روز
در حنجره گنجشکی
پر گشود
وباغ های برهنه
روی نبض جهان
به انزوا نشستند
چقدر مانده تا جوانه بزنی؟
من از هزاره های نيامده
فرياد می زنم
از دستانی
که شب را تکاند
و
گو شه ای از آسمان را
به دامنم دوخت
تا تو
از لايه های پريشانی گيسوانم
زاده شوی
چقدر مانده
تا روی سيم های حوصله برقصی
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment