق در ميان انگشتان عرق كرده لوله مى شود و پژمان راهبر از برانكو مى نويسد. خداداد از استراليا مى آيد و در امتداد نقش تاريخى خويش به عقاب مى رود. غزال تيزپا به چنگال عقاب مى افتد.سردبير جمهوريت را با مشروطه خواهی تاخت می زند و داريوش فرهنگ آخرين كار سينمايى يا تلويزيونى خويش را در ميدان آرژانتين كليد مى زند.امروز صبح يك روز معمولى است. خبرنگاران از تلكس خبر مى گيرند و ماشين جنگ در دنيا بر تمامى جاده ها فرمان مى راند. جاده هاى جهان ناامن شده اند، تا اطلاع ثانوى سفر نكنيد. غرب به شرق مى آيد و چكمه هاى سنگين مالرو هاى سبز را آشفته مى كند. آمريكا صورتك انسان دوستى بر چهره مى زند و انسان ها را نقره داغ مى كند. سرمايه دارى حقوق بشر را در بسته بندى هاى شيك به جهان سوم صادر مى كند تا تجارت حقوق بشر همراه با كوكاكولا در زير دندان آسيايى ها مزه كند. هر يك از ما با خريد بسته اى حقوق بشر خوشحال به خانه مى رويم. همه حقوق بشر مصرف مى كنند. كسى از قيمت تخم مرغ خبر ندارد. پول نفت هم كه به دولت مربوط است. به ما چه كه كودكان سفيلان در آتش سوختند. حقوق بشر با روغن خوب كرمانشاهى طعمى به ياد ماندنى مى گيرد. تلويزيون سينما پاراديزو پخش مى كند و صداى ويگن از راديو پيام شنيده مى شود. گنجى از اعتصاب غذا دست مى كشد.امروز صبح يك روز معمولى است. روزنامه شرق دو ساله مى شود و خبر هاى بى شمار بر ميز «محمد رهبر» باد كرده است


اين مطلب به مناسبت سالگرد روزنامه شرق روز پنجشنبه ۳/۶/۸۴ دراين روزنامه چاپ شد

No comments: