کارناوال مرگ، در سوز سرمای گزنده شب های آذر ميان ما و ۵۰ خيابان خواب بی خانمان در خيابان های نزديک پايتخت فاصله انداخت تا مفهوم انسان حاشيه نشين به نجوای بلند در بزرگترين شهر جمهوری طنين انداز شود. کاناوال هنوز در شهر می چرخد.اين را آن تب و لرزی می گويد که بر جان پيرمرد خيابان جمهوری نشسته است.پير مرد نام خود را از ياد برده است تا بی کسی و کاری اش در برابر رهگذران بی تفاوت آشکارتر از پيش جلوه کند. او حاشيه نشين ترين انسان شهری يا به تعبيری انسان زير زمينی شهر ماست. تجسم تمامی آن چيزی که عطوفت پامال شده ی يخزده می ناميم، آنجا حضور دارد که پيرمرد به صحنه ی تمسخر دلپذير چند کودک بی نوا تبديل شده است. با اين حال پيرمرد در بی تفاوتی کودکانه شرکت نمی کند. تمامی اجزای بدنش در آغاز سومين هفته متوالی همچنان می لرزد
شش جهت است این جهان
-
پدر بزرگم همسن من که بود مرد. دقیقا همین سن. چهل و دو. زود مرد و مرگ
زودهنگامش به نوعی تاریخ نحیف خانواده ما را شکل داده. هر چه میگذرد این را
بیشتر میفهم...
3 weeks ago
No comments:
Post a Comment